به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 26 مهر 92 [ 16:39]
    تاریخ عضویت
    1392-7-25
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    36
    سطح
    1
    Points: 36, Level: 1
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 هرکاری میکنم بازم میگه نـــــه !! خسته شدم

    سلام و عرض ادب خدمت مدیریت و اعضای این انجمن ، من این انجمن رو خیلی وقت پیش و حتی قبل از تاسیس فروم میشناسم و دنبال میکنم هرازچندگاهی - خلاصه تشکر میکنم از همه تون


    ی مسئله ای هست که میخوام نظرات کارشناسی و درست رو از شما به عنوان مشورت بگیرم.



    خلاصه بحث این هست که : من به دختری علاقه دارم اما هر کاری میکنم با اینکه به من اعتماد داره، میدونه که پسر خوبی هستم و به قول خودش پسر خوب هم پیدا نمیشه و بازهم به قول خودش من با خیلی ها قابل مقایسه نیستم و مطمئن هم هست که دوستش دارم و من هم احساسم این هست که اون هم به من علاقه داره اما هرکاری میکنم راضی نمیشه که بیام خواستگاری و باهم ازدواج کنیم !! و البته اینکه به دوستی هم راضی نمیشه ..


    میخوام خیلی مفصل توضیح بدم و از کسایی که تجربه دارن و مشاور هستن، خواهش میکنم وقت بزارن برای خوندنش چون لطف بزرگی میکنن به من


    - من حدود 3-4 ماه پیش به دختری که حدود 6-7 ماه بود که به عنوان همکار میشناختمش و در تماس بودیم هرازچندگاهی، پیشنهاد دادم که باهم ی مدت کوتاهی ( یعنی تا آخر تابستان ) دوست باشیم و آشنا بشیم و بعد از این مدت تصمیم بگیریم که ازدواج کنیم با هم.
    جواب ایشون در همون روز این بود که خیلی سریع گفت " ( ی چیزی تو همین مایه ها ) باشه، بذار فکر کنم بهت خبر میدم - و زود هم رفت از پیشم"
    فردای همان روز بابت ی مسئله کاری علارقم روال معمول ( که من هیچ وقت برای کس دیگه ای همچین کاری نمیکردم) باهاش قرار گذاشتم که باهم بریم اون کار رو تو ی اداره ای انجام بدیم و با هم رفتیم و کارش هم حدود حداقل 2-3 ساعت طول کشید و تمام این مدت رو با خوندن کتاب و ... معطل شدم تا کارشون تموم شه ( تو همون تایم کم و بیش با اس ام اس درجریان کار هم بودیم همونجا )
    بعد از اینکه کارش تموم شد یه مسافت طولانی ای رو برای اولین بار باهم قدم زدیم ( تقریبا به پیشنهاد ایشون بود) و صحبت هایی هم کردیم ولی زیاد اجازه نمیداد در مورد دوستی و این مسائل باهاش حرف بزنم ( طبق معمول :( ) و همش میگفت که بهت گفتم که بهت خبر میدم و.. !




    خلاصه گذشت و چندروز بعد گفت که میخوام برن یک هفته ای شهر خودمون ، فکر میکنم و بهت جواب میدم




    منم گفتم باشه مشکلی نیست و اتفاقا با ماشین رسوندمشون به ترمینال و تو ترمینال هم یک ساعتی وقت پیدا کردیم که صحبت کنیم ، صحبتش این بود که چون وقت کافی وجود نداره برای آشنای پس بهتره شروع نکنیم و .. ( ایشون یک استان دیگه زندگی میکنن و تقریبا هردو هم داشتیم فارغ التحصیل میشدیم و چیزی هم به پایان ترم بای نمونده بود )




    تو این یکی دوهفته ای که شهر خودشون بودن طبق معمول خیلی سخت پیش میومد که جواب اس ام اس بدن و یا جواب تلفن ( حرفش هم این بود و هست که اگه کار داشته باشی جواب میدم و اگه نه که جواب نمیدم " و همینطور هم هست هنوز" ) - البته من به نسبت خیلی خیلی کم اس ام اس و زنگ میزدم ( اوایل چون میدیدم جواب زیاد نمیده سعی نمیکردم تا جواب زنگ و تلفن قبلی رو نگرفتم زنگ و یا اس ام اس بدم و حداقل چندروز در میان براش زنگ و اس ام اس میزدم و میزنم اکثراً )




    خلاصه به محضی که اومدن شهر خودمون زنگ زد به من، بابت یک مسئله دیگه ای ! که همون بهانه ای شد که سریع قرار ملاقات بذارم و با هم رفتیم یکی از شهرهای تفریحی اطراف کلی هم بهش خوش گذشت جوری که هنوز هم خاطره اون روز براش متفاوت هست - اون روز به من این جواب رو داد که وقت نکردم زیاد فکر کنم و هنوز تصمیمی نگرفتم و البته باید بگم که اصلا مسئله تو نیستی و بلکه من با خودم نمیتونم کنار بیام که این رابطه رو شروع کنم یا نه !! - خلاصه اون روز گذشت و فردایی غروبش زنگ زدم و باهاش هماهنگ کردم که فردا صبح همدیگر رو دوباره ببینیم تا من عکسهای روز قبل رو بدم بهش که گفت که صبح بهت زنگ میزنم که ساعت چند بیای دقیقا
    من هم خیلی هیجان زده، منتظر تماسش بودم اما تماس نگرفت ! و من هم تا فرداییش نه زنگ زدم و نه اس ام اس - فرداش یک اس ام اسی دادم بهش ولی جواب نداد - پس فردا دوباره اس ام اس زدم اما جواب نداد ! روز بعد دیگه صبرم تموم شده بود یک بار صبح زنگ زدم جواب نداد و در آخر بعد ازظهرش چندبار زنگ زدم که بار 3-4 به اشتباه مثله اینکه گوشیش جواب داده شده بود و خودش هم حواسش نبود ظاهرا و من اون لحظه میخواستم تلفن رو قطع کنم و دوباره تماس بگیرم اما ناگهان صدای خنده چندتا دختر و پسر رو شنیدم که یکیشون هم اسم ایشون رو صدا میزد و ی چیزایی میگفت و .. همین باعث شد که من قطع نکنم و گوش بکنم که ی دفعه خودش فهمید و قطع کرد
    اون شب خیلی حالم بد شده بود ولی به روی خودم نیاوردم و حرفی هم در این مورد بهش نگفتم تا اینکه آخر شب، بهش ی اس ام اس دادم ( ربطی به این اتفاق نداشت اس ام اس من و فقط خواستم بدونم کجاست و .. ) به من جواب داد که فلان جا هستم ولی آیا میدونی که یکی حواسش نباشه و تو صداشو گوش بدی کار زشتی هست و .. ؟! - که من خیلی با خشوع ی جواب دیگه ای دادم و این قضیه رو کش ندادم ( چون واقعا هم بهش اعتماد دارم و هم دوستش دارم ) - خلاصه گذشت چندروز دیگه تو یک جلسه ای باهم حضور داشتیم و بعد از اینکه جلسه تموم شد من گفتم بیان تو دفتر من که باهاش صحبت کنم و ایشون با ی قیافه ناراحت و شاکی اومد تو اتاق ولی من اصلا اون اتفاق رو بروی خودم نیاوردم و صرفا کادویی رو که قبلا براش گرفته بودم تا همراه عکسهایی که میخواستم بهش یدم رو بهش دادم که واقعا سورپرایز شد !! :) - حتی شبش اس ام اس داد تشکر کرد و گفت واقعا سورپرایز شده
    خلاصه بعد از چندروز من براش نامه ای نوشتم و فرستادم به آدرس ایشون به متن این که " ازش عذر خواهی کردم از اون کارم ولی براش توضیح دادم که اون صدا ها و.. باعث شد که کنجکاو بشم و .. "
    وقتی که این نامه به دستش رسید فورا زنگ زد به من با یه حالت بغض آلود و گریه پرسید که این چه کاری بود کردی و میگفت که تو خیلی داری احساس میذاری و .. من ازت عذر خواهی میکنم و.. که من بهش گفتم که بهتره همدیگر رو ببینیم و صحبت کنیم و تو هم بهتره بیشتر فکر کنی چون من نمیخوام آویزون کسی باشم و نمیخوام عشقم یکطرفه باشه و .. که قبول کرد و گفت خودم بهت زنگ میزنم




    بعد از چندروز زنگ زد هماهنگ کردیم که ببینیم همو
    بازهم طبق معمول باهم رفتیم به یکی دیگر از شهرهای اطراف :) - توی راه بودیم که اومد برام توضیح بده که اون ماجرا چی بود و.. که من یه مقدار که توضیح داد حرفش رو قطع کردم و به اون بحث ادامه ندادم و گفتم بعدا در این مورد صحبت میکنیم .. خلاصه کلی صحبت کردیم و حرفش این بود که نمیتونه این رابطه رو شروع کنه و اصلا مشکلی با من نداره ولی خودش نمیخواد این رابطه رو شروع کنه !! با اینکه میگفت که بعد از فارغ التحصیلی برنامه خاصی نداره و تقریبا برنامش کار هست و ازدواج !! و حتی گفت که روش نمیشه بابت این جواب تو صورتم نگاه کنه ..
    من اون روز تقریبا خیلی اصرار کردم که یک دلیل حداقل به من بگه ولی فقط حرفای خودش رو تکرار میکرد و خلاصه آخرش گفتم باشه، هرچی تو بگی و ناراحت نباش و تموم میکنیم ( خیلی جدی ) !




    ( مسئله جالب و مبهم این بود که اون روز بعد از اینکه گفتم تموم میکنیم، بیشتر با من میخندید و حتی خیلی اصرار کرد بریم جاهای دیگه رو ببینیم و منم از خدا خواسته ، رفتیم با هم ! و با اینکه میگفتم که دیرت میشه و بریم اما دوست داشت باز معطل کنه ی جورایی و تا جایی که مثلا ما میتونستیم ساعت 8 برگردیم ساعت 10ونیم برگشتیم که خوابگاهشون هم تا 9 بیشتر اجازه بیرون ماندن نمیدادن به ایشون و با کلی دردسر هم ظاهرا رفتن خوابگاه و .. )




    خلاصه اون شب به من اس ام اس داد و معذرت خواهی کرد و گفت تو این مدت خیلی اذیتت کردم و ..
    منم با توجه به اتفاقات اون روز و عذرخواهی هاش ، خیلی بیشتر تهییج شدم که تموم نکنم این رابطه رو حتی بهش گفتم که تموم نمیکنم و.. ( خیلی احساساتی شده بودم و البته از روی عقلم این تصمیم رو گرفتم به نظر خودم )




    خلاصه مطلب اینکه تمام طول این 3-4 ماه به همین منوال گذشت و با اینکه اکثر اوقات میرفت شهر خودشون و جواب اس ام اس و تلفن رو هم به همون منوال همیشگی کم جواب میداد - اما وقتی میومد شهرخودمون به نظرخودم اولین کسی رو که خبر میکرد من بودم ( به هر بهانه ای )
    ما باهم خیلی جاها رفتیم و خیلی خاطرات خوبی شد برای هر دوتامون و کلی هم باهم عکس داریم و..
    امـــــا همیشه حرفشون دقیقا همون چیزی بود که اول هم بهش اشاره کردم و یک کلام " نـــه "به رابطه !! و عمدتا هم اجازه نمیداد بحث رو بکشونم به این سمت و میگفت که این قضیه رو تموم کنم و .. :(
    ( البته باید بگم که همیشه بیرون رفتن ما از قبل برنامه ریزی شده نبود و مثلا میدیدیم همدیگر رو من میپرسیدم که وقت داری بریم و .. ایشون هم میگفت باشه بریم و.. که حتی یک بار که من واقعا تصمیم داشتم که دیگه بهش زنگ و اس ام اس نزنم و حتی داشتم یک اس ام اسی مینوشتم که دیگه نمیخوام همدیگر رو ببینیم که همون لحظه من توی ترافیک بودم که ایشون رو تو خیابون دیدم و دور زدم رفتم دنبالش و باهم رفتیم اول یک مسجدی نماز ظهر رو خوندیم و بعدش باهم رفتیم خارج از شهر که بازهم خیلی خوش گذشت به هردو)
    توی همین سفر حتی به من چندبار گفت که اون هم منو دوست داره و من بهترین دوست صمیمیش هستم و حتی به جز من با هیچ کس دیگه ای اینقدر صمیمی نیست و من از همه دوستاش بیشتر در موردش میدونم و .. اما در عین حال میگفت که منظورم این نیست که مثلا از لحاظ رابطه دختر و پسری دوستم داره و.. من باید تموم کنم این حرفارو و حرفش هم تغییر نمیکنه و خیلی هم اون روز مقاومت میکرد که من بحث رو احساسیش نکنم اصلا


    - جا داره با همه این توضیحات، ی مختصر در مورد شرایط خودم و ایشون بدم


    من خودم پسر 24 ساله هستم که در شرف رفتن به سربازی هستم و از لحاظ کاری هم آدم با تجربه ای هستم در حد خودم و سابقه کاری مناسبی هم دارم و به هیچ عنوان از نظر خودم با مشکل کاری مواجه نخواهم شد ( منظورم حداقل کار هست و با حداقل حقوق " 500- 600 تومن " )
    من آدمی هستم که تو زندگیم با اینکه شاید در ظاهر زیاد آدم منظمی نباشم اما همه کارام رو سعی میکنم رو برنامه پیش برم ..


    این خانم، یک سال و 5 ماه از من بزرگتر هستن - ایشون لیسانس هستن و من کاردانی - من احساس میکنم که ایشون از خانواده متمول از نظر مالی هستن ( دقیق نمیدونم و تاحالا نپرسیدم دقیقا ) و من از یک خانواده متوسط هستیم - ایشون تک فرزند خانواده هستن و من اما فرزند دوم خانواده




    ایشون بار اولی که تو ترمینال باهم صحبت کردیم به صراحت به من گفت که مسائل مالی و اینکه ایشون مدرکشون از من بیشتر و سنشون هم از من بیشتره هیچ و اصلا و ابدا مشکلی با این قضیه ندارن !!
    البته از نظر تحصیلات، هردوی ما زبان انگلیسی بلدیم و راحت مکالمه میکنیم و من خودم حتی بعضا ترجمه میکنم - من در حال حاضر دارم برای مدارک معتبر تخصصی بین المللی ( از شرکتهای بزرگ دنیا ) میخونم و احتمالا تا پایان سربازیم این مدارک رو میگیرم




    نکته جالب دیگه اینکه
    من و ایشون باهم خیلی نکات مشترک داریم ( که هم خودش میگه و هم من ) - اهداف مشترک داریم ( هردومون میخوایم برای کار بریم خارج از کشور و.. ) - خیلی جاها نظرات مشابه داریم و خلاصه تاحالا پیش نیومده مسئله ای که باهم تفاوت داشته باشیم و خودش هم این رو باور داره واقعا




    - با همه این حالات، مشکل من این هست

    یک : جواب تلفن من رو درست و حسابی نمیده و هرکاری کنم تا خودش نخواد جواب نمیده




    دو : تا حالا چندبار باهاش قطع رابطه کردم و حتی تمام شماره هاش رو پاک کردم که دیگه بهش زنگ و اس ام اس نزنم و بیشتر از این کوچیک نشم ! ولی هربار باز خودش به من زنگ زد و یا اس ام اس داد به بهانه های مختلف که حتی بار اول که بهش گفته بودم شماره هاتو پاک میکنم باور نکرده بود که اینکارو بکنم ولی وقتی که اس ام اس داد و من نشناختمش ، دیدم که خیلی ناراحت شده بود و ..




    سه : بار آخری که تمام وسایلش رو از خوابگاه انتقال میداد که بره خونه دم در اتوبوس برای بار آخر مثلا ، با خنده به من گفت که " خب، دیگه به من فکر نکن ! " - سوال اینه که اگه واقعا دلش میخواد که تموم بشه، چرا با خنده میگه این مسئله رو !!؟ - چون در همه شرایط و همه احساسات همیشه حرفش همون " نــــه " هست !!




    چهارم : اوایل ازش خیلی میپرسیدم که ایا کس دیگه ای تو زندگیت هست یا نه و با من رو راست باش و .. - میگفت نه کس دیگه ای نیست و حتی یه جورایی به سوال من میخندید ولی میگفت که هر دختری بالاخره تو دوارنش پیشنهاد دوستی و این جور برنامه ها وجود داشته و این هم مثتثنی نیست اما، نه در حال حاضر با هیچ کسی در ارتباط نیست و قبلا هم تو هیچ رابطه عشقی نبوده ( از نظر خودم به این حرفهای دخترها نمیشه اعتماد کافی و تکیه کرد اما من آدم مثبت اندیشی هستم و حرفش رو تا وقتی خلافش ثابت نشده سعی میکنم باور کنم ولی در طول این مدت و شناختی که ازش داشتم اصلا برام غیرطبیعی نیست که اولا من یکی از بهترین و نزدیک ترین دوستاش باشم و دوم اینکه با پسر دیگه در ارتباط باشه ( در ارتباط نیست )




    پنجم : این جواب ندادناش رو من خیلی اینجور میبینم که این با همه اینجوری هست و ی جورایی خیلی بیش از اندازه تو دار هست و خیلی سخت چیزی رو بروز میده و البته خیلی هم درگیر کارهای روزمره زندگی هست به گفته خودش ولی به هیچ عنوان این برام توجیح نیست که جواب تلفن، ایمیل، اس ام اس و .. من رو نده !! و راستش این تنها کاری هست که ازش میبینم و من رو واقعا آزار میده !! و تا جایی که دیگه تحمل ندارم و یکی از دلایلی که اینجا تاپیک زدم همین مسئله هست که میخوام بدونم که چه تصمیمی بگیرم با این دختر ؟ ادامه بدم به این رابطه به این شکل یا نه ؟




    ششم : دوبار آخری که بعد از یکی دوماه دوری مداوم باهم رفتیم بیرون ، من خیلی احساس کردم که واقعا به من علاقه داره ( از حرکاتش فهمیدم، مثلا موقع چایی خوردن دستام بند بود، قند میذاشت تو دهنم و یا یه سری مسائلی که من در رفتارش میدیدم که به نظر خودم اگه علاقه درونی ای وجود نداشت این حرکات انجام نمیشد ! ولی البته همچنان حرفش همون " نـــــــــه " هست و هنوزم که هنوزه دوست نداره وارد بحث های احساسی بشیم و البته باید بگم که نسبت به قبلا کمتر سخت میگیره در این مورد




    هفتم : بار آخر که باهم رفته بودیم بیرون به من گفت که دلیل نه گفتنش این هست که رابطه ای که سرانجامی نداره رو برای چی باید شروع کنیم ! که من با توجه به اینکه قبلا هم بهش گفته بودم که میخوام باهاش ازدواج کنم با صراحت و جدیت تمام ازش خواستم که اجازه بده من با پدر مادرم صحبت کنم که با خانوادش صحبت کنن !! ولی با اینکه گفت " نه " اما ی لحظه احساس کردم که به فکر عمیقی فرورفت




    هشتم : باید بگم که دفعه آخری که باهم رفتیم بیرون کاملا به پیشنهاد خودش بود و من اصلا نمیدونستم که امروز تو شهر ما هست ( چون انتظار داشتم یا قبل تر بیاد یا بعد تر ) - گفتش که چون تو این مدت باهم دوست بودیم خواتسم که دوباره همدیگر و ببینیم تا نگی آدم بی معرفتی هستم که منم در جواب بهش گفتم که ما باهم که دوست نبودیم اصلا ! :) - و کاملا معلوم بود اون روز که تازه از راه رسیده بود که حتی تمام ساکهاش هم همراهش بود ولی با اینحال به من گفت که دوروزه که اینجاست اما من باور نمیکنم و فکر میکنم که تازه رسیده بود




    در آخر




    ببینید این تفاصیلی بود که تقریبا به صورت خلاصه و کامل نوشتم براتون ، یه همچین دختری که من اول از همه از نظر اجتماعی یک آنالیز کامل کرده بودم ازش و بعد بهش پیشنهاد دادم و ایشون هم منو از قبل میشناخت و حتی یکی از دلایلی که باعث شد بهش پیشنهاد بدم این بود که تو رفتاراش احساس کردم که یک حسی نسبت به من داره
    من از نظر اخلاقی و رفتاری بهش نمره 20 میدم ( چون دختر با حجابی هست و تو همه این جاهایی که باهم رفتیم من یک حرکت مشکوک هم از ایشون ندیدم و بخاطر همین بهش اعتماد زیادی دارم از این بابت و فکر میکنم که اون هم به من همینقدر اعتماد داره حداقل ) و خیلی هم دوستش دارم واقعا و خودش هم بارها گفته که از اینکه من بهش علاقه دارم و واقعا دوستش دارم هیچ شکی نداره و تاحالا نشده کسی اینقدر بهش ابراز علاقه کنه




    من با توجه به مشکلاتی که گفتم، دوتا راه برای خودم تصور میکنم که یکی اینکه همینجوری با صبر و بردباری بیشتر باهاش ادامه بدم و دومی اینکه رابطه رو قطع کنم و ادامه ندم چون این دوری و جواب ندادناش خیلی اذیتم میکنه و تقریبا تحملم داره تموم میشه




    هردوتا راه هم ی سری معایبی داره و یه سری مزایا ! معایب راه اول این هست که همه این رنج هارو تحمل کنم و آخرش هم اصلا مشخص نیست که چی میشه و اگه نشه که باهام ازدواج کنیم این وسط کسی که از نظر روحی، جسمی، مالی و همه همه ضرر میکنه فقط من هست و بازنده اصلی داستان من میشم ! و مزایاییش این هست که بعد از همه اینها به من جواب مثبت بده که از نظر خودم اصلا بعید نیست
    راه دوم، معایبش این هست که ، این همه تا اینجا تلاش کردم همش پوچ میشه و مهمتر از همه به کسی که این همه دوستش دارم و این همه نکات مشترک باهاش دارم و واقعا گزینه خوبی هم برای ازدواج هست رو با یک دنده گی و غرور از دست میدم به راحتی اما مزایایش این هست ، ممکنه با این کار یک شکی بهش وارد بشه و برگرده به طرف من و من رو بیشتر جدی بگیره ( چون خیلی از مسائل رو به نظر من زیاد جدی نمیگیره ) و دیگر مزایایش این هست که دیگه بیشتر از این عذاب نمیکشم و احساس حقارت نمیکنم از اینکه جواب تلفن های منو نمیده و فکرم آزاد میشه برای ادامه زندگی خودم




    - از همه تشکر میکنم که متن به این بلندی رو وقت گذاشتین خوندین و ممنون میشم که خیلی زود به من کمک کنین در این مورد خواهش میکنم ازتون




    نکته : من تو تمام این مدت باهاش به پاک ترین صورت ارتباط داشتم و حتی یک نگاه ش..ت آلود هم نکردم بهش و هرچند که خودش هم اینقدر متانت داره و داشت که به هیچ کسی اجازه سوء استفاده نمیده به هیچ عنوان و به نظر خودم دلیل این همه سفرمون حس اعتمادی بود که وجود داشته بینمون

    - بارها شده شبا تا صبح بیدار بمونم بخاطرش و خیلی رک و رو راست بگم به نظر خودم همه کار براش کردم، خرج کردم، سورپرایزش کردم و دیگه موندم چیکار کنم ..

    لطف از نظراتتون منو محروم نکنید

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 بهمن 92 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    191
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    67

    تشکرشده 218 در 126 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    30
    Array
    وااااي چقد زياد بود اينطور كه به نظر مياد زياد ادم با ثباتي نيستند شايد شمارو توي اب نمك خوابوندن و خودشون مشغله فكري حالا در هر موردي..دارن -به نظر نمياد زياد به فكر ازدواج باشن و اين اصرار فقط از سمت شماست و ايشون تمايل زيادي نشون نميدن و فقط اون لحظه هايي كه شما خواستيد رابطه تون رو قطع كنيد ترس از دست دادن شما بهش دست ميده ولي اين دليل بر تمايلشون براي ازدواج نميتونه باشه فكر ميكنم بايد به خودتون ارزش و بهاي بيشتري قائل بشيد و نزاريد اينقدر با احساساتتون بازي بازي كنند.

  3. 2 کاربر از پست مفید gisu تشکرکرده اند .

    دختری تنها (پنجشنبه 25 مهر 92), سنجاب بازیگوش (پنجشنبه 25 مهر 92)

  4. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    به نظر من ایشون اصلا این رابطه و شما را جدی نگرفتند.
    تمامش کنید.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  5. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    سنجاب بازیگوش (پنجشنبه 25 مهر 92)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 26 مهر 92 [ 16:39]
    تاریخ عضویت
    1392-7-25
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    36
    سطح
    1
    Points: 36, Level: 1
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تشکر میکنم از هردوی شما
    منم باهاتون موافقم ولی نمیدونستم که تصمیمم درسته یا نه ..

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 92 [ 02:12]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    454
    سطح
    9
    Points: 454, Level: 9
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من در حدی نیستم که بخوام بهتون مشاوره بدم
    ولی چون خودم دخترم و بین دخترا هستم ایشون شما رو تو اب نمک خوابونده کاراشون خیلی تابلو هست که وقتی دارن میرن شهرشون دیگه جواب نمیدن و میگن به من فکر نکن وقتی که میان خوابگاه با شما خوب میشن......من احتمال میدم کسی رو داره واسه ازدواج (تو شهر خودشون) که وقتی میروند شهرشون رفتارشون عوض میشه


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.