با سلام.پسر 20 ساله هستم.نمیدونم از کجا باید شروع کنم.امیدوارم بتونم خوب نگارش کنم.راستش یکی دو سال پیش مادرم تلویحا پیشنهاد ازدواج با یکی از اقوام رو به من داد.منم بعد از یه مدت پایین و بالا کردن و تفکر با خودم گفتم خانوادش که عالی هستن،فامیل هم که هستیم،کیس خوبی به نظر میاد باشه.به مادر و پدرم گفتم ازش بدم نمیاد،اونام ظاهرا یه صحبتایی با خانوادش کردن(که البته من در جریانش نبودم و هنوزم نیستم)و از رفتار خانواده دختر که به شدت به من علاقه نشون می دادن و نوع رفت و آمدها که ناگهان چندین برابر شد به این موضوع پی بردم.بگذریم.خلاصه کنم،من اون موقع تازه دانشجو شده بودم،و از همون اول موفق نبودم(به دلایل شخصی) و خلاصه اصلا شرایطم خوب نبود. تا پارسال که تصمیم گرفتم دوباره کنکور بدم و تو یه رشته دیگه قبول شدم ! و انشاا... قراره بورسم کنند و کارم هم بعد از 4 سال انشاا... تضمینه... همون طور که گفتم خانواده ی دختر خانواده خوبی هست،البته هنوز با خودش صحبت نکردم و آشنا نیستم اما خانواده ای هستن که به نظرم کمکون کنن و در توانشون هست در صورت ازدواج موقتا یه واحد در اختیارمون بگذارند.البته من اصلا توی محاسباتم مگر با ضریب خیلی پایین روش حساب نمی کنم.البته اضافه کنم که به شدت احساس می کنم که به ازدواج نیاز دارم و تا اونجایی که می دونم هوس نیست،از لحاظ روحی و عاطفی و جنسی احساس نیاز می کنم.راستش من متدینم و نماز می خونم.برای همین برای خودم نسبت به روابط خارج از چهارچوب ازدواج محدودیت قائلم و همین با توجه به وضع و اوضاعی که همه در جریانید که وجود داره یکم به من فشار وارد می کنه .الان چیزی که فکرم رو مشغول کرده اینه که اصلا می تونم در حالی که مشغول تحصیلم ازدواج بکنم؟آیا به درس و پیشرفت تحصیلیم ضربه نمیزنه؟لطفا منو راهنمایی کنید.اگر تجربه ای در این زمینه دارید لطفا در اختیارم بگذارید(مثلا زندگی هایی که در زمان دانشجویی تشکیل شدن،دلایل موفقیت وعدم موفقیتشون و...)با تشکر
علاقه مندی ها (Bookmarks)