نوشته اصلی توسط
ترنم زندگي
سلام
خدمت دوستاي عزيزم
تازه با اين سايت آشنا شدم و به قصد مشاوره گرفتن دنبال سايت خوب ميگشتم كه سر از اينجا درآوردم، خواهشا كمكم كنيد، به كمكتون خيلي نياز دارم
چند سال پيش تو دانشگاه پسري بهم پيشنهاد دوستي داد و از اونجايي كه خيلي مذهبي بوديم به شرايطي قبول كردم البته بعد كلي اصرار، بهش گفتم كه اگه دوسم داري و ادعا ميكني كه عاشقمي دورادور دوسم داشته باش تا وقت ازدواجمون، اونم قبول كرد و يك سال اول هيچ تماس تلفني يا پيامك نداشتيم و فقط دانشگاه همو ميديديم، فقط چت اونم هفته اي يكبار ...
من يك سال بزرگتر از ايشون هستم و اون اوايل فقط اين مشكل زجرم ميداد
تا اينكه بعد يكسال و تموم شدن دانشگاه ارتباط چت ما تبديل به تلفن شد، اوايل صحبت هاي عادي داشتيم، 2ساعت يا بيشتر
خيلي همو دوست داريم و تو اين 5 يا 6 سال هيچ خيانتي بهم نداشتيم،به خاطر اعتقاداتم يك بار هم باهم بيرون نرفتيم فقط ارتباط تلفني و از دور همديگه رو ديدن
مشكل من از زماني شروع شد كه ما به دليل مشكلات اون امكان ازدواج نداشتيم تقريبا از يكسال پيش، يعني مادرش مخالفن و تنها مانع ازدواجمون.
حدود يكساله انتظارات ديگه اي ازم داره، كه باعث شده مدام دعوا كنيم و قهرهاي چند هفته اي،البته بهش حق ميدم خوب اقتضاي سنش هست ولي من تواناييش رو ندارم، انتظاراتي كه پاي تلفن ازم داره و من به خاطر اعتقاداتم زيربار نميرم، من اهل نماز و روزه و قران هستم و خيلي معتقد، و نه راه پيش دارم نه پس، همه ي خاستگارهامو فقط به خاطر ايشون رد ميكنم، مادرمم در جريان كارم گذاشتم و ميدونه كه باهاش در ارتباطم، و چون از اولش هم به قصد ازدواج باهااش ارتباط داشتم عذاب وجدانم اجازه نميده جز اون به شخص ديگه فكر كنم، اگه ازدواج كنيم همه مشكلاتم حل ميشه چون تو همه زمينه ها تفاهم داريم فقط اينكه من تو اين شرايط ضامن تامين نيازهاي اون نيستم؛ چطوري بهش بفهمونم همه راه ها رو امتحان كردم
باهاش قهرميكنم بعد چند هفته يكيمون طاقت نمياره و روز از نو روزي از نو ...
انقدر دعا كردم ديگه پيش خدا هم شرمنده ام كمكم كنيد لطفا
سلام،
به همدردی خوش آمدید.
چند نکتهای که به ذهن من میرسد اینهاست؛
۱- من اگر جای شما بودم در همان ابتدای رابطه به جای اینکه بگویم دورا دور دوستم داشته باش، میگفتم اگر دوستم داری و عاشقم هستی به صورت رسمی بیا خواستگاری تا زیر نظر خانوادهها شناخت پیدا کنیم. نه اینکه این رابطه را به امید ازدواج ۶ سال ادامه بدهم، و در آخر با علم به اینکه خانواده پسر مخالف هستند، چون وابستگی احساسی پیدا کرده ام، همچنان خواستگارهایم را رّد کنم و موقعیتهای ازدواجم را از بین ببرم. باید توجه داشته باشید، که این موقعیتها همیشگی نیست و به خصوص برای دختر خانومها با افزایش سنّ کاهش مییابد.
۲- شما در ابتدای رابطه با یک سال اختلاف سنی مشکل داشتین و من فکر میکنم این مشکل همچنان وجود دارد. چرا که پیشنهادات ایشان را اقتضای سنّ ایشان میدانید، پس بلوغ فکری برای ایشان قائل نیستید. در واقع به نظر میرسد به نوعی از نظر بلوغ فکری خود را از ایشان جلوتر میدانید. و بر اساس این طرز تفکر اختلاف سنی شما، در ازدواج به طور جدی مشکل ساز خواهد بود.
۳- من فکر نمیکنم، حتی از نظر مذهبی، ارتباطی که به قصد شناخت برای ازدواج بوده باشد، ایرادی داشته باشد. پس قاعدتا از این نظر عذاب وجدانی نباید داشته باشید. اگر هم راجع به ایشان عذاب وجدان دارید و به نوعی احساس تعهد یا مسئولیت میکنید، اشتباه هست. چون شما صرفاً در قبال زندگی خودتان مسئول هستید. ایشان اگر به ازدواج با شما علاقهمند هست، با این فرض که به بلوغ فکری و اجتماعی لازم برای ازدواج رسیده اند، باید این توانایی را داشته باشند تا خانواده خود را برای این ازدواج و اقدام رسمی متقاعد کنند. اگر این توانایی را در ایشان نمیبینید، باز هم این را دلیل دیگری برای اشتباه بودن این ارتباط و عدم تناسب ایشان برای ازدواج بدانید.
۴- این را مطمئن باشید، پسری که دختری را واقعا دوست داشته باشد، کمی هم به آینده، احساسات و عقاید او فکر میکند و احترام میگذرد، و اگر واقعا قصد ازدواج داشته باشد و به خصوص همانطور که اشاره کردید مذهبی هم باشد، دلیلی برای عجله برای ارضای این نیازها با شما نمیبیند.
۵- در اخر با توجه به شرایطی که اشاره داشتین، پیشنهاد من قطع کامل رابطه، تا اقدام جدی ایشان در جهت ازدواج و خواستگاری رسمی به همراه خانواده هست. در این مدت هم ابتدا مدتی به خود فرصت بدهید تا به آرامش برسید، و بعد خواستگارهایتان را بطور جدی برسی کنید.
مراقب باشید!
کامران
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
ديوانه و شوريده و شيدا بادا
با هوشياري غصه هر چيز خوريم
چون مست شديم هرچه بادا باد
علاقه مندی ها (Bookmarks)