[align=justify][align=justify]
به نام خدا
همیشه دلم میخواست که زندگی رو خیلی قشنگ شروع کنم همیشه تو رویا خودمو میدیدم که با همه بخصوص شوهر و خانواده اش شیرینی رو تجربه میکنیم ولی هنوز 1 سال از زندگیم نگذشته بود که دیدم اینا فقط تو رویا میسره .من 8 تا 4 بعد الظهر کار میکردم و بعد از اون مادر شوهر متوقع بود که در آرایشگاه کمکش کنم !خوب منم هم جوون بودم و هم علاقه مند مدتی اینکارو کردم ولی نمیتونستم مستمر اینکارو بکنم .که همون اول کار به دعوای لفظی و فیزیکی کشید که هنوز یادآوری اون موضوع تن منو میلرزونه!!!!
جالبه !!!که وقتی من ازدواج کردم همه چی تموم بودم باور کنین از خودم تعریف نمیکنم از خیاطی ،آشپزی،شیرینی پزی ،رانندگی ،شغل ،درآمد ،تخصص و خانواده خوب و تحصیل و حتی حمایت مالی شدید از سمت خانواده من برای ما و حتی خانواده همسر و اونقدر نجیب و سر به زیر و حرف گوش کن !!! انوقت شما تصور کنین که این آدم گیر یه خانواده آرایشگر بیافته که ختم روزگان !!!!
خلاصه حدود 4 سال پیش کاشف به عمل آمد که خواهر شوهر کوچک من شیفته برادر کوچکم شده و در یک اقدام متحورانه وقتی در منزل پدر من مهمانی شامی بر پا بود تماس گرفت و تلفن هم روی منشی رفت و اونم پیغام" بسیار جالبی" گذاشت که تمام مهمانان شنیدند و ایشان را شناختند .
خلاصه این دو نفر بی توجه به آبرو ریزی رخ داده رابطه ایجاد کردند و مسلما خانواده من بسیار مخالف بودند ،حال از رفتار زشت دختر تا تهمت و توهیناتی که طی این مدت من تحمل کردم ودم بر نیاوردم هر چه بگویم کم است.
حالا پس از 4 سال تازه برادر خنگ من متوجه خرابکاریها و زرنگیها ونامردی ایشان شده و رابطه تمام شده وجالبه که همه اونها اینو از من میبینن و خیلی اذیتم میکنن !!
گاهی اونقدر از دستشون عصبانی میشم که تلافی رو سر شوهرم در میآرم .
نمیدونم درسته که هنوز با احترام برخورد کنم یا کاسه کوزه رو بهم بزنم و خلاص دیگه ذره ای از اون عشق و علاقه اولیه نسبت بهشون باقی نمونده و فقط به خاطر شوهرم دارم تحمل میکنم .
راهنماییم کنید لطفا!!! [/align][/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)