سلام خیلی وقت نیست که با این سایت آشنا شدم من اشتباه بزرگی توی زندگیم مرتکب شدم قبلا فرستادم موضوع رو ولی حذف شد چون برای یکی از کاربرای قدیمی فرستاده بودم من دختری سرزنده و شاد بودم و از هر لحاظ بهترین بودم چندین سال قبل توی جای جدیدی از کارم منتقل شدم متوچه شدم رئیسم توجه خاصی بهم داره اون 20 سال ازمن بزرگنر بود و من 26 سالم بود و صاحب زن و دو تا بچه بود من توجه به احساساتش نداشتم و کار خودموانجام میدادم و تقریبا به خاطر استفاده از اون برای موقعیت کاریم برخوردی نمیکردم و بی تفاوت بودم ولی اون ول کن نبود 2 سال طول کشد و من زیر بارش نرفتم تا اینکه نتونستم و موضوع به مادرم گفتم اونا مونده بودن و نمیدونستن چی گن مادرم بهم گفت لی محلش کن تا بره پی کارش ولی من نمیتونستم چون برام وضعیت فرق میکرد من به اون علاقه مند شده بودم مثل دیوانه ها شده بودم همش اشک میریحتم احساس میکردم داره خونم خشک میشه همه چیزو میدونستم که اون مثل اب شوره زار میمونه فقط با خوردنش خودم نابود میشم ولی فایده نداشت خانوتده داماد بزرگترو فرستادن تا با اون حرف بزنه و اون هم گفت به این خانم علاقمند و قصد ازدواج داره ولی با صحبت های که بینشون شد بنا بر این شد که همه چیز باید تموم بشه ما باهم صحبت کردیم شاید چندین بار در همین حین خانواده اون متوجه شدن و به خونه اومدن و چه ابروریزی به پا کردند و پدر از اون مرد اومد جلوی خانواده اش و فرزندانش و خانواده همسرش گفت عاشق این خانم هستم و بهش پیشنهاد خواستگاری داده ام اونا هم رحم نکردن و اون مرد رو به باد کتک گرفتن خانواده من موضوع رو به اداره گفتن و منو از اون شهر خواستن ببرن ولی اون مرد با التماس هاش که دیگه مزاحم نمیشم نذاشت و حتی خانمش از اون رفتارش عذر خواهی کرد ونهایتا با جابجا شدن از اون قسمت تموم شد من 3 ساله که از اون ماجرا میگذره موبایلمو وصل نکردم و اونو بعضی وقتا به صورت اتفاقی میبینم و لی خیلی ناراحتم اجساس سردرگمی میکنم برای خودم متاسفم که چرا باین همه اتفاقات هنوز بهش توجه دارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)