به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 26
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array

    چطور دلمو راضی کنم برم خونه مادرشوهرم؟

    سلام دوستان.

    28 ساله امه و با پسر خاله ام که همسن خودمه ازدواج کردم. دوران نامزدیمون خیلی خوب بود. مادرشوهرم روز بله برون گفته بود بعد عروسی باید پیش من زندگی کنند و چون من و همسرم خاطر خواه هم بودیم و مادرشوهرم بعد ازدواج شوهر من که آخرین پسره و خیلی وابسته هم بودند تنها میشد (پدرشوهرم فوت شده) و بی پولی همسرم قبول کردم. یه ماه بعد نامزدی ما برادر شوهر وسطیم که نامزد بود عروسی گرفت و چون نمیخواست اجاره نشین بشه اومد خونه مادرشوهرم.

    مصیبتهای منم از اینجا شروع شد . من تصمیم گرفتم با پول وام ازدواج و یه کم از پول جهیزیه ام یه خونه بخریم و همسرم قبول کرد. مادرشوهرم انگار آب جوش بریزن سرش ناراحت شد و بعد خرید خونه از خانواده من کینه به دل گرفت که باعث و بانی اش شما بودین و شما پسر منو ازم گرفتین و شما یادشون دادید ( به خاطر اینکه پول داده بودند). خلاصه با شروع کینه رفت و آمدهای 2 خانواده کم شد و تو هر مراسمی مادرشوهرم هر بلایی میخواست سر من میاورد . تو مراسم عروسیم هم کاری کرد که دیگه مادرمو آتیشی کرد و با هم دعواشون شد که البته همسرم از این دعوا بی اطلاع بود. بعد 6 ماه از اون ماجرا 2 روز بعد عید شوهرم که رفته بود خونه مادرشوهرم همه چی رو ( البته اونایی که فقط به نفع خودش و به ضرر مادر من بود نه همه اش) به همسرم گفته بود و اونم ناراحت زنگ زده بود به مادرم و بهش فحش بدی داده بود که باعث شد من از خونه 1 هفته قهر کنم و همسرم 6 ماه ( یعنی تا آخر تابستون) پاشو خونه مادر من نذاره و نمیدونید من چه عذابی کشیدم.
    البته میگفتم تو هم کاریت نباشه و برو ولی میگفت من نمیرم تو هم خواستی برو نمیخوای نرو آزادی . منم 4 ماه رفت و آمد کردم خونه مادرش ولی وقتی دیدم اون نمیره و پر رو میشه منم نرفتم . تا اینکه ماه قبل همسرم رو راضی کردم آشتی کنه و بره (فکر کنم نرفتنم روش تاثیر گذاشته بود) و لی باز من نمیرم.

    مشکل من اینجاست که الان اصرار داره حالا که اون رفته خونه مادر من منم باید برم خونه مادرش. البته میدونم یه روزی اتفاق میفته ولی نمیدونم چجوری خودم رو راضی کنم برم خونه اش. نمیدونم چطور به همسرم بفهمونم فعلا آمادگی اش رو ندارم. چند روزه رفته رو مخم که باید امشب بریم فردا بریم. چیکار کنم؟؟ البته خودم میخوام چند روز دیگه عید قربان برم ولی باز با دلم چیکار کنم؟؟؟ تو رو خدا نگین برو دستشو ببوس و از این حرفا . ...

    لطفا کمکم کنید. ممنون. شرمنده به خاطر متن طولانیم

  2. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 11 آذر 92 [ 14:13]
    تاریخ عضویت
    1392-7-13
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    162
    سطح
    3
    Points: 162, Level: 3
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 22 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم kamrعزیز باور کنید با خوندن پستتون یهو خشکم زد اصلا فکرشو نمیکردم شما یه مشکل این چنینی داشته باشید میدونید چرا این فکرو کردم؟شاید احمقانه باشه ولی راهنمایی هایی خوبی که شما به دیگر کاربران میکنید منو به این فکر انداخت
    به نظرم شما گذشته ها رو فراموش کنید.بر خلاف گفته خودتون من میگم برید دست مادر شوهرتون رو ببوسید(شوخی کردم)
    من اگه جای شما بودم میرفتم.میدونستی اگه ببخشی اول از همه قلب خودت اروم میگیره
    یه چیز خیلی جالب اینکه عمه و خاله تا جای خودشون هستند خوبند ولی تا میشند مادرشوهر

  3. 2 کاربر از پست مفید کیمیا نجات تشکرکرده اند .

    kamr (پنجشنبه 18 مهر 92), بالهای صداقت (یکشنبه 21 مهر 92)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-6-21
    نوشته ها
    187
    دستاوردها:
    100 Experience PointsOverdrive1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    143

    تشکرشده 73 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظر من اول و اخر باید بری..تا نری هم نمیتونی گذشته رو فراموش کنی..یکی میگفت وقتی از یه چیزی میترسی خودتو بنداز توش.اونوقت میبینی ترس زیادی داشتی و اون چیز اونقدرام ترسناک نبوده..
    خودت دلتو راضی کن که بلاخره باید بری..چه الان چه یکماه دیگه..

  5. 3 کاربر از پست مفید tannaz joon تشکرکرده اند .

    del (پنجشنبه 18 مهر 92), kamr (پنجشنبه 18 مهر 92), بالهای صداقت (یکشنبه 21 مهر 92)

  6. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط کیمیا نجات نمایش پست ها
    سلام خانم kamrعزیز باور کنید با خوندن پستتون یهو خشکم زد اصلا فکرشو نمیکردم شما یه مشکل این چنینی داشته باشید میدونید چرا این فکرو کردم؟شاید احمقانه باشه ولی راهنمایی هایی خوبی که شما به دیگر کاربران میکنید منو به این فکر انداخت
    به نظرم شما گذشته ها رو فراموش کنید.بر خلاف گفته خودتون من میگم برید دست مادر شوهرتون رو ببوسید(شوخی کردم)
    من اگه جای شما بودم میرفتم.میدونستی اگه ببخشی اول از همه قلب خودت اروم میگیره
    یه چیز خیلی جالب اینکه عمه و خاله تا جای خودشون هستند خوبند ولی تا میشند مادرشوهر
    میدونم مشکلم خنده داره فقط میخواستم باهاتون درد و دل کنم ولی ته دلم یه کم ناراحتم ازشون جون خیلی در حقم بدی کردن و بیشتر از این ناراحتم و دلگیرم که چند مدت دیگه باید بریم یه شهر دیگه برای همیشه اون وقت این عداها باعث شد مامانم 6 ماه خونه ما رفت و آمد نکنه و حالا که اوضاع خوب شده میخوایم بریم یه شهر غریب . ازشون بدم میاد. ولی به قول طناز جون باید بالاخره برم. اینم بگم ها وقتی میرم با سیاست میرم و اصلا به روی خودم نمیارم ولی ته دلم چون مامانمو ناراحت کردن و باعث و بانی اش هم مادرشوهرمه اصلا یه ذره هم دوستشون ندارم

    - - - Updated - - -

    در ضمن دوستان میخوام بعد این رفت و آمدهامو کم کنم خونه مادر شوهرم ولی نمیدونم چی باید به همسرم بگم؟؟؟ آخه همسرم از خداشه هر روز خدا اونجا باشیم چون هر روز خودش به مادرش سر میزنه میدونم اگه منم برم و باز پایم باز شه اونجا باز مثل قدیما هر 2، 3 روز میگه پاشو بریم

  7. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 11 آذر 92 [ 14:13]
    تاریخ عضویت
    1392-7-13
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    162
    سطح
    3
    Points: 162, Level: 3
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 22 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اینم بگم ها وقتی میرم با سیاست میرم و اصلا به روی خودم نمیارم
    ببخشیدا شما برای آشتی کردن دارید میرید دیگه سیاست واسه چیه؟چرا فکر میکنید سیاست کنید همه چی حله.اگه شما بتونید قضیه گذشته رو فراموش کنید همه چی حله به نظرم با محبت طرفتون رو جذب کنید گذشت از بزرگانه خانومی.لطفا ناراحت نباش
    من حامی حقوق مادرشوهرا هستم

  8. کاربر روبرو از پست مفید کیمیا نجات تشکرکرده است .

    kamr (پنجشنبه 18 مهر 92)

  9. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    آخه از این عذاب میکشم که همه دلخوریها رو مادرشوهرم درست کردن حالا من باید برم قربون صدقه اش برم. در ضمن آشتی چیه؟ من که قهر نیستم.

    راستی یعنی میشه یه روز همه این ناراحتی ها رو بتونم از دلم بریزم دور؟ میخوام عین قبلها باشم . اون موقع که هر کی هر چی حتی با منظور میکفت اونقدر مشنگ بودم که اصلا حالیم نبود که حتی داره بهم تیکه میندازه. به خدا اون موقع خیلی راحت بودم. ته دلم هیچی نبود. مثل الان نبودم که زود همه چی رو بگیرم و بفهمم طرف داره اذیتم میکنه.

    کاش میشد زندگی را دوره کرد ******صفحه های درد و غم را پاره کرد

    کاش میشد با محبت با صفا ********لحظه های شاد را صد باره کرد

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط کیمیا نجات نمایش پست ها
    من حامی حقوق مادرشوهرا هستم
    میشه بپرسم چرا؟؟؟؟

    مامانت مادر شوهره؟ حتما خودت هم فعلا مجردی و طعم شیرین مادرشوهر رو نچشیدی.
    ویرایش توسط kamr : پنجشنبه 18 مهر 92 در ساعت 12:03

  10. #7
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 11 آذر 92 [ 14:13]
    تاریخ عضویت
    1392-7-13
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    162
    سطح
    3
    Points: 162, Level: 3
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 22 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    معذرت میخوام بد متوجه شدم.حالا اگه شما نرید اونجا مشکلی حل میشه؟اصلا میدونید چیه چون من مادرشوهرم خیلی خوبه نمیتونم درکتون کنم فقط همینطوری نظرمو میدم.ولی شما کدورتا رو بزار کنار و برو خونشون.صله رحم عمر رو زیاد میکنه گلم.مشکل بعضی از ما اینه که هرچی مادرمون بهمون بگه ناراحت نمیشیم ولی تا مادرشوهره یه حرفی بزنه.....من میگم شما گذشت کن ببخشیدا میدونم سخته ولی لااقلش دلت آروم میگیره.بازم ببخشید.موفق باشید

  11. 2 کاربر از پست مفید کیمیا نجات تشکرکرده اند .

    kamr (پنجشنبه 18 مهر 92), ساحل75 (شنبه 27 مهر 92)

  12. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    نه من که گفتم باید برم و نمیشه که برای همیشه قطع رابطه کنم . من فقط خواستم درد و دل کنم. خوش به حالت کیمیا جون که مادر شوهرت مهربونه. قدرشو بدون. کاش مال منم در حقم خاله بود تا منم براش خواهر زاده میشدم ولی حیف که از اول نخواست اونجوری بشه و منم که با محبت خونه اشون رفته بودم دلمو سنگ کرد. کیمیا جون شاید جاری نداری که مادرشوهرتو خوب می بینی. نمی دونی وقتی میرم خونه اشون دیگه یادم میره فامیلیم. اونقدر باهام مثل غریبه رفتار میکنن. فقط به چشم عروس نگاه میکنن. نمیدونم شاید هم من زیادی ازشون انتظار داشتم .

    - - - Updated - - -

    بین جاری هام از اول به جای رفاقت محیط رقابته و بین اعضای خانواده همسرم هم محیط سردی حاکمه که حالم از این همه نقش بازی کردن بهم میخوره. دوست داشتم همه با هم دوست بودیم نه اینکه تا یکی یه حرفی میزنه زود ازش کلی حرف و حدیث در بیارن و تیکه بار آدم کنن. ایناست که رفتنمو به خونه اشون سخت میکنه نه خود رفتن

    - - - Updated - - -

    بچه ها من سر کارم و یه کم دیگه میرم خونه. دوست داشتم بیشتر باهاتون درد و دل کنم ولی فعلا مقدور نیست. همگی موفق باشید

  13. #9
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کمر عزیز شما از تاپیک قبلی ات نتیجه نگرفتی ؟
    مگر در تاپیک قبلی هم همین مساله مطرح نشد و بالهای صداقت نگفت بگذار دو خانواده خودشان آشتی کنند ؟

    - - - Updated - - -

    مگر نگفتی این چند وقته زندگی ات با همسرت خوب بود حالا دوباره می خواهی همان حرف های قبلی را دوباره زنده کنی ؟

    - - - Updated - - -

    اصلا اگر کسی دلش نخواهد چرا باید به زور کسی را ببیند؟
    شما نباید به همسرت اصرار می کردی که این کار را بکند و حالا هم اگر این کار را کردی و با اکراه و زور رفتی آنهم در حالی که هنوز خانواده ها و بزرگترها با هم قهرند .... حتما خودت می دانی چه می شود .

  14. کاربر روبرو از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده است .

    kamr (پنجشنبه 18 مهر 92)

  15. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-6-21
    نوشته ها
    187
    دستاوردها:
    100 Experience PointsOverdrive1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    143

    تشکرشده 73 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از قدیم گفتن عروس خاله میشه جزغاله..
    صبوری کن عزیزم..تو فکر جلب اعتماد شوهرت باش فقططططططططططط
    بیخیال بقیه..

  16. کاربر روبرو از پست مفید tannaz joon تشکرکرده است .

    kamr (پنجشنبه 18 مهر 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.