دارم تحقیر کننده ترین جملات را از همسرم میشنوم
سلام
مشکلی دارم که مدتیه اذیتم میکنه و عمیقا افسردم کرده. فکرکردم اینجا مطرحش کنم تا دوستان کمک فکری کنن. البته قدیمی تر ها تا حدودی منو میشناسن ولی خوب ازاول شرح میدم
من در دوران دانشگاه با تمام وجود عاشق دختری شدم به اسم الهام که پس از مدتی فهمیدم حس دوطرفست و صوتی هایی داد که فهمیدم اونم من را دوست داره. موضوع را با خانواده مطرح کردم و قرار خواستگاری گذاشتیم. بعد جلسه خواستگاری به این دلیل که از نظر سطح مالی خیلی از ما پایین تر بودن با مخالفت شدید خانواده مواجه شدم و خلاصه همه چیز تموم شد و من 5-6 ماهی سوختم و داغون بودم و بعدش فوق لیسانس قبول شدم و کم کم زندگی روال عادیشو گرفت.
تو ارشد هیچ دختری پیدا نشد که اونطوری نظرم را جلب کنه!به دلیل احتیاج به همسر و میل به استقلال بلاخره با خانواده رفتیم خواستگاری تا بقول خودشون دختر در شان خانوادگی خودمون بگیریم!
منم که دیگه از الهام بیخبر بودم و گزینه ای هم خودم دیگه نداشتم تن به خواستگاری دادم که باهاش به دلایلی بشدت مخالف بودم (مثل اینکه عشق آتشین در این مدل ازدواج بوجود نمیاد و تقریبا هیجانی نداره یا شناخت کافی حاصل نمیشه و ....)
به هر شکل من اعتقاد خیلی خیلی محکم به ی اصلی داره و داشتم که الان به درست و غلطش کار ندارم فقط همیشه باور داشتم نباید خرج زندگی به دوش مرد تنهایی باشه و زن ومزد باید هر دو بار مالی زندگی را تقسیم کنن.
هرجا خواستگاری میرفتم اینو مطرح میکردم که خیلی جاها با استقبال و خیلی جاها هم با مخالفت دختر مواجه میشدم تا اینکه رفتیم به خواستگاری همسر فعلیم. چون شغل پدر ایشون ساخت و ساز بود و تعداد زیادی آپارتمان داشت و همچنین عروسشون هم خانه داشت فکر کردم حداقل ی آپارتمان میدن لذا دیگه اون باور و انتظارم را مطرح نکردم!
در کل من آدم اقتصادی هستم و واسه خرید کردنام خیلی دقت میکنم که گرون بهم نندازن یا اهل تجملات مثل سفر خارج و ... اصلا نبودم. متاسفانه یا خوشبختانه خانواده من علی رغم تمکن مالی بسیار زیاد خیلی از خرج های سنگین را انجام نمیدن و معتقد به اصراف نکردن و رعایت تعادل در خرجند، برای همین مثلا سالن خیلی درجه یک مثل تالار فرمانیه یا سرویس گران قیمت نخریدن و با اینکه میتونستن به من یک خونه 200 متری بدن ی خونه 100متری دادن با این استدلال که خودم باید طلاش کنم و تبدیل به احسنش کنم یا اینکه بعدا چون نمیتونن به برادرام هم خونه 200 متری بدن برای رعایت عدالت به من هم نمیدن و....، به هر شکل خانواده همسرم هم خیلی حساسیت نشون ندادن و چون در کل من را پسندیده بودن (بخصوص دختر خانوم) وصلت انجام شد و ما با هم زندگی مشترک راآغاز کردیم.
متاسفانه من در کارم شکست خوردم و بدهی زیادی بالا آوردم اما غرورم هیچوقت اجازه نداد که برم پیش خانوادم و ازشون کمک بخوام.همسرم هم خانه دار بود و پدرش هم 20واحد آپارتمان ساخت که حتا ی 70 متریشو بهش نداد!
با شدت کار کردم و باصرفه جویی زیاد و حذف خرج های غیر ضروری زندگیمو جمع کردم اما نتونستم تو این سالها هیچ موقع برای همسرم کار خارق العاده یی مثل سفر خارج یا خرید سرویس جواهر ارزنده انجام بدم در حالی که در سطح خانواده ما و همسرم اینها چیزای خیلی عادی بحساب میاد...
بطور فشرده مشکلات من در 2 مورد خلاصه میشه که خواهش میکنم دوستان و کارشناسان کمکم کنن:
1-حرمت من خیلی خیلی داره شکسته میشه:
مثلا: بعضی وقتها که به خانومم اعتراض میکنم مثلا چرا الان سه روزه ظرف ها نشستی میگه:" من که ی عمر با نداری و فقر تو و کنسی خانوادت کنار اومدم حالا سه روز ظرفها را خسته بودم یا حوصله نکردم بشورم تو هم باید کوتاه بیا"
یا مثلا بهش میگم جلو جمع به من نگو بچه را بشور! هیچ زنی اینکار را نمیکنه! در جواب میگه: "چون مرداشون تو خونه اورت پول خرج میکنن!"
{اینم بگم از پدرش پول تو جیبی داره و انصافا خیلی از لحاظ مالی به من فشار نمیاره ولی با اون باورمن که زن و مرد بریزن تو ی کاسه و باهم دخل و خرج کنن نمیخونه! چون میبینم که برادرش خونه زنشو اجاره داده و با اجاره خونه زنش داره زندگیشو میچرخونه و پول خودشو انداخته تو سرمایه گذاری و پول تو جیبی زن من که از پدرش میگره رفاه انچنانی به زندگی وارد نمیکنه که من باور داشتم ودارم که زن و مرد باید درکنار هم به ایجادش کمک کنن!}
بعضی وقتها میگه تو و خونوادت خسیسید یاهیچ کاری برای من نکردید یا تو همیشه مثل گداها زندگی میکنی که واقعا منو آزار میده و میرنجونه!
چند بار سر زبونم اومده بگم من اگه میدونستم تو درامد نداری و سرکار نمیری اصلا باهات ازدواج نمیکردم!اینقدر میگشتم تا دختری پیدا کنم که با این مساله کنار بیاد،
ولی برای اینکه حرمتها بیشتر از این شکسته نشه میریزم تو خودم!!!! البته اون هم همیشه اینطور نیست ولی تازگی ها عصبانی که میشه خیلی راحت به زبون میاره و از من هیچ رودروایسی نمیکنه! البته قبول دارم همه کارای من و خانوادم هم بی نقص نبوده ولی اون حرمتها که باید حفظ بشه چی میشه؟ من انشالله وضعم عادی بشه چه روسیاهیی میمونه وسط!
بعضی وقتها تو سکوتم لحظه شماری میکنم ی روزی درامدم خیلی خوب بشه وبدهی هام تموم بشه و به قول خودش اورت پول خرج کنم اونوقت یکی از این جملات را بگه و انچنان تو دهنش بزنم که این همه تحقیری که شدم حداقل دلم خنک بشه! یا یه خونه 200 متری بخرم و بعد بهش بگم تا پدرت بهت ی واحد آپارتمان نده تو همون خونه 100 متری باید بمونیم، معنی نداره مگه پدرت با عزراییل توافق کرده خونه هاشو ببره اون دنیا! تو اگه بخوای تو خونه 200 متری مجلل زندگی کنی چون عروستون هم خونه داره باید تو هم داشته باشی و .... ولی همش سکوت میکنم و تو خودم میریزم.
بعضی وقتها حس میکنم برای کم کردن فشار رو خودم تمایل دارم با ی دختری دوست بشم تا باهاش درد و دل کنم اینجور وقتها و انگاری داشتن یک دوست دختر برام یک نیاز داره میشه
2-فکر میکردم بعد ازدواج عشق آتشینی که همیشه از ملاک های اصلیم برای زیر ی سقف رفتن بود ایجاد میشه ولی در سیستم ازدواج سنتی معمولا ایجاد نمیشه و من هم از این قاعده مستثنی نبودم. دوستش دارم اما عاشقش نشدم هیچوقت! اینه که متاسفانه خیلی به الهام فکر میکنم و میگم اگه از نظر مالی ضعیف بود حداقل هم عاشقشش بودم هم همه چیز من خیلی به چشمش میومد!
اینم اضافه کنم زناشوییمون خوبه و هیچ مشکلی از نظر کیفیت و کمیت نداره
بچه ها نمیدونم واقعا گیج شدم
من اشتباه فکر میکنم؟ تو خواستگاری باید حرف اصلیمو میزدم؟ الان چیکار باید بکنم؟! میترسم بلاخره این حرفاش باعث بشه مهرش بکل از دلم بیرون بره و ایجاد تنفر بکنه! اینها ی جایی جمع داره میشه و میترسم روزی آتش انتقامش دامن همه را بگیره!!! شما را بخدا کمک کنید!موندم اساسی!!
*به جادوی چشم تو شیدا شدم*
*ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
*من آن قطره بودم که با موج عشق*
*در آغوش مهر تو دریا شدم*
علاقه مندی ها (Bookmarks)