تو رو خدا کمکم کنید من ده ساله که ازدواج کردم خیلی شوهرمو دوست داشتم جوری که وقتی میرفت سرکار حتما میبایست باهاش در تماس باشم تو زندگیمون مشکلی نداشتیم گاهی جرو بحث باهم میکردیم ولی زود به حالت اول برمیگشتیم تو این ده سال از محبتش واسه من دریغ نکرد همیشه به من میگفت تو بهترین زن دنیایی-عاشقتم همه زندگی منی و واقعا هم در عمل نشون میداد تا اینکه مدتی پیش با یه زن مطلقه اشنا میشه و صیغه میکنند من بعدا متوجه شدم ولی به روش نیاوردم تا این که چند وقت قبل بهش گفتم این زنی که تو باهاش ارتباط داری کیه اون یکهو جا خورد و گفت مشتریمه چند روز پیش شوهرم رفته بود دم در گوشیش زنگ خورد برداشتم گفتم شما ؟خانمه با وقاحت تمام میگه زن صیغه ایشم منم با هاش صحبت کردم گفتم من زنشم یه بچه6 ساله هم داریم زنش با پررویی تمام میگه میخواستی خواسته های شوهرتو براورد کنی تا نیاد سمت زن دیگه.شوهر من همچین ادمی نبود.نمیدونم چی به سرش اومد تا اینکه من بهش گفتم بیا از هم طلاق بگیریم برو باهاش عقد دایم کن.زد زیر گریه و من رو بغل کرد گفت به زودی زمان صیغمون تموم میشه به من گفت هیچ علاقه ای بهش نداره میگفت گولشو خورد هی میگفت غلط کردم فقط ازم جدا نشو میگفت دوستت دارم.منم عاشقشم اصلا قصدم طلاق نبود میخواستم عکس العملش رو ببینم این چند روزی خیلی مهربونتر شده ولی من باهاش قهرم دلم از این خیانتی که بهم کرده پره.به نظر شما اعتماد کنم بهش؟اگه دوباره بخواد باهاش ارتباط داشته باشه چی؟
- - - Updated - - -
دوستان کمکم کنید نمیدونم چکار کنم هنوز به خانوادم نگفتم به یکی از دوستای صمیمی گفتم اون بهم گفت اگه جای من بود صد در صد طلاق میگرفت ولی من دوستش دارم از یه طرفی نمیتونم ببخشمش اگه من زنی بودم که خواسته هاشو براورد نمیکردم پرتوقع بودم به خودش و خانوادش بی احترامی میکردم جلوش به خودم نمیرسیدم اونوقت بهم خیانت میکرد اینقدر نمیسوختم
- - - Updated - - -
دوستان کمکم کنید نمیدونم چکار کنم هنوز به خانوادم نگفتم به یکی از دوستای صمیمی گفتم اون بهم گفت اگه جای من بود صد در صد طلاق میگرفت ولی من دوستش دارم از یه طرفی نمیتونم ببخشمش اگه من زنی بودم که خواسته هاشو براورد نمیکردم پرتوقع بودم به خودش و خانوادش بی احترامی میکردم جلوش به خودم نمیرسیدم اونوقت بهم خیانت میکرد اینقدر نمیسوختم
علاقه مندی ها (Bookmarks)