به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1390-5-13
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    6,210
    سطح
    51
    Points: 6,210, Level: 51
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 70 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تنفر از خانواده شوهر و یادآوری آزارهای اونها داره منو از پا میندازه.

    سلام
    من در استخدامی یک شهر بسیار کوچیک قبول شدم و از یک شهر بزرگ وارد این شهر کوچیک شدم.در محل کارم با همسرم آشنا شدم و به فاصله خیلی کمی که باعث تعجب همه شده بود ازدواج کردیم.اینوبگم که اختلاف فرهنگی من و خانواده همسرم زمین تا آسمونه . شوهرم بعد از ازدواج ما از اون اداره رفت و تا چند سال بیکار بود. من از لحاظ زیبایی ، خانواده و شغل و موقعیت اجتماعی چیزی کم نداشتم. واین باعث حسادت خانواده همسرم شد و به طرق مختلف از همون ابتدا ازارم دادن. شوهرم اوایل بیکار بود ولی همیشه از من قدردانی میکرد و خانوادش از این موضوع ناراحت بودن.تمام خرج عروسی و ازدواج با من بود. و شوهرم تنها کاری که میکرد در حرف مهربون بود. بعد از چند سال شوهرم ملک پدرش رو اجاره کرد و کسبی در اون راه انداخت و درگیریهای کوچیک ما به تنشهای بزرگ تبدیل شد. خونواده همسرم که واقعا بویی از وجدان و انسانیت و بشریت نبرده اند و به معنای واقعی کلمه اراذل و اوباش هستند ( از همه معذرت میخوام ) مدام به محل کار شوهرم در رفت و آمد بودن و مدام از مواد اونجا و پول نقد میگرفتند و میبردن. در صورتیکه با شوهرم توافق کردیم در صورت اجاره اونجا به کسی اجازه نده بی مورد به اونجا رفت و آمد کنه و اون هم قول داد ولی در عمل زیر قولش زد. بعد از مدتی مادرش گفت باید برادر کوچیکه هم ( بدون هیچ سرمایه ای) شریک شه که من اینبار به شدت مخالفت کردم و شوهرم به حرف من گوش نداد و قصد شریک کردن برادرش رو داشت که من موضوعو به خونوادم گفتم و خونادم برای حل مسئله به شهر ما اومدن و متاسفانه در نهایت شوهرم به سمت خونوادم حمله کرد.ومن دلگیرم از خونواده پست اون که باعث این ماجراها شدند و گاهی از شدت تنفر از اونها نه تنها به خاطر موضوع اخیر بلکه به خاطر همه مشکلاتی که در طول زندگی من برام بوجود آوردن تنم میلرزه. و ازشوهرم هم متنفر میشم به خاطر این همه ناسپاسی. من دارم با یه مشت آدم عصر حجر زندگی میکنم آیا راهی برای مدارا کردن و مدیریت کردن شرایط وجود داره؟ شوهرم به شدت تحت تاثیر خاونوادشه . انگار تو خوابه و واقعیتها رو نمیبینه. اونقدر غصه خوردم که همه بهم میگن پیر شدی.و متاسفانه اثرات تنفر از اونها تو وجودم دراه خودشو نشون میده

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 اردیبهشت 93 [ 16:33]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    806
    سطح
    15
    Points: 806, Level: 15
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 122 در 55 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    منم به شدت از خانواده همسرم و خود همسرم متنفرم. البته جدا شدم. شدت نفرتم طوری هست که به خودم داره آسیب میزنه.
    ولی نمی دونم چه جوری رها بشم.
    خاطرات تلخی که به جا گذاشتن آنچنان برام تلخه که یادآوریش حس تنفرم و زیاد تر می کنه و فوق العاده عصبی میشم.
    تک تک سلول هام از خودش و اعضای خانوادش متنفره.

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    به تاپیکت نگاه کن!! چه کسی داره آسیب میبینه؟؟ تو! از دست چه کسی؟؟ تو! تنفر توی وجودت خودت هست. پس خودت داری به خودت آسیب میزنی.
    یه سری به تاپیک های من بزن و روند کلی اون ها رو ببین!

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1390-5-13
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    6,210
    سطح
    51
    Points: 6,210, Level: 51
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 70 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من تقریبا تمام تکنیکهایی که در پستها پیشنهاد شده مطالعه کردم و برام جالبه که قبل از ین مطالعه ها خودم وقتی درخواستی از همسرم داشتم موقعیت رو مناسب میکردم و در ابتدا با او همدلی میکردم و همچنین سرزنش نمیکردم و خواسته ام رو میگفتم و گاهی موفق هم میشدم. ولی حالا که در ملک اونها کاسبی میکنه و هرروز اونها رو میبینه این تکنیک موفق نیست و به محض دیدار با اونها حرفهایی رو که باهم زدیم رو فراموش میکنه . البته آخرین بحث ما اینه که اون کسب رو تعطیلش کنیم من در شرایط خوبی اینو بهش گفتم و حتی خودش هم ازش استقبال کرد . ولی در دیدار با اونها ، زیر حرفش زد. و الان هم اثر حرف من از دست رفته و موضوع لوث شده و در ذهن همسرم یک موضوع تکراریه که تصمیمش رو هم قبلا گرفته. میشه راهنماییم کنید.
    she عزیز ازت ممنونم . از جناب sci هم ممنون میشم اگه راهکاری بده.برام خیلی مهمه که اون کسبو تعطیل کنیم . خانوداش از طریق اون ملک دارن در تمام ابعاد زندگی ما دخالت میکنن و باعث بهم خوردن رابطه خوبی که همسرم با خانوادم داشت شدند. از طرفی اون کسب برای خونوادش بسیار منفعت آوره و همیشه ترغبیبش میکنند که اونجارو تعطیل نکنه . حتی به قیمت جدایی ما. باورتون میشه؟ برام ناراحت کننده است فقط با بچه هام و بدون همسرم پیش خونوادم برم.

  5. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 اردیبهشت 95 [ 15:45]
    تاریخ عضویت
    1392-5-10
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    2,669
    سطح
    31
    Points: 2,669, Level: 31
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    204

    تشکرشده 130 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حق داری دوستم...نمیدونم چرا در جامعه ما مسئله ازدواج وارتباط با اطرافیان همسر اینقدر پیچیدست...من کسی نمیشناسم که صد درصد راضی باشی به نظرم نزار کار به جاهای باریک بکشه...منظورم الان میتونید باتدبیر حلش کنی عجولانه تصمیم نگیر...

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1390-5-13
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    6,210
    سطح
    51
    Points: 6,210, Level: 51
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 70 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم سنجاق آبی
    مثلا چه تدبیری میتونم به کار بگیرم. اونها هر روز دارن تو زندگی من رژه میرن. سنگینیشون رو هرلحظه رو شونه هام احساس میکنم. شوهرم اصلا نمیتونه بهشون نه بگه. حتی برادرهای کوچکترش هم به خودش و هم به من بی احترامی که چه عرض کنم بی ادبی کردن ولی شوهرم حتی به اونها هم نمیتونه چیزی بگه . از همشون میترسه. بهش یاد دادن امتیازات منو ندید بگیره که یپش من کم نیاره. بهش یاد دادن من وقتی سر کار هستم هیچوقت بهم تلفن نزنه تا حالمو بپرسه. برام مهمه که شوهرم جویای احوال من باشه. از نظر من شوهرم به تنهایی هیچ ارزشی نداره ولی وقتی همسر من هست من ازش توقعاتی دارم . من زنم و میخوام احساسمو درک کنه . میخوام اولویت زندگیش باشم. ولی همیشه حاشیه زندگیش هستم. درسته من واقعا به هیچ چیز اون نیاز ندارم ولی نیاز عاطفی دارم.و اون داره منو اینطوری آزار میده.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.