سلام من از جانب دوستم می نویسم تو رو خدا کمکش کنید حال خوبی نداره :دختری بودم خیلی ساده و در عین حال سنگین با هیچ کسی راحت نبودم و همیشه سنگین برخورد می کردم تا زمانی که با یکی از کارمندهای اداره برای مسئله کاری آشنا شدم و او گاهی اوقات سر مسائل کاری با من تماس می گرفت من خیلی جدی برخورد می کردم بعد از مدتی از من خاست که منم مفرد به کار ببرم و راحت باشم چون خواهر ندارد و من مثل خواهرش باشم من اول موافق نبودم اما بهش اعتماد کردم چون خیلی با ایمان بود و به دلایل مختلف که هر کسی بدونه مطمئن میشه قابل اعتماد هست قبول کردم مثل خواهرش باشم اما باز سنگین برخورد کردم اما اون مدام اصرار داشت که راحت باشم و من به مادرم هم گفتم که میخام مثل برادرم باشد و در جریان بود تا جایی که انقدر بهش وابسته شدم که هر ثانیه نگرانش بودم و می ترسیدم براش اتفاقی بیفته ایشون همسر و فرزند داشت به جایی رسید که دردو دل کرد و گفت خانمش باهاش خب نیست و بدخلقی می کنه من سعی کردم باهاش مهربون باشم چون واقعا دوستش داشتم و میخاستم زندگیش بهتر بشه بعد از مدتی بهم گفت چرا انقدر نگرانی کلمات خوب بگو و شروع شد قربون صدقه هم رفتن واقعا مثل برادر می دونستمش تا جایی که خودش یه روز پیام داد که کاش میشد محرمم بودی همه زندگیم بودی اما من خودمو به اون راه زدم اما بعدش برام خواستگار امد و مجبور شدم خودم بهش بگم که دوستش دارم و اونم موافقت کرد چون خانمش اصلا از لحاظ جنسی هم اون رو تامین نمی کرده به خاطر بیماری که داشته ما زیاد با هم جایی رفته بودیم و هیچ اتفاقی نیفتاده بود ولی دفعه آخر یکدفعه من رو بغل کرد و کارهای دیگه حتی نشونم هم داد اما من از ترسم مجبور شدم بغلش کنم فقط بغلش کردم و اون منو بجبور به کارهای زیادی کرد بهش دست بزارم و ... منم چون هم ترسیده بودم که بلای سرم نیاره و هم این که انقدر بهش اعتماد داشتم و دوستش داشتم اولش مخالفت کردم اما بعدش مجبور شدم ولی به کار نادرست نرسید فقط در همون حدی که گفتم بعد که اون روز تموم شد بهم گفت فکر کن خواب بوده و فراموش کن منم به خاطرش فراموش کردم چون قصدم ازدواج بود اما بعدش روز بعد بهش پیام دادم که حالش رو بپرسم بهم گفت خواب حضرت زهرا رو دیده و گفته اون دختر پاکه و رهاش کن تا نفرینم دامنتو نگرفته رهاش کن تا من زندگیتو درست کنم تو از ما نیستی و از این حرفا هر چی بهش التماس کردم قبول نکرد که برگرده گفت دیگه درست نیست من به حضرت زهرا قول دادم من اونو زود بخشیدم استخاره کردم بد امد که سمتش برم حالا دارم دیونه می شم که من گناه کارم یا اون اون به خاطر واقعا خواب منو رها کرد یا چون اون روز هر چی گفت موافقت کردم تو رو خدا شما بگید چکار کنم من دلم میخاست دوباره جای خواهرش باشم نمی تونم روزها دلواپس باشم دارم می میرم از دلتنگی نمیدونم چرا نمی تونم ازش متنفر باشم به خاطر رفتارش اون به خاطر چی از من دور شد>
علاقه مندی ها (Bookmarks)