خواهرم ( که از من 2 سال بزرگتر است) عاشق برادر بزرگتر همسرم شد
جریان را برای خواهرش که مادرشوهر بنده باشد بازگو میکند و مادرشوهر من که فکر میکرد پسرانش از آسمان نازل شده اند مقابل مادرم گارد میگیرد و کاری کرد ( با بی محلی به مادر من ) که مادر من نزدیک 5 سال از رفت و آمد خانه آنها امتناع کرد.
نطفه از همین اشتباه شروع شد. فکرش را بکنید یک شهرستان ، یک خانواده سنتی که بسیاری از چیزها از جمله علاقه مندی به یک پسر را نشانه بدی دختر می داند و آدمی مثل خاله شما که این قدر حساس روی پسرانش و اینکه اصلا کوتاه نمی آید. خوب مادرتان به هیچ عنوان نباید چنین چیزی را به خاله شما می گفت. باید با احساس خواهر شما به صورت منطقی و با حوصله برخورد می شد. این احساسات طبیعی است و برای همه دخترها پیش می آید. اگر هم اصرار به گفتن داشتند باید طور دیگری این کار را می کردند نه مستقیم.متاسفانه قهر پنج ساله همه چیز را به هم ریخت. در حالی که می شد با کمی تدبیر و آرامش موضوع راحل کرد.
آمد خواستگاری من با اینکه از عشق پسر کوچکترش نسبت به من باخبر بود. و این خواستگاری کینه ای شد در درون خانواده
باز هم اقدامات خانواده شما از سر احساس بوده است. باید خیلی منطقی و با درست کردن یک بهانه مثل دختر بزرگم ازدواج باید بکند یا دخترم سنش کم است یا ... از همان اول اجازه خواستگاری را نمی دادید. اگر هم خاله شما زبانی مطرح کرد و مراسم خواستگاری رسمی نبود این گوش در بود آن گوش دروازه. با زبان خوش تمامش می کردید. لازم نبود این قدر ناراحت شوید. خانواده شما که خاله خود را می شناختید و اخلاقش را می دانستید ، می توانستید بهتر برخورد کنید.
من و همسرم هم که شیفته و شیدای هم شده بودیم حدود 3 سال البته هر دو خانواده خبر داشتند با تحمل سختی های فراوان دوست شدیم
اینجا دیگر یک خنجر اساسی به مادرشوهرتان زدید. اولا حتی در همین سایت هم دوستی قبل از ازدواج به دلایل زیادی به هیچ عنوان توصیه نمی شود. یکی اش همین است که باعث ناراحتی و نارضایتی خانواده ها و رفتارهای بد آنها بعد از ازدواج می شود. دوما وقتی ماجرای خواهرتان پیش آمده بود و می دانستید که عکس العملش در برابر این موضوع چیست نباید همان کار را به گونه ای دیگر تکرار می کردید و ناراحتی او را به اوج می رساندید. اگر همسرتان شما را می خواست باید تدبیری می کرد و به جای دوستی شرایط مناسب را آماده می کرد و بعد از آن از طریق خواستگاری رسمی اقدام می کرد.
با اینکه خانواده ام ته دلشان راضی نبودند ولی به خاطر من و همسرم که ماسوای خانواده اش است و در این مدت بسیار خود را در دل خانواده ام جا کرده بود راضی به عقد ما شدن
شما به خاطر هیجانات دوران دوستی فکر می کردید همسرتان ماسوای خانواده اش است. در حالی که هیچ کس از خانواده اش جدا نیست و علاقه و تبعیت از خانواده طبیعی است. همین فکر احساسی هم باعث شد شما بعد از عقدتان با همسر خود درگیر شوید. ضمن اینکه همسرتان خیلی هم به مادرش علاقه دارد طبق گفته های خودتان :
مشکلم اینجاست که همیشه میگه گناهکار مادرته و به هیچ صراتی مستقیم نیست
.
نشست پیش همسرم و با گریه هر حرفی که به ضرر مادر من بود تو گوشش خوند بدون اینکه حرفی از حرفای خودش که به مادرم گفته بود به همسرم بگه. همسر منم که در واقع مادرش پرش کرده بوده رفته بود هر چی از دهنش دراومده بود به مادر من گفت
یک جا هم گفتی همسرت بعد از ازدواج شوهرت تا ساعت ده شب خانه نمی آمد و پیش مادرش می رفت.
پس این فکر را که همسرم جدا از خانواده اش و مادرش فکر می کند و ماسوای آنهاست محصول هیجانات دوستی قبل از ازدواج است و الان باید بدانی خوشحالی خانواده همسرت خوشحالی او و ناراحتی آنها ناراحتی اوست. پس حتی یک کلمه راجع به مادرش با او صحبت نکن و از او انتظار نداشته باش مادرش را در این دعوای چندین ساله مقصر اعلام کند. حواست باشد جایی از مادرشوهرت صحبتی نکنی که به گوش او می رسد.
البته اضافه کنم خواهرم 7 ماه بعد عقد من عقد کرد و الان هم بسیار خوشبخت است و از خوبیهای همسرش و خانواده اش هر چه بگویم کم است.
می بینی که خواهرت لزومی نداشت خودش را آنقدر ناراحت کند که غده دربیاورد ، مادرت لازم نبود آنقدر نگران عشق خواهرت باشد و کلا این دعوا و این همه تلافی کردن هر دو خانواده از همان اول بی جهت اتفاق افتاده است. خواهرت بالاخره یک ازدواج درست ، با مبنای درست که صرفا براساس احساسات نوجوانی نبود انجام داد و خوشبخت است.
پس از این ماجرا درس بگیر . هیچ چیز آنقدر سخت نیست که ما سختش می کنیم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)