به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array

    اختلاف با خانواده همسر ، کمکم کنید

    سلام دوستان
    من و همسرم هر دو 28 ساله هستیم و نزدیک 1 ساله عروسی کردیم ( 1 سال هم عقد بودیم). اولش بگم ما پسرخاله و دخترخاله هستیم و 7 سال بود که همسرم منو میخواستن که بالاخره منجر به ازدواج شد. مشکل من چند دسته است: 1) دوران عقد ما تصمیم گرفتیم خونه بخریم و با وام ازدواج و یه کم وام دیگه و فروش طلاهام و یه کم از پول جهیزیه ام یه خونه نقلی پیدا کردیم و چون منم نصف پول خونه رو داده بودم خونه شد به اسم هردومون. مشکل اصلی از اینجا شروع شد که چون مادرشوهرم قصد داشت منو ببره پیش خودش فکر کرد مادر و پدر من با این کار( چون نصف پول خونه رو دادن) میخوان پسرش رو ازش جدا کنن و این کینه ای شد برای شروع مشکلات من. چون من پدرشوهر ندارم و همسرم هم آخرین پسره و مادرش خیلی وابسته اش بود. از وقتی ازدواج کردیممادرشوهرم هی سعی میکرد منو پیش جاری هام کوچیک کنه و جاری بزگترم هم که همسن خودمه از آب گل آلود ماهی میگرفت و منو بیشتر تحقیر میکرد. منم هر چی به شوهرم میگفتم قبول نمیکرد و میگفت تو الکی حرف درمیاری.
    2) مشکل دومم بعد عروسی بود که مادرشوهرم از عمد واسه من پاتختی نگرفت و مهمونایی که زنگ میزدن بیان واسه پاتختی گفت ما پاتختی نداریم. (تا الان هم نفهمیدم حرف دلش چیه؟) آخه تو شهر ما پاتختی واسه دختر مهمه. مخصوصا اگه مادرشوهر پاشه بگه ما مهمونی نداریم این واسه دختر خیلی بده و مفهوم بدی رو میرسونه. مادر منم چون ناراحت بود بعدا رفت خونه خاله ام و ازش گلایه کرد که چرا جلوی مهمونها رو گرفتی و برای دختر من پاتختی نگرفتی(حالا مادرمن از اصل نگرفتن پاتختی ناراحت نبود از این ناراحت بود که چرا جلوی مهمونی رو که میخواست بیاد گرفتی) . و دوباره اینک یه کینه شد تو دل مدرشوهرم و آخرش بعد 6 ماه دقیقا هفته اول عید امسال زهرش رو ریخت و نشست پیش همسرم و با گریه هر حرفی که به ضرر مادر من بود تو گوشش خوند بدون اینکه حرفی از حرفای خودش که به مادرم گفته بود به همسرم بگه. همسر منم که در واقع مادرش پرش کرده بوده رفته بود هر چی از دهنش دراومده بود به مادر من گفته بود . منم تا شنیدم به حالت قهر 1 هفته رفتم خونه پدرم. حالا بگذریم که مادرشوهرم و دامادشون اومدن و وقتی مادرم گناههای مادرشوهرمو پیش دامادشون فاش کرد آب شد و هیچ کدوم رو گردن نگرفت.
    حالا مشکل من اینجاست که هر چی به همسرم میگم که مادرت اشتباه کرده و اگه مقصر مادرم بوده چرا بعد 6 ماه به تو گفته باور نمیکنه و میگه اصلا چرا مادرت بره خونه ما گلایه کنه. خانواده پسر هر کاری کنن دیگه خانواده دختر حق دخالت ندارن و به اون چه ما پاتختی نگرفتیم و اگه آبرویی هم قرار بود بره آبروی عروس خانواده ما بود. مادرت نباید حرفی میزد. حالا همسرم از عید خونه ما نمیره و منم دیدم اینجوریه 2 ماه هم هست که دیگه من خونه مادرشوهرم نمیرم .

    شرمنده متنم طولانی شد سعی کردم کامل توضیح بدم

    - - - Updated - - -

    دوستان عزیز من چطور این اختلافات بین دو خواهر رو حل کنم و ذهن همسرم رو از بدبینی هایی که مادرش تو ذهنش انداخته خالی کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    - - - Updated - - -

    کسی نیست به من کمک کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  2. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    تو رو خدا کمکم کنید، چرا کسی تاپیک منو نمی خونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  3. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    من دنبال مقصر نیستم . طرف هیچ کسی رو نمیگیرم جز زندگی خودم . فقط میخوام بهم یه راه حلی بدین که بدونم چطوری رابطه بین مادر با مادرشوهرم رو بهتر کنم. البته رابطه مادر شوهرم با خودم هم چندان خوب نیست . تو جلوی جمع باهام حرف میزنه البته سنگین ( به دلیل اینکه خونشون نمیرم) ولی وقتی باهام کاری داره از این و اون بهم پیغام میفرسته. مثلا عروسی برادر جاریم بود مادرشوهرم از شوهرم برام پیغام فرستاد. ولی اگه من بخوام واسه مراسمی دعوتشون کنم . مادرشوهرم میگه خودت زنگ بزن یکی یکی بهشون بگو ولی با جاریم اینطور نیست. ( اینم جزء یکی از مدغدغه های ذهنیمه که نمیدونم چی باید بهش بگم)

    البته بگم ها دلیل نرفتن من به خونشون حرف شوهرم بود. به شوهرم گفتم ببین من کاری با دعوای مادرم و مادرت ندارم و میرم میام . تو هم کاریت نباشه. خودسشون خواهرن و حلش میکنن ولی بهم گفت من نمیرم تو هم میخوای برو خونه مادر من نمیخوای نرو آزادی. منم دیگه از لجم نرفتم. مثلا میخواستم شوهرم از خر شیطون بیاد پایین که دیدم بی فایده بود.
    ویرایش توسط kamr : دوشنبه 01 مهر 92 در ساعت 10:17

  4. #4
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اتفاقا شوهر شما کار درستی می کند که خانه خاله اش نمی رود و کار درستی می کند که شما را وادار نمی کند و به زور خانه مادرش نمی برد. ظاهرا عاقل است و فهمیده این رفت و آمدها فقط باعث اختلاف و دعوا می شود. بهتر است به حرف شوهرت گوش کنی. اگر دو خواهر خواستند خودشان با هم آشتی می کنند و بهتر است بزرگترهای فامیل این کار را بکنند. شما عروس آنها هستی و آن طور که معلوم است هر حرکتی بکنی به تو بد دلتر می شوند. پس کار شما نیست.

  5. کاربر روبرو از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده است .

    kamr (دوشنبه 01 مهر 92)

  6. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    نوپو عزیز اتفاقا همسرم از خداشه که من خونه مادرش برم . چون از عید که خونه مون دعوا افتاد من خودمو زدم به اون راه و رفت و آمدم رو قطع نکردم. ولی هربار که به همسرم اعتراض میکردم و خواهش که تو هم بی خیال دعوا شو و بذار به عهده خودشون ( فکر کنم به خاطر فحش بدی بود که به مادرم داده بود ) قبول نمیکرد منم دیدم با رفتنم توی هر بحثی همه تقصیرها رو میندازه گردن مامان من و میگه اگه تو هم فکر میکردی مادر من مقصره تو هم نمیرفتی پس حالا که میری می بینی مقصر نیست واسه همین ، 2 ماهه که دیگه نمیرم.

    خانواده ام هم ازم دلخور بودن که چرا اون نمیاد تو میری. دیگه رسیدم به بن بست.

    تو رو خدا شما که بیطرفین بهم بگین این دعواها مقصر اصلی کیه؟ مامان من؟ واقعا اونا هر تو که دوست داشتن رفتار میکردن نباید حرفی میزد؟

    یه روز که نامزد بودم جاریم منو دعوت کرده بود خونشون افطاری منم جای دیگه دعوت بودم و به همسرم گفتم من جای دیگه وعده دادم نمیتونم بیام. مادرشوهرم زنگ زد بهم گفت اگه اومدی که هیچ نیومدی حرف دیگه ای میشنوی ( این حرف رو بدون اینکه مشکلی داشته باشیم و بی مقدمه بهم گفت) منم ناراحت شدم و به همسرم گفتم اونم ناراحت شد که چه دلیلی داشته مادرم همچین حرفی بزنه و نه خودش اون شب رفت نه منو گذاشت برم گفت میخوام ببینم نریم چه حرفی قراره بشنویم؟

    مادر شوهرم خیلی نیش و کنایه بهم میزنه و ناراحتم میکنه. روز اول هم بهم گفت دیگه خاله تموم شد از امروز عین عروسهای دیگه منم مادرشوهرتم باید بهم بگی مامان

    دوستان به نظرتون تا کی رفت و آمدن هامو قطع کنم؟ خانواده من خیلی ناراحتن از اینکه دامادشون خونه اشون نمیره . چیکار کنم نظرش عوض شه؟
    اینم بگم همسرم استخدامی شهر دیگه قبول شده تو مراحل آخره اگه انشاءاله قبول بشه از شهرمون برای همیشه میریم
    ویرایش توسط kamr : دوشنبه 01 مهر 92 در ساعت 11:56

  7. #6
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوری و دوستی. تا وقتی که همسر شما خودش تصمیم بگیرد یک تدبیر درست در رابطه با مادرش به کار بگیرد. کلید ماجرا دست اوست. به خانواده تان هم بگویید فعلا صلاح نیست وگرنه دوباره روی آنها باز می شود و دوباره حرف و توهین شروع می شود پس بهتر است کاری به شوهرتان نداشته باشند. اصلا هم راجع به مادرشوهرتان در خانه هیچ گونه حرفی به همسرتان نزنید.
    بگذارید یک چیزی را که در زندگی فهمیده ام رک و راست بگویم : در رابطه با هر کس مهمترین چیز حفظ حرمت و احترام است. اما اگر در رابطه ای توهین ، حرف زشت ، دعوا و در یک کلام ( پرده دری ) باشد فاتحه دو طرف رابطه خوانده است. این را جدی می گویم. پرده دری همه را نابود می کند و خانواده را به خاک سیاه می نشاند. پس تا وقتی این اوضاع درست نشده و خاله شما این طور پرده دری می کند و حتی کار را به خانواده شما هم کشانده است ، برای حفظ فامیل و از همه مهمتر خانواده دوری و دوستی. تا وقتی همسر شما ( بدون حرف شما ) تصمیم به تدبیر جدی و حساب شده بگیرد و آن را کاملا و تماما عملی کند.
    به همسرتان هم بگویید به هیچ عنوان اهل لجبازی و جنجال نیستید و برای احترام دو خانواده دوری و دوستی.
    در ضمن هوای شوهرتان را بسیار داشته باشید. از محبت ، رابطه جنسی ، حرف شنوی ، حمایت و دلداری چیزی کم نگذارید و هر روز بیشتر جذبش کنید. این کار در شرایط شما حیاتی است.

  8. کاربر روبرو از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده است .

    kamr (دوشنبه 01 مهر 92)

  9. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    دوست عزیزم نوپو جان نوشته ههاتو با تمام دقت خوندم
    (از محبت ، رابطه جنسی ، حرف شنوی ، حمایت و دلداری چیزی کم نگذارید و هر روز بیشتر جذبش کنید.). خوشبختانه بعضی از کارهایی رو که گفتی مدتیه که انجام دادم و به نتایج خوبی هم رسیدم . الان رابطه ام با همسرم خیلیییییییی خوبه. دیگه دارم یاد میگیرم حرف خانواده ها رو پیش نکشم. کاری که قبل عید 6 ماه از اول زندگیم رو برام جهنم کرد. و متاسفانه آثارش الان هم ، هم روحی و هم جسمی مونده یکی درد گردنم که بعضی وقتها رگ گردنم اونقدر وحشتناک میزنه بیرون و درد شدیدی داره.

    بیشترین عذاب من اینه که خانواده ام با کاری که همسرم کرد و باعث و بانی اش هم مادرشوهرم بود از عید خونه ما نمیان و این منو خیلی زجر میده ( البته خانواده اونا هم نمیان که اونم اصلا برام خوشایند نیست.) به غیر از چند روز پیش که رفته بودیم مشهد همزمان دو خانواده تو یه شب برای دیدنمون اومدن خونه امون
    از اینکه نمیدونم تا کی این وضع ادامه داره عذاب میکشم. من آدم اجتماعی هستم و هی دوست دارم تو جمع باشم الان هم که می بینم ماه به ماه کسی در خونه مون رو نمیزنه ناراحتم . البته خدا رو شکر که شاغلم و یه کم سرم بیرون گرم میشه

    - - - Updated - - -

    الان مشکل اصلی من با همسرمه که چطور قانعش کنم تو دعوا هر دو مقصر بودن و مادر تو خیلی از کارا رو باید برام میکرد و نکرد و خانواده من چیزی نگفت و تو این آخری هم ( پاتختی کوفتی) میدونست خانواده ام دغا میکنن زهرش رو ریخت و بعد خودشو زد به مظلوم نمایی. چجوری آگاهشش کنم؟ چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟. مشکلم اینجاست که همیشه میگه گناهکار مادرته و به هیچ صراتی مستقیم نیست.

    1) مادرشوهرم به زور برام حلقه خرید. میگفت اگه میدونستم میخواد حلقه بگیره نشون رو نمیدادم (اولین هفته عقدم)

    2) تو خرید آیینه و شمعدون همین پارسال یه آیینه و شمعدون 80 هزارتومانی به خاطر ارزونی اش برام پسند کرده بود و چون من خوشم نیومد و 200 تومانی برداشتم همون بازار فشارش رفت بالا ( اولین ماه عقدم ). حالا خوبه جاریم 4 سال پیش نقره اش رو خریده بود

    3) لباس حنا به عهده پسره که برام نخریدن و مجبور شدیم خودمون بخریم

    4) تو روز عروسی هم تو تالار هیچ کدوم از خانواده همسرم بهم کادو ندادن و عین سیخ وایستادن، نه خواهر شوهرام نه جاری هام و نه مادرشوهرم. بعدا که مادرم اعتراض کرد گفت خودم سپرده بودم و اینکارو کردم که کسی رو مجبور به دادن کادو نکنیم. با اینکه کادو های خیلی ها رو دم در ازشون گرفته بود. هر کادویی هم اومده بود از طرف همکارای همسرم و خودم حتی دوستام رو برداشت و فقط اونایی رو که خانواده خودم داده بودن رو از پسرش فرستاده و بود و تازه به همسرم گفته بود کادوی منه برای اول زندگیتون لازمتون میشه. باورت نمیشه در کنار اون پول یه تومار هم برام فرستاده بود که فلانی اینقدر کادو داده بود بهمانی اونقدر. یعنی من بعدا که خواستم برم مراسمشون بدونم چه قدر باید کادو بدم

    آخری هم که پاتختی ام بود و زندگی ام رو جهنم کرد.. نمیدونی نوپو جان از عید که خونه امون دعوا انداخته مریض شده و خوب نمیشه
    ویرایش توسط kamr : دوشنبه 01 مهر 92 در ساعت 18:45

  10. #8
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما گفتی که با همسرت دخترخاله هستی و ایشان هفت سال شما را می خواسته است و بعد از هفت سال ازدواج سرگرفته است. می شود این جریان را کاملا و دقیقا توضیح دهی؟ نقش مادرشوهرت در این هفت سال چه بود؟ خانواده ات چه نظری داشتند؟
    رابطه دو خانواده قبل از مطرح شدن قضیه ازدواج چه بود؟ آیا قبلا رفتارهای این گونه ( لجبازی ، کینه توزی ، اذیت هایی که معمولی نیست و نیاز به فکر کردن دارد مثل کارهایی که در عروسی کرد که می دانم کاملا به مهارت و تشخیص نقاط حساس نیاز دارد ) از او دیده بودی؟ سطح سواد دو خانواده چگونه است؟

  11. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    ماجرا برمیگردد به چند سال پیش : اگر طولانی باشد ببخشید

    چند سال پیش که من و خواهرم ( که از من 2 سال بزرگتر است) عاشق برادر بزرگتر همسرم شد و این عشق پنهانی چند سال با ایشان بوده که بالاخره به مادرم میگوید و مادرم هم که اولین فرزندش است این را دردی میکند توی سینه اش و بالاخره او هم جریان را برای خواهرش که مادرشوهر بنده باشد بازگو میکند و مادرشوهر من که فکر میکرد پسرانش از آسمان نازل شده اند مقابل مادرم گارد میگیرد و کاری کرد ( با بی محلی به مادر من ) که مادر من نزدیک 5 سال از رفت و آمد خانه آنها امتناع کرد. سالها گذشت و همسرم و من بزرگ شدیم و از قضا اینبار پسر کوچک که همسر بنده باشد عاشق من شد و مرا هم شیفته خود کرد ولی من به خاطر خانواده و عشق سوخته خواهرم بهش رو نمیدادم. بعد از چند که پسر بزرگتر میخواست ازدواج کند برای اینکه خاله ام به خواهرم بفهماند که پسرم تو را نمیخواهد ( تا الان نمیدانم واقعا او هم خواهرم را میخواست و یا عشق خواهرم یک طرفه بود) آمد خواستگاری من با اینکه از عشق پسر کوچکترش نسبت به من باخبر بود. و این خواستگاری کینه ای شد در درون خانواده و بخصوص خواهر من و میگفت اگر او مرا نمیخواست میرفت ازدواج میکرد کسی جلویش را نگرفته بود و اگر هم واقعا این را میخواهد ( منظورش بنده حقیر هستم) میگذاشتند من ازدواج میکردم بعد می آمدند خاستگاریش الان بیرون کسی بفهمد میگوید ببینید دختر بزرگتر چه عیبی داشته که حتی پسر خاله هایش هم برای دختر کوچیکه خواستگار میفرستند ( آخه در این بین خاله دیگه ام که از قضیه خبردار نبود و او هم میخواست پسرش را زنش بده آمد خواستگاری من ). بگذریم که خواهرم بیچاره چه کشید و بعد از مدتی یک غده البته خوش خیم روی نخاعش پیدا شد که 1 ماه زمین گیرش کرد و دکترا قطع امید کرده بودن که اگر هم خوب شه تا آخر عمر روی ویلچر با ید بمونه خدا رو شکر خدا معجزه کرد و خود به خود غده مهو شد (خدا از خاله ام نگذره یادم میفته گریه ام می گریه )

    خلاصه پسر خاله ها ازدواج کردند و ما هم بزرگ شدیم و من و همسرم هم که شیفته و شیدای هم شده بودیم حدود 3 سال البته هر دو خانواده خبر داشتند با تحمل سختی های فراوان دوست شدیم و زمانی رسید که همسر من گفت میایم خواستگاری ( زمانی که فعلا خواهرم هنوز مجرد بود) . با اینکه خانواده ام ته دلشان راضی نبودند ولی به خاطر من و همسرم که ماسوای خانواده اش است و در این مدت بسیار خود را در دل خانواده ام جا کرده بود راضی به عقد ما شدند و از همان روز عقد از تعداد سکه ها گرفته تا چند ماه پیش 2 خانواده با هم درگیری داشتند ولی مادرم به خاطر زندگی من و به خاطر اینکه حرف بین فامیل نیفته خیلی کوتاه آمدند و در این بین هم خاله ام از هر فرصتی برای تحقیر و خراب کردن من استفاده میکرد و تا 2 ماه پیش هم ادامه داشت که دیگه من رابطه ام را باهاشون قطع کردم.

    البته اضافه کنم خواهرم 7 ماه بعد عقد من عقد کرد و الان هم بسیار خوشبخت است و از خوبیهای همسرش و خانواده اش هر چه بگویم کم است.

    من و همسرم هر دو فوق لیسانس و کارمند هستیم و خواهرم لیسانس و برادر شوهرم هم فوق لیسانسند. تقریبا خانواده تحصیلکرده ای داریم.

    الان الانش هم بعضی وقتها به خاطر خواهرم عذاب وجدان میگیرم که اگه من عاشق همسرم نمیشدم و ردش میکردم اون همه و الان هم این همه مشکلات درست نمیشد.

    البته الان با همسرم خیلیییییییییییییی رابطه ام خوب و عشقولانه است ( از وقتی که رابطه ام رو قطع کردم و 10 روز پیش به زیارت امام رضا رفتم) و از این وضع خیلی خوشحالم اینو مدیون امام رضام. قربونش بشم
    ویرایش توسط kamr : سه شنبه 02 مهر 92 در ساعت 19:18

  12. #10
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خواهرم ( که از من 2 سال بزرگتر است) عاشق برادر بزرگتر همسرم شد
    جریان را برای خواهرش که مادرشوهر بنده باشد بازگو میکند و مادرشوهر من که فکر میکرد پسرانش از آسمان نازل شده اند مقابل مادرم گارد میگیرد و کاری کرد ( با بی محلی به مادر من ) که مادر من نزدیک 5 سال از رفت و آمد خانه آنها امتناع کرد.
    نطفه از همین اشتباه شروع شد. فکرش را بکنید یک شهرستان ، یک خانواده سنتی که بسیاری از چیزها از جمله علاقه مندی به یک پسر را نشانه بدی دختر می داند و آدمی مثل خاله شما که این قدر حساس روی پسرانش و اینکه اصلا کوتاه نمی آید. خوب مادرتان به هیچ عنوان نباید چنین چیزی را به خاله شما می گفت. باید با احساس خواهر شما به صورت منطقی و با حوصله برخورد می شد. این احساسات طبیعی است و برای همه دخترها پیش می آید. اگر هم اصرار به گفتن داشتند باید طور دیگری این کار را می کردند نه مستقیم.متاسفانه قهر پنج ساله همه چیز را به هم ریخت. در حالی که می شد با کمی تدبیر و آرامش موضوع راحل کرد.
    آمد خواستگاری من با اینکه از عشق پسر کوچکترش نسبت به من باخبر بود. و این خواستگاری کینه ای شد در درون خانواده
    باز هم اقدامات خانواده شما از سر احساس بوده است. باید خیلی منطقی و با درست کردن یک بهانه مثل دختر بزرگم ازدواج باید بکند یا دخترم سنش کم است یا ... از همان اول اجازه خواستگاری را نمی دادید. اگر هم خاله شما زبانی مطرح کرد و مراسم خواستگاری رسمی نبود این گوش در بود آن گوش دروازه. با زبان خوش تمامش می کردید. لازم نبود این قدر ناراحت شوید. خانواده شما که خاله خود را می شناختید و اخلاقش را می دانستید ، می توانستید بهتر برخورد کنید.
    من و همسرم هم که شیفته و شیدای هم شده بودیم حدود 3 سال البته هر دو خانواده خبر داشتند با تحمل سختی های فراوان دوست شدیم
    اینجا دیگر یک خنجر اساسی به مادرشوهرتان زدید. اولا حتی در همین سایت هم دوستی قبل از ازدواج به دلایل زیادی به هیچ عنوان توصیه نمی شود. یکی اش همین است که باعث ناراحتی و نارضایتی خانواده ها و رفتارهای بد آنها بعد از ازدواج می شود. دوما وقتی ماجرای خواهرتان پیش آمده بود و می دانستید که عکس العملش در برابر این موضوع چیست نباید همان کار را به گونه ای دیگر تکرار می کردید و ناراحتی او را به اوج می رساندید. اگر همسرتان شما را می خواست باید تدبیری می کرد و به جای دوستی شرایط مناسب را آماده می کرد و بعد از آن از طریق خواستگاری رسمی اقدام می کرد.
    با اینکه خانواده ام ته دلشان راضی نبودند ولی به خاطر من و همسرم که ماسوای خانواده اش است و در این مدت بسیار خود را در دل خانواده ام جا کرده بود راضی به عقد ما شدن
    شما به خاطر هیجانات دوران دوستی فکر می کردید همسرتان ماسوای خانواده اش است. در حالی که هیچ کس از خانواده اش جدا نیست و علاقه و تبعیت از خانواده طبیعی است. همین فکر احساسی هم باعث شد شما بعد از عقدتان با همسر خود درگیر شوید. ضمن اینکه همسرتان خیلی هم به مادرش علاقه دارد طبق گفته های خودتان :
    مشکلم اینجاست که همیشه میگه گناهکار مادرته و به هیچ صراتی مستقیم نیست
    .
    نشست پیش همسرم و با گریه هر حرفی که به ضرر مادر من بود تو گوشش خوند بدون اینکه حرفی از حرفای خودش که به مادرم گفته بود به همسرم بگه. همسر منم که در واقع مادرش پرش کرده بوده رفته بود هر چی از دهنش دراومده بود به مادر من گفت
    یک جا هم گفتی همسرت بعد از ازدواج شوهرت تا ساعت ده شب خانه نمی آمد و پیش مادرش می رفت.
    پس این فکر را که همسرم جدا از خانواده اش و مادرش فکر می کند و ماسوای آنهاست محصول هیجانات دوستی قبل از ازدواج است و الان باید بدانی خوشحالی خانواده همسرت خوشحالی او و ناراحتی آنها ناراحتی اوست. پس حتی یک کلمه راجع به مادرش با او صحبت نکن و از او انتظار نداشته باش مادرش را در این دعوای چندین ساله مقصر اعلام کند. حواست باشد جایی از مادرشوهرت صحبتی نکنی که به گوش او می رسد.
    البته اضافه کنم خواهرم 7 ماه بعد عقد من عقد کرد و الان هم بسیار خوشبخت است و از خوبیهای همسرش و خانواده اش هر چه بگویم کم است.
    می بینی که خواهرت لزومی نداشت خودش را آنقدر ناراحت کند که غده دربیاورد ، مادرت لازم نبود آنقدر نگران عشق خواهرت باشد و کلا این دعوا و این همه تلافی کردن هر دو خانواده از همان اول بی جهت اتفاق افتاده است. خواهرت بالاخره یک ازدواج درست ، با مبنای درست که صرفا براساس احساسات نوجوانی نبود انجام داد و خوشبخت است.
    پس از این ماجرا درس بگیر . هیچ چیز آنقدر سخت نیست که ما سختش می کنیم.

    ویرایش توسط نوروزیان. : چهارشنبه 03 مهر 92 در ساعت 00:34

  13. 2 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    kamr (چهارشنبه 03 مهر 92), mercedes62 (پنجشنبه 04 مهر 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.