به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 97
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 92 [ 21:12]
    تاریخ عضویت
    1392-6-30
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    373
    سطح
    7
    Points: 373, Level: 7
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    43

    تشکرشده 24 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عشقی که نابودم کرد

    با پسری 2 سال دوست بودم قصدمون از روز اول ازدواج بود چون هردو دندانپزشکی میخوندیم و در شهرهای دور از هم تحصیل میکردیم قرار شد 5 سال صبر کنیم 6 ماه اول کاملا عاشقانه بود مرا به خانواده اش معرفی کرد حلقه خریدو... بعد از اون رابطه جنسی شروع شد من احساس گناه میکردم بهانه گیری میکردم دعواها زیاد شد تا یه روز که گفتم بهتره تا زمان ازدواج باهم نباشیم اون گفت از اون روز دلش شکسته هرچی عذز حواهی کردم گفتم از عصبانیت اینو گفتم بی فایده بود فکر میکرد میخواستم رابطمون تموم بشه از اون روز سرد شد رابطه همش دعوا بود تا باهام تموم کرد من مدام التماس میکردم برگرده بی فایده بود پسری که رو اسمش قسم میخوردم کسی که روزه میگرفت نماز میخوند کسی که گفت نمیخواد با کسی باشه میخواد تنها باشه بعد از من با دو نفر رابطه جنسی داشت مدام دوستی های کوتاه مدت همراه با رابطه جنسی داشت باورم نمیشه من خیلی باورش داشتم وقتی ازش میپرسم چرا اینهمه عوض شدی چرا راحت با همه هستی میگه تقصیر منه میگه من باعث شدم از عشق بدش بیاد التماسم فایده ای نداره بهش میگن همه چیو فراموش میکنم از نو شروع میکنیم اما میگه ازم متنفره خیلی حقارت کشیدم اصلا نمیدونم از کجاش بگم الان یک ساله جدا شدیم همش پیش روانپزشکم حالم خوب نمیشه باورم نمیشه اخه من مثه این دخترایی که الان راحت باهاشن نبودم منو با هزار اصرار با 6 ماه وقت گذاشتن راضی به رابطه کرد نمیدونم اون عوض شد یا من نشناخته بودمش همش با خودم میگم از چشم اون لابد منم یکی از اون هرزه هاییم که الان باهاشونه اما خدا شاهده که اون اولین پسری بود که حتی کناریش تو یه ماشین نشستم از خودم بدم میاد اینده ای ندارم من نابود شدم
    ویرایش توسط minajoon : شنبه 30 شهریور 92 در ساعت 05:37

  2. کاربر روبرو از پست مفید minajoon تشکرکرده است .

    behroozsh (پنجشنبه 07 آذر 92)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array
    شما چند سالتونه؟ وضعیت خانوادگیتون چطوره؟ یعنی چندمین فرزند خانواده هستید؟
    تا چه میزانی با ایشون رابطه ی جنسی داشتید؟ یعنی معاشقه یا اینکه دختری خودتون رو هم از دست دادید؟ شما که از همدیگه دور بودید چند وقت یکبار همدیگه رو می دیدید؟
    ایشون چند سالشون بود؟
    شما میگید که 2 سال دوست بودم و بعد از 6 ماه رابطه ی جنسی ما شروع شد؛ یعنی یک سال و نیم با ایشون بودید و بعدش ازشون خواستید که فعلا دست نگه داریم تا بعد از عقد؟
    خانواده ی ایشون چه جور خانواده ای بودند؟
    خانواده ی شما از این رابطه آگاه بودند؟
    میشه یه کم از برخوردها و اخلاق های این آقا پسر برامون بگی؟
    به نظرت خودت چطور انسانی هستی؟
    فکر میکنم، پاسخ به این سوالات یه مقدار هم ذهن ما و هم ذهن شما رو بازتر خواهد کرد.
    آرزوهایم مشخص است و دست یافتنی و
    من
    برای رسیدن به آنها نهایت تلاش خود را خواهم داشت!
    و امروز
    من شاکرم! شاکرم که خداوندی دارم که
    آرزوهایم رو به من هدیه دادند و
    منه انسان
    چیزی رو نخواهم ساخت، حتی دیگر لیستی نخواهم نوشت، من!!
    من سر طاعت در برابر لیستی که به من هدیه میدهد برمیآورم.


  4. کاربر روبرو از پست مفید del تشکرکرده است .

    فرهنگ 27 (شنبه 30 شهریور 92)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array
    مینای عزیز بابت این تجربه تلخ متاسفم! امیدوارم که این تجربه تلخ پله ای بشه واسه شما برای پیشرفت و ارتقاتون.


    دوست نازنین من! ما خانمها خیلی خوش خیال هستیم. چرا وقتی یک مرد حرمتی رو می شکونه فکر می کنیم که واسه خاطر ما این کارو کرده! این رو بدونین که شکستن حرمت .قتی بتونه واسه خاطر شما انجام بشه واسه خاطر هر کس دیگه ای هم می تونه انجام بشه!

    من مشاهدات این چنینی زیادی ذر بین اشنایان و خانمهایی که قدم در این نوع ارتباطات پر خطر می زارن می بینم.

    مثلا هم اتاقی خودم شاکی بود که اصطلاحا نامزدش( فقط اعلام رضایت کرده اقاهه نه خاستگاری نه چیزی یه معرفی ساده به خانوادش) از اینکه به دختران دیگه توجه نشون م یده! شماره می ده! خب من بهش گفتم دختران دیگه هم مثل شما. ایشون به شما داده به آنها هم می ده!

    چرا خانمهای جوان ما فکر می کنن که اگه پسری واسشون مرد این یعنی 1) فقط واسه اون می میره و اصلا به دیگران فکر نمی کنه 2) دیگه این کیس واسه زندگی عالیه!

    اتفاقا شما باید شخص رو از این دید بررسی کنین که با شما که غریبه ای چه رفتاری داره! وقتی کسی اصول برخورد با یک نا محرم رو رعایت نم یکنه اولین نتیجه ساد ای که میشه گرفت اینکه با هر نامحرمی اینگونه می تونه رفتار کنه! مگه ما به عنوان یه خانم چه مزیت باالقوه ای نسبت به بقیه داریم که با ما باید عالی رفتار کنه !


    مینای عزیزم به عنوان یه خانم واقعا حست رو درک می کنم! شما به خاطر فردی که ارش نداشته خ چیزها از دست داده ای! اجازه نده با افسوس خوردن بیش از حد و غصه خوردن حضور این اقا رو در زندگیت برای همیشه نگهداری! برخی از مهارتهای ادم ها به قیمتهای گزافی بدست می ان! بهتره که درسی که قراره ازش بگیری رو سریع تر بگیری و به خودت فرصت دوباره بدی! هر ادمی اشتباه می کنه و این حق رو داره که یه زندگی جدید رو شروع کنه!
    افتادن در گل و لای ننگ نیست ماندن در آن ننگ است

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331


  6. 9 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    kamr (دوشنبه 20 آبان 92), meinoush (شنبه 30 شهریور 92), minajoon (شنبه 30 شهریور 92), toojih (شنبه 30 شهریور 92), فرهنگ 27 (شنبه 30 شهریور 92), کاغذ بی خط (سه شنبه 21 آبان 92), اشنای قدیمی (یکشنبه 31 شهریور 92), خوشبختی (دوشنبه 20 آبان 92), خانوم مجرد (پنجشنبه 07 آذر 92)

  7. #4
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array

    شما نشناخته بودیش .

    نماز و روزه یک فرد زمانی نماز و روزه مقبول هست که از فحشا و منکر او را باز دارد و الا فریبی بیش نیست . شما حرکات ظاهری او در این عبادات را دیدی و اعتماد مطلق کردی ، چرا در اصرار به رابطه جنسی متوجه تناقض بین رفتار و ادعای او نشدی ؟ آیا نمی دانستی که این رابطه با نامحرم حرام هست و گناه ؟ بعیده که ندانی و ..... و وقتی دانستی چرا به اصرارهای او شک نکردی و همین را منبع شناخت قرار ندادی و به این نتیجه نرسیدی که این فرد به تعهدات مورد ادعایش وفادار نیست و خلاف آنرا عمل می کند پس مردود است !


    می دانم چه بر شما و دخترانی مثل شما گذشته ..... او به شما می گفت بخاطر عشق زیادی که دارد نمی تواند تحمل کند و صبر کند تا ازدواج .... میگفت ما که آخرش مال هم هستیم چه فرقی می کند ..... لابد می گفت تو همسر من هستی ، همسر عقد نکرده ...... شاید می گفته نسبت به تو کشش دارم و دست خودم نیست ، تو برایم خیلی جذابیت داری و ...... و فقط این رابطه را با تو می خواهم نه هیچ احد دیگری و ....

    خرید حلقه ... اطلاع به خانواده جز برای جلب اعتماد شما تا بتواند کام خود را بگیرد نبوده .... و همین نشون میده شما خیلی مقاوم بوده ای و از ابتدا نشان داده ای که اهل روابط اینچنینی نیستی و اتفاقاً او هم میخواسته به خودش ثابت کند که آنقدر قوی هست که چون تو دختری را به زانو در آورد و هر لطایف الحیلی کارساز نبوده و از راه خریدحلقه و اطلاع به خانواده اش وارد شده ... چرا نخواستی خواستگاری رسمی کند ؟ اگر خواسته ای ، آیا بهانه نمی آورد ؟ بهانه آماده نبودن شرایط و .... و ... و .....؟

    اینها شگرد این پسران هست و هرچه دختری مقاوم باشد برای پذیرفتن رابطه جنسی ، حریص تر و مصمم تر می شوند تا او را به زانو در آورند
    چون لذت بیشتری برده و احساس قدرت می کنند و ..... همینکه از دختر مورد نظر کام گرفتند دیگر ارزشی برایشان ندارد و تا وقتی امکان سوء استفاده باشه آن هم بی دردسر و بدون بند خواستگاری و ازدواج ، ادامه می دهند و اگر هرکدام از دردسرهای اشاره شده پیش بیاد به بهانه های واهی دختری که خود را عاشق پاکباخته اش معرفی می کردند رها می کنند .... اگر دختر التماس کرده و به دست و پا بیافتد بعد از مدتی قبول می کنند به بازگشت اما می خواهند که قید ازدواج زده بشه و دوست باشند با رابطه جنسی و اگر دختر نپذیرد او را جدی تر رها می کنند ....


    خودت را بیش از این سرزنش نکن و درس بگیر و دیگر هرگز وارد این روابط نشو حتی به بهانه اشنایی برای ازدواج .... و هیچ کس را مطلق نبین .





  8. 17 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    ariana_sh (چهارشنبه 17 مهر 92), del (دوشنبه 08 مهر 92), kamr (دوشنبه 20 آبان 92), majid_k (یکشنبه 31 شهریور 92), meinoush (شنبه 30 شهریور 92), mercedes62 (دوشنبه 01 مهر 92), minajoon (شنبه 30 شهریور 92), mohammad6599 (شنبه 30 شهریور 92), m_eros (شنبه 30 شهریور 92), toojih (شنبه 30 شهریور 92), فرهنگ 27 (شنبه 30 شهریور 92), کاغذ بی خط (سه شنبه 21 آبان 92), مهرااد (شنبه 30 شهریور 92), violet (شنبه 30 شهریور 92), اشنای قدیمی (یکشنبه 31 شهریور 92), خانوم مجرد (پنجشنبه 07 آذر 92), دختری تنها (یکشنبه 31 شهریور 92)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 92 [ 21:12]
    تاریخ عضویت
    1392-6-30
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    373
    سطح
    7
    Points: 373, Level: 7
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    43

    تشکرشده 24 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط del نمایش پست ها
    شما چند سالتونه؟ وضعیت خانوادگیتون چطوره؟ یعنی چندمین فرزند خانواده هستید؟
    تا چه میزانی با ایشون رابطه ی جنسی داشتید؟ یعنی معاشقه یا اینکه دختری خودتون رو هم از دست دادید؟ شما که از همدیگه دور بودید چند وقت یکبار همدیگه رو می دیدید؟
    ایشون چند سالشون بود؟
    شما میگید که 2 سال دوست بودم و بعد از 6 ماه رابطه ی جنسی ما شروع شد؛ یعنی یک سال و نیم با ایشون بودید و بعدش ازشون خواستید که فعلا دست نگه داریم تا بعد از عقد؟
    خانواده ی ایشون چه جور خانواده ای بودند؟
    خانواده ی شما از این رابطه آگاه بودند؟
    میشه یه کم از برخوردها و اخلاق های این آقا پسر برامون بگی؟
    به نظرت خودت چطور انسانی هستی؟
    فکر میکنم، پاسخ به این سوالات یه مقدار هم ذهن ما و هم ذهن شما رو بازتر خواهد کرد.
    ممنون از نظرتون من 23 سالمه و ایشون یه سال از من بزرگترند هر دو دانشجوی دندانپزشکی هستیم ایشون تهران و من شهرستان من به خاطر چند تا سوال درسی وقتی هنوز تازه وارد دانشگاه شده بودمو 19 سالم بود با ایشون از طریق وبلاگ کلاسشون اشنا شدم و واقعا تنها هدفم فقط پرسیدن چند تا سوال بود ایشون تو لیست دوستای من بود تا 1 سال و هربار به یه بهانه ای پیام میداد اما صحبت هیچوقت فراتر از درسو زندگی عادی نبود هیچ حرفی از دوستی نبود به طوری که بعد از یه سال وقتی از من خواست با هم باشیم که البته این درخواست رو حضوری داشت چون ما تهران خونه داشتیم و ایشون گفته بود برای من یه کتاب خریده و هروقت رفتم تهران بهشون خبر بدم منم با خودم فکر کردم که دلیلی نداره واسه من چیزی بخره وقتی باهم ارتباط خاصی نداریم به هر حال دو دل بودم که برم ایشونو ببینم یا نه که با خودم گفتم این ادم که تو این یک سال رفتار بی ادبانه ای نشون نداده اینکه من چیزی که برام خریده رو نرم بگیرم شاید بچه بازی باشه زشت باشه یا حتی اون ادم بگه این دختر چقدر نمک نشناسه به هر حل با این افکار سر قرار رفتم کاش پام میشکست و نمیرفتم اون شب بهم پیشنهاد داد با هم باشییم و من خیلی واضح دو تا مطلبو گفتم اول اینکه من قصد دوستی با هیچ کسو ندارم که ایشون در جواب گفت اونم از دوستی های بی هدف خوشش نمیاد از خدا خواسته که عشق واقعی رو تو زندگیش بذاره تا واسه ازدواج باهم باشن ولی چون الان دانشجو هست و دوره دندانپزشکی 6 ساله باید 5سال صبر کنیم بعد از اینکه این حرفارو زد من گفتم نمیشه 5 سال رابطه راه دور داشت ایشونم گفت من یه ساله با تو حرف میزنم به نظرم خیلی خوبی و حاظرم دوریو تحمل کنم تو اگه حتی 2 ماه یکبارم بیای تهران همو ببینیم بازم خوبه ازش پرسیدم از چی من خوشت اومده گفت خیلی شاد و پر انرزی هستی دختر خوش قلبی هستی بی شیله پیله ای... به هر حال من اونروز هیچیو قبول نکردم اینم بگم که ایشون گفت یه مشکلی پیش اومده و نتونسته کتابو بیاره و من فردا هم جوابشو بدم هم کتابو بگیرم من با خودم گفتم شکل گرفتن این رابطه ممکن نیست خیلی سخته تصمیم قاطع گرفتم که واسه اینکه همه چی تموم شه با یکی از دوستام که تهرانه برم سر قرار که دیگه یه قراره دو نفره نباشه و منم یه کادو بهش بدم که فکر نکنه واسه کادو گرفتن اومدم و جوابمم که منفیه بهش بدم اون شب بهش گفتم که من با دوستم دارم میام وقتی متوجه این موضوع شد اونم یکی از دوستاشو اورد در کمال ناباوری دیدم دوستم و دوست اون دو نفره شدنو من موندمو این اقا خواستم بهش بگم جوابمو ولی اصلا سوالی نپرسید شاید کادو خریدنم باعث شد فکر کنه همه چیو قبول کردم با اینکه شب قبل زیاد ازش خوشم نیومده بود اون شب خیلی از رفتارش خوشم اومد من از نظر خانوادگی از یه خانواده با اصالت و تحصیل کرده هستم وضعیت مالیمونم خوبه هیچ مشکلی نداشتم اما تو خانواده ما هیچوقت محبت مرد به زنو ندیده بودم وقتی یهو دستمو گرفت و بوسید با اینکه خجالت کشیدم اما از این که یکی عاشقانه دوستم داره لذت میبردم وقتی جلوی دوستش میگفت عزیز دلم عشقم خانومم وقتی عاشقانه نگام میکرد وقتی مدام از اینده حرف میزد اینکه کی به خانوادم بگم؟ اینکه کجا زندگی کنیم و... البته باز اونشب بهش گفتم من خیلی وقتا فکر میکنم ازدواج نکنم بهتره من هنوز نمیدونم تو اینده میخوام چیکار کنم بعد از این حرفم کلی در مورد ازدواج گفت خوشبختی عشق زندگی خواهراش ...نمیدونم چی شد اما ناخواسته تو یه رابطه قرار گرفتم گفتم وقتی برگردم شهرستان یادش میره اما همش زنگ میزد بیخیالم نمیشد یه چیزی که واسم جالب بود این بود که دوستمو دوستش خیلی راحت باهم دوست شدن من از دست دوستم ناراحت بودم با خودم میگفتم الان فکر میکنه منم از اون دستم که راحت با هر پسری خواهم بود دوستم میگفت امیرعلی خیلی عاشقته حرفایی که به دوستش گفته بود رو میگفت گفته بود من اگه یه روز از مینا بی خبر باشم دق میکنم گفته بود هیچ دختریو انقدر دوست نداشتم دوستم حتی میگفت هیچکدوم از همکلاساش نیستن که راجع به من باهاشون حرف نزده باشه حتی اسممو صدا نمیزنه همیشه با لفظ خانومم ازم حرف میزنه خلاصه کافی بود تا من از یه چیزی ناراحت بشم زمینو زمانو به هم میدوخت بارها با دوست پسر دوستم دعوا کرد سر اینکه منو ناراحت کردن در صورتی که من گله زیادی نداشتم اما اون روم حساس بود...دیگه بهش عادت کرده بودم میگفت هر دو ساعت باید خبر داشته باشم ازت یه بار واسه 13 به در رفتیم بیرون از شهرو قبلش گفته بودم جایی که میرم انتن نمیده اما شب که برگشتم دیدم صد تا اس ام اس داده زنگ زد بغض کرده بود گفت داشتم دیوونه میشدم نمیتونم ازت بی خبر باشم 6 ماه اینجوری گذشت خیلی عاشقانه بود ...بعد بهم گفت میخوام عشقمو ببوسم نمیتونم دختریو که عاشقشم نبوسم من بچه بودم نمیدونستم بوسیدن از روی هوس هم میتونه باشه فکر میکردم بوسیدن یعنی عشق اون از من رابطه جنسی نخواسته بود فقط بوسیدن با این حال خیلی مقاومت کردم اونم ساعتها باهام حرف میرد هیچوقت از نیاز جنسیش نگفت فقط میگفت من عاشقتم میخوام ببوسمت هیچوقت قبول نکردم اما از اصراراش کلافه شدم با خودم گفتم هم من تهران خونه دارم هم اون هر دومونم پدر مادرامون نیستن (اونم از یه شهرستان خیلی مدهبی بود با خانواده خیلی خیلی مذهبی به من میگفت دوست داشتم زنم مذهبی تر از خودم باشه همش از این چیزا حرف میزد کی باورش میشد یه روز با چندین نفر همخواب بشه!!!!)با خودم گفتم اگه میخواست سو اسستفاده کنه خب خیلی زودتر پیشنهاد خونه رفتنو میداد یا اصلا با دخترایی که تهرانن دوست میشد و اینهمه وقت و انرژی واسه منی که دورم نمیذاشت پیشنهادشو مستقیما قبول نکردم اما دیگه باهاش بحث و مقاومتی نداشتم البته این اتفاق خیلی طول کشید بعد از اون واسه دیدنش رفتم تهران میدونستم اینبار میبوستم ...و اینکارو کرد بعد از اون رابطمون فقط در همین حد بود و بیرون از خونه .عاشقانه تر از قبل دوستم داشت بهم اصرار میکرد که نهایتا باید یه سال دیگه موضوع ازدواجمونو به خانوادم بگم اما من نمیتونستم اینکارو بکنم چون اون تا 5 سال شرایط ازدواجو نداشت و خانواده منم قرار نبود یه نامزدیه طولانیو قبول کنن تازه شهری که من توش بودم واسم هزارتا حرف در میومد که فلانی میره نامزدشو تهران ببینه و باهم تنها هستن...واسه همین از همه پنهان کردم جز اون دوستم که تهران بود و با دوست امیرعلی بود بارها به دوستم گفتم چطور وقتی حرفی از ازدواج باهات نزده باهاشی این توهین به توست اما اون راحت اادامه میداد...یه بار که 4 نفری با دوستمو دوستش بیرون بودیم پلیس دوستامونو گرفت از اون شب خیلی ترسیدیم دوستم گفت من از این به بعد دوست پسرمو میبرم خونه تو هر کاری که میخوای بکن گفتم نه اینکار درست نیست گفت دیگه نمیخوام تو خیابون بگیرنم گفتم من نمیتونم گفت اشکال نداره شما هم بیاین خونه من 4 تا باشیم مشکلی نیست که میشینیم شام میخوریمو حرف میزنیم قرار شد اینکارو بکنیم اما همون روز دوستمو امیر علی باهم سر یه موضوعی بحث کردن امیرعلی گفت حاظر نیست بیاد خونه اونا بعدم به من گفت اگه تو تو خونت راهم میدی من میام وگرنه خونه دوستت نمیام من باز تو عمل انجام شده بودم اگه نمیذاشتم امیر علی بیاد جلوی دوستش ضایع میشد دوستش بهش میخندید که اره فلانی که گفتی نامزدته به تو اعتماد نکرد اما دوست دختره من بهم اعتماد داشت ...به هر حال قبول کردم بینمون اتفاق خاصی نیفتاد همون بوسیدن بود اما دیگه پامون به خونه هم باز شد دیگه نا خوداگاه پیش رفتیم بدون اینکه حرفی ازش بزنیم هربار بیشتر پیش میرفتیم دیگه واسم فزقی نداشت من اونو شوهرم میدونشتم حتی بعد از اینکه بوسیده بودم دیگه زیاد فرقی نمیکرد با خودم میگفتم اگه گناهه بوسیدنم گناهه ما مال همیم حتی باورم نمیشد که یه روز بتونیم از هم جدا بشیم تا اون دعوا پیش اومد و من از عصبانیت بهش گفتم تو ازم سو استفاده کردی با این که یه درصدم به این حرف اعتقاد نداشتم فکر میکردم همه چی از روی عشقه اگه هوس بود اون راحت میتونست با دخترایی از شهر خودش باشه نه با منی که هر ماه با هزار سختی و شاید و اما میرفتم پیشش بعد از اون بهش گفتم باهم نباشیم تا موقع ازدواج اونم از اون روز سرد شد وقتی پیشم بود بازم سرد بود تو عاشقانه ترین لحظات سرد بود...بهم میگفت علاقم از بعد اون حرفت هر روز کمتر شده منم التماس میکردم میگفتم به خدا از عصبانیت بود دوستش میگفت از اون روز حلقشو در اورده اشک ریخته و گفته مینا منو ول کرد گفته ما تا حالا 24 ساعت از هم بی خبر نبودیم اما حالا 3 روزه بی خبریم دیگه همه چی تمومه ...اما واقعا من نمیدونستم که اون این حالو داره فقط میخواستم چند روزی نباشم تا دلتنگم بشه تا دعواها کم بشه اما اون میگفت از اون روز خورد شده بعد از اون همش دعوا بود 1 سال هرروز بی محلی و به دنبال بی محلیش اعتراض منو دعوا و قوز بالاقوز دیگه ماه تا ماه تلفنی حرف نمیزدیم من تو اون مدت خیلی بیشتر سعی کردم برم ببینمش اما تا وقتی باهم بودیم یه خورده بهتر بود وقتی برمیگشتم دعوا!بعضی وقتا بهم میگفت توروخدا وقتی برگشتی دیگه دعوا نکنیم منم میگفتم من نمیخوام دعوا کنیم اما تو هم مثه قبل حواست بهم باشه بی محلی نکن اما افسوس که نه اون مثه قبل میشد و نه من میتونستم ساکت بشینم روزی یکی 2 تا اس ام اس به زور میداد چند بار تصمیم گرفتیم یه مدت باهم نباشیم تا دوباره بهم علاقهمند بشه تا به قول خودش عشقش بهم برگرده من که سراپا احساس بودم اما اون میگفت دیگه فقط دوستم داره عاشقم نیست با این حرفش له میشدم اما خب نمیتونستم کاری کنم دفعه های اول خودش طاقت نمیاورد و برمیگشت اما بعدش من بی طاقت شدم هی التماس میکرد که تورو خدا یه ماه نباش انقدر دوستم نداشته باش کمتر باش بزار دلتنگت بشم اما به 3 روز نمیکشید که بهش زنگ میزدم نمیتونستم بدون اون نفس بکشم تو این بین مادرم سرطان گرفت دیگه شدم یه دختر غر غرو زودرنج اونم درکم نمیکرد میگفتم بهت نیاز دارم اما میگفت از دلداری دادن بهت خسته شدم میگفتم درکم کن اما میگفت خسته شدم میگفت عاشق شاد بودنت شدم به دوستام گفتم اگه تو باشی همیشه شادم اما حالا میبینم با یه ادم همیشه غمگین طرفم میگفتم به خاطر عشقمونه به خاطر دوریته به خاطر مادرمه اگه بهم برسیم اگه شیمی درمانی مامانم تموم بشه خوب میشم اما اون دیگه منو نمیخواست یه بار اتفاقی ایمیلشو دیدم وااای به یه عالمه دختر پیشنهاد دوستی داده بود بهشون گفته بود من رابطه جنسی میخوام همه چی میخوام تو دوستیمون تازه این حرفا ماله نزدیکه یه سال قبل بود وقتی هنوز مشکلاتمون خیلی کم بود دیوونه شدم بهش زنگ زدم گفتم ابروتو میبرم اونم قسم خورد گفت از عصبانیت این کارو کرده وقتایی که من دعوا میکردم این کارو کرده گفت دستش به هیچ کدومشون نخورده ...اما نخواست ببخشمش گفت باشه تموم کن اما حلالم کن من تو این مدت خیلی بهش بد و بیراه گفتم به دوستش گفتمم دوستش گفت اره چند وقته با چند نفر قرار گذاشته اما من مطمینم شمارو دوست داره به اینا دستم نزده اما چه فایده همون حرفاییم که باهاشون زده بود واسم درد اور بود گفتم ازش قول میگیرم دیگه باهام اینکارو نکنه و میبخشمش وقتی گفتم بخشیدمش اصلا خوشحال نشد اصلا نخواسته بود که ببخشمش واسش تولد گرفتم سعی کردم به روم نیارم اما اون همونطوری سرد بود حتی از بخششم تشکر هم نکرد یه ماه بعد گفت نمیخواد باهام باشه فکر کردم باز مثه دفعه های قبله اما هرجور بود اینبار یه ماهو تحمل کردم بعد رفتم تهران به زور اومد سر قرار گفت یه ماه خیلی بهش خوش گذشته دیگه نمیخوادم هرچی التماس کردم بی فایده بود....موقع جدا شدن بوسیم باز امیدوار شدم گفتم حتما دوسم داره بوسیدن از روی عشقه مگه غیر از این میتونه باشه؟!؟! بهش گفتم امشبو بیا پیشم تنها تا صب میمیرم گفت من پسرم نمیتونم خودمو کنترل کنم...گفتم باشه اونشب بعد از اینکه رابطه تموم شد خواستم حرف بزنم اما گفت بخواب قلبم هزار تیکه شد 7 صب بیدارم کرد گفت دیشب تا صب تو خواب گریه میکردی من دارم میرم خداحافط و رفت ... هنوز خیلی چیزا هست که نگفتم شاید بعدا بگم خورد شدن و حقارتم از اون روز تازه شروع شد ...ببخشید نمیدونم حوصله خوندنشو دارید یا نه امیدوارم بخونیدش

    - - - Updated - -
    من فرزند اولم و هنوز باکره هستم
    ویرایش توسط minajoon : شنبه 30 شهریور 92 در ساعت 14:38

  10. 6 کاربر از پست مفید minajoon تشکرکرده اند .

    ariana_sh (چهارشنبه 17 مهر 92), del (دوشنبه 08 مهر 92), toojih (شنبه 30 شهریور 92), کاغذ بی خط (سه شنبه 21 آبان 92), خانوم مجرد (پنجشنبه 07 آذر 92), دختری تنها (یکشنبه 31 شهریور 92)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 06:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-22
    نوشته ها
    523
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,312

    تشکرشده 1,508 در 444 پست

    Rep Power
    63
    Array
    مینا خانم، قضاوت من کمکی بهت نمیکنه ولی داستانی که نوشتی چند جاش نشون میده این شخص عوض نشده. اون همون آدمه که

    بوده با همون کارها و نقشه ها. فقط شما حالا با چشم بازتر می بینیش وگرنه برای دختری که تازه رفته سراغش اون همون پسر پاک و

    دوست داشتنی 2 سال پیش شماست.

    خوبه که اینجا نوشتی. هم خودت سبکتر میشی و هم شاید یکی از 1000 نفری که اینجا رو بخونه براش مفید باشه و تصمیم گیری بهتری

    داشته باشه. اینا تجربه است. سخته ولی ارزشمنده. به آینده فکر کن.

  12. 7 کاربر از پست مفید toojih تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 08 مهر 92), minajoon (شنبه 30 شهریور 92), mohammad6599 (شنبه 30 شهریور 92), sanjab (شنبه 30 شهریور 92), فرهنگ 27 (شنبه 30 شهریور 92), کاغذ بی خط (سه شنبه 21 آبان 92), مهرااد (یکشنبه 31 شهریور 92)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 92 [ 21:12]
    تاریخ عضویت
    1392-6-30
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    373
    سطح
    7
    Points: 373, Level: 7
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    43

    تشکرشده 24 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از وقتی که گذاشتین چیزی که عذابم میده احساسات مختلفه بعد از اون خیلی باهاش صحبت کردم و همیشه همه چیو انداخت گردن خودم بهم عذاب وجدان میده میگه من زرنگ نبودم نتونستم نگهش دارم میگه من باعث شدم اون از عشق بدش بیاد حتی بی بند و باریای الانشو مشروب خوردناشو میندازه گردن من میگه من باعث شدم دیدش عوض بشه دیگه دخترارو واسه خوشی بخواد اینا باعث میشه گاهی اوقات عذاب وجدان بگیرم بگم من هم خودمو نابود کردم هم عشقمو بگم اکه یه کم شادتر بودم شاید باهام میموند شاید اگه تو عصبانیت بهش نمیگفتم ازم سو استفاده کرده بهش توهین نمیکردم میموند گاهی اوقاتم با خودم میگم اینا همش توجیه از اولم همین بوده اما وقتی اینجوری فکر میکنم از خودم لجم میگیره که جرا انقدر زودباور بودم گاهی اوقا به هر دری میزنم که برگرده تو این یه سال قسم میخورم هر شب ساعتها گریه کردمو دعا گاهی اوقات نفرین گاهی اوقات خودمو راضی میکنم که باید فراموشش کنم بعد میگم پ چه جور دوباره عاشق بشم؟اصلا دیگه ابروم رفته با ابروی رفته کی میاد سمتم؟اصلا اگه بیاد و منم بخوامش از کجا معلوم که همش گذشته نیاد جلو چشمم خیلی نا امیدم به هر چی فکر میکنم تهش سیاهی و بن بسته فقط کاش میشد بمیرم
    ویرایش توسط minajoon : شنبه 30 شهریور 92 در ساعت 15:17

  14. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط toojih نمایش پست ها
    مینا خانم، قضاوت من کمکی بهت نمیکنه ولی داستانی که نوشتی چند جاش نشون میده این شخص عوض نشده. اون همون آدمه که

    بوده با همون کارها و نقشه ها. فقط شما حالا با چشم بازتر می بینیش وگرنه برای دختری که تازه رفته سراغش اون همون پسر پاک و

    دوست داشتنی 2 سال پیش شماست.

    خوبه که اینجا نوشتی. هم خودت سبکتر میشی و هم شاید یکی از 1000 نفری که اینجا رو بخونه براش مفید باشه و تصمیم گیری بهتری

    داشته باشه. اینا تجربه است. سخته ولی ارزشمنده. به آینده فکر کن.

    واقعا اقای توجیه خ زیبا گفتن. این اقا عوض نشدن! ببین مینا جان احساسات شدید تو این سن داشتن/ تحت تاثیر دوستان بودن/ اعتماد بنفس نداشتن/ ارزشها رو از دید دیگران دیدن


    همه و همه دست بدست هم می ده تا اینکه ادم انقدر عداب بکشه!


    متاسفانه شناخت خانمهاا از اقایون خ خ کمه. دختران معمولا به خاطر احساساتشون به پسرها روی می ارن اما اقایون بیشتر به خاطر نیاز های جنسیشون. حالا خطا کجاست خطا اینجاس که دختره فکر می کنه پسره هم احساساتیه و پسر فکر می کنه دختره هم به خاطر نیاز جنسیش اومده!!!!!!


    گذشته ها گذشته! در صورت رجوع دوباره ایشون اصلا بهشون پاسخ مثبت نده!! چون ایشون بسیار بسیار انسان هیجان محوری هستن ! کسی که نتونه عاقلانه تصمیم بگیره و سرنوشت یه ادم دیگه واسش مهم نباشه لیاقت زندگی کردن رو نداره! تو باید سپاسگزارش هم باشی که تنهات گذاشته

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331


  15. 11 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 08 مهر 92), maryam9966 (یکشنبه 10 آذر 92), meinoush (شنبه 30 شهریور 92), minajoon (شنبه 30 شهریور 92), mohammad6599 (شنبه 30 شهریور 92), فرهنگ 27 (شنبه 30 شهریور 92), فرشته مهربان (شنبه 30 شهریور 92), کاغذ بی خط (سه شنبه 21 آبان 92), اشنای قدیمی (یکشنبه 31 شهریور 92), خوشبختی (دوشنبه 20 آبان 92), دختری تنها (یکشنبه 31 شهریور 92)

  16. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    پست اخرت خیلی طولانی بود نصفه ی اولشو خوندم.
    براساس اون نصفه ای که خوندم و پست اولت به نظرم اولش که اصلا عاشقت نبوده. اونایی که گفتی اینکه دستتو بوسیده و قربون صدقه میرفته اصلا نشونه عشق نیست. زبون ریخته که به چیزی بیشتر برسه.
    اون دختری که می گی دوستته هم همچین دوستت نبوده. اصلا هم معلوم نیست حرفایی که بهت می زده راست بوده باشه یا نه. به فرض هم واقعا دوست پسرت به دوستش چیزی گفته باشه بعدش دوستش به اون دختر خانم اومده نقل قول کرده و بعد اون دختر خانم به تو گفته. سه دست یه حرف چرخیده و ممکنه تحریف شده باشه.
    در کل خودتم یه طوری همش بهش جواب مثبت داده بودی دیگه.
    راستی هیچ دلیلی هم نداره که فکر کنی قبل از تو با کسی نبوده یا حتی همزمان با تو با کس دیگه ای نبوده باشه. چون از هم دور بودین.
    در مجموع اسیب خاصی ندیدی. به اینده فکر کن و از گذشته درس بگیر.
    اگه دیدی زیاد داره طول می کشه تا فراموشش کنی برو پیش روانشناس خوب. روانشناس خوب و متخصص . تا کمکت کنه .


    یا خودت خوشت میومده ازش و هی بهش اکی دادی تا اونم کم کم پیشرفته یا اینکه بلد نیستی نه بگی. اگه نه گفتنو نمی دونی تاپیک چگونه منفعل نباشیمو بخون از همین تالار. کارگاه جراتمندانه رفتار کردنم بخون.

    نوشته بودی چرا باید برات وقت می ذاشت و این چیزا. یه سری ادما هستن که از پروسه کار و روندش لذت می برن تا نتیجه! نتیجه میشه همبستری. به اون رابطه جنسی که برسن دیگه رسیدن و وقتی کامل طرفشون دوستشون داشت می رن سراغ یکی دیگه. البته ایشون اینطوری شاید نباشن. شما با هم دعوا کردین به هر حال. اما ادمای این مدلی هم هستن.

    راستی اینا برداشت های منه و ممکنه غلط باشه. اصلا ممکنه واقعا عاشقت بوده باشه. اما من برداشتم اینا بودن. موفق باشی.
    ویرایش توسط meinoush : شنبه 30 شهریور 92 در ساعت 15:56

  17. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 08 مهر 92), minajoon (شنبه 30 شهریور 92), مهرااد (شنبه 30 شهریور 92)

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 92 [ 21:12]
    تاریخ عضویت
    1392-6-30
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    373
    سطح
    7
    Points: 373, Level: 7
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    43

    تشکرشده 24 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط meinoush نمایش پست ها
    پست اخرت خیلی طولانی بود نصفه ی اولشو خوندم.
    براساس اون نصفه ای که خوندم و پست اولت به نظرم اولش که اصلا عاشقت نبوده. اونایی که گفتی اینکه دستتو بوسیده و قربون صدقه میرفته اصلا نشونه عشق نیست. زبون ریخته که به چیزی بیشتر برسه.
    اون دختری که می گی دوستته هم همچین دوستت نبوده. اصلا هم معلوم نیست حرفایی که بهت می زده راست بوده باشه یا نه. به فرض هم واقعا دوست پسرت به دوستش چیزی گفته باشه بعدش دوستش به اون دختر خانم اومده نقل قول کرده و بعد اون دختر خانم به تو گفته. سه دست یه حرف چرخیده و ممکنه تحریف شده باشه.
    بکارت که سرجاشه اگه برات مهم باشه.
    در کل خودتم یه طوری همش بهش جواب مثبت داده بودی دیگه.
    راستی هیچ دلیلی هم نداره که فکر کنی قبل از تو با کسی نبوده یا حتی همزمان با تو با کس دیگه ای نبوده باشه. چون از هم دور بودین.
    در مجموع اسیب خاصی ندیدی. به اینده فکر کن و از گذشته درس بگیر.
    اگه دیدی زیاد داره طول می کشه تا فراموشش کنی برو پیش روانشناس خوب. روانشناس خوب و متخصص . تا کمکت کنه .

    راستی اینا برداشت های منه و ممکنه غلط باشه. اصلا ممکنه واقعا عاشقت بوده باشه. اما من برداشتم اینا بودن. موفق باشی.


    -
    راستی یا خودت خوشت میومده ازش و هی بهش اکی دادی تا اونم کم کم پیشرفته یا اینکه بلد نیستی نه بگی. اگه نه گفتنو نمی دونی تاپیک چگونه منفعل نباشیمو بخون از همین تالار. کارگاه جراتمندانه رفتار کردنم بخون.
    ممنونم نمیدونم عشقش واقعی بود یا نه اما حد اقل اون 6 ماه اول وقت این که با کس دیگه ای باشه نداشت چون 24 ساعت در حال حرف زدن واسه منو انتخاب خونه و رنگ اتاقا و بچه و اسمشونو اینا بود کافی بود بگم من بچه نمیخوام تا 3 روز کامل سعی کنه متقاعدم کنه که بچه خوبه یعنی به نظرم کسی که همزمان با یکی دیگه باشه واسش زیاد اهمیت نداره و اینکه اصرارش واسه اینکه با خانوادم حرف بزنمو ....به هر حال من بعد از کلی فکر به این نتیجه رسیدم که این یه هیجان بوده عشق فکر نمیکنم انقدر راحت از بین بره از طرفیم این رفتاراش و حساسیتاش و وقت گذاشتناش نشون میده به هر حال یه ارزشی واسش داشتم اما اینا مهم نیست مشکل من فراموش کردنو احساس گناه نداشتنه در مورد دوستشم باید بگم رابطش با همین دوستش به خاطر من به هم خورد و با وجود اینکه رابطشون باهم بد بود و دیگه ارتباطی نداشتن اون دوستش حتی بعد از جدایی منو امیر علی گفت با اینکه دیگه رفیقم نیست و حتی یه جورایی دشمن هم شدیم اما نمیتونم بگم از روی هوس باهات بوده و به قصد سو استفاده چون اشک ریختناشو دیدم ...فقط میتونم بگم شاید اسمش جوگیر شدن بوده و بعد از یه مدت این جو تموم شده ولی بی انصافیه اگه بگم با نیت فریب دادن اومده سمتت. خود منم گریه کردنشو دیدم و اونروزی که منو با خواهراش اشنا کرد خواهراش درمورد اینده و ازدواجمون باهام صحبت کردن مشخص بود که با اونام در همین مورد حرف زده


 
صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.