به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    26
    Array

    Post رفت و با رفتنش شخصیتم، آینده ام، دور نمای زندگیم، باورام، اعتماد به نفسم، همه چیز منو با خودش برده...

    سلام دوستان این ادامه همون تاپیک زیر است:
    http://www.hamdardi.net/thread-30303.html

    من احساس می کنم گم شدم... حس می کنم وجود خارجی ندارم و نامرئی هستم... از موی سرم تا پنجه پام به نظرم زشته... به نظرم حرفا و عقایدم مفت و بی ارزشه چون خودمو بدبخت کردن... هیچ هدفی ندارم توی زندگیم... هیچ آرزویی ندارم... توان جنبیدن هم ندارم... میل به هیچ چیزی ندارم نه خواب نه خوراک نه اب نه معاشرت با مردم... از پنجره اتاق به بیرون نگاه می کنم فقط مستقیم روبرو را نگاه می کنم چونن اگر پایینو نگاه کنم دلم می خواد از اون پنجره برم بالا و بپرم پایین... ولی مستقیم یه چراغ پر نور سبز رنگ هست که می شینم بهش زل می زنم ایت الکرسی می خونم... ولی میترسم بالاخره یه روزی این چراغ سبز روشن هم خاموش بشه و دیگه همینم نباشه توی زندگیم و بذاره بره ... چطور می شه توی این آشفته بازار من روی خودم تمرکز کنم و حداقل یه بخشی از همونی که تا قبل از اومدن این آدم توی زندگیم بودم را دوباره پیدا کنم؟؟؟ یادمه م یگفتن دختر مهربان و موفقی بودم نه مثل الان یه بازنده... اگر می تونید راهنمایی کنید لطفاً.



    پاورقی: از مدیران محترم تالار واقعاً ممنونم که حداقل یک سری مطالب جالب در امضای خودشون قرار دادن که ادم ازشون بسیار استفاده می کنه... مثلاً امروز کلی خوشحال شدم گفتم وای چه خوب بالهای صداقت عزیز واسم نظر گذاشته... بعد دیدم نه فرمودن مطالبتون چت گونه است و ظرفیت تاپیک بسته شده و تمام. از حس بدی که بهم دست داد که بگذریم و اینکه من کارشناسم؟؟؟ این دوستای گلی که برام جواب نوشتن کارشناس هستن؟؟؟ یا شما مدیران عزیز متخصصهای این سایت هستین... ماها که اگر بلد بودیم که حال روزمان این نبود که!!! پس بهمون خرده نگیرین چون راهکار تخصصی بلد نیستیم بحث ها چت گونه هستن وگر نه ما هم از خدامون بود شما جای بستن تاپیک حداقل می نوشتین برو فلان کتاب رو بخون، برو فلان پست را بخون یا اصلا ول کن برو بمیر... تا ما هم هدایت شده عمل کنیم.
    از نکات خوبشم بگم دیدم پستشون یک عکس قشنگ داره که نفهمیدم داره اون دست به آسمان اشاره می کنه یا خودش به سمت آسمان دراز شده... رنگی می نویسن... و یک امضای قشنگ هم دارن تحت این عنوان:
    آرام باش... خدای امروز، فردا هم هست... مطمئنم، تو هم مطمئن باش...

  2. 3 کاربر از پست مفید Opal تشکرکرده اند .

    toojih (جمعه 29 شهریور 92), گل آرا (چهارشنبه 17 مهر 92), میشل (چهارشنبه 17 مهر 92)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 فروردین 03 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,963
    امتیاز
    33,192
    سطح
    100
    Points: 33,192, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,385

    تشکرشده 6,356 در 1,788 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خانم اپال،ظرفیت پستهای مجاز برای تایپیکها ۵۰پست هست مگرموضوع خاص باشدمثل تایپیکهای که قراره جلو یک اشتباه مهلک درآینده گرفته بشود یادکتروکارشناسها دراون درمشاوره تخصصی باشند.همدردی باکسی که مشکلی داره معمولا طی یکی دوپست هست وبقیش هرکسی از دیدگاه مطالعات وتجربیات خودش همسو با فضای کلی تالار راهکارمیده. درغیراینصورت پستها چت گونه یا"مرثیه سرایی"میشه.الان به نظرم شما داریدازاین وربوم میفتید.اگه قبلا زیادبه شوهرتون غر زدید ولی الان دارید صد درصد خودتون رو مقصرمیدونید به جای اینکه"سهم خودتون"رو از اشتباهات مشخص کنید.به نظرمن یه مدت این تایپیک رو رهاکنید.آرامش وخونسردی خودتو حفظ کن.و تایپیکهای که دکتر درحال مشاوره است رو دنبال کن تا وارد فازحل مشکل وجزئیات حل اون بشی این یک نمونه ازتایپیکهاست:http://www.hamdardi.net/thread-30099.html
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.
    ویرایش توسط ammin : جمعه 29 شهریور 92 در ساعت 15:05 دلیل: حذف قسمت تکراری

  4. 3 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    Opal (جمعه 29 شهریور 92), toojih (جمعه 29 شهریور 92), گل آرا (چهارشنبه 17 مهر 92)

  5. #3
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,066
    سطح
    100
    Points: 287,066, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,577

    تشکرشده 37,079 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    سلام opal گرامی
    نگاه گذرا به تاپیک قبلی ات کردم. به راحتی میشود متوجه شد که شما تاچه اندازه تحت فشار هستید.
    بدیهی هست که آدم درچنین تنگناهای پر استرسی احساساتش جریحه داره و قلبش مجروح شود.
    اما وقتی جراحتی جسممان را می گیرد. علاوه بر داد و فریاد، لازم هست کنارش کارهای دیگری هم برای مداو انجام دهیم.
    پیشنهاد می دهم به لینکی که در ذیل معرفی می کنم بروید و با دقت مطالب را مطالعه کنید. بعد روی خود تفکر کنید و برای ما بگویید شما جزء کدام دسته خود را می بینید و دلایل خود را هم بگویید.
    همچنین برای اینکه صبر را تمرین کنید. سعی کنید بیش از 1 پست در هر دو روز نزنید. تا تاپیک شما ظرفیت لازم برای بهره دهی داشته باشد

    آرامش و نحوه مواجهه افراد با مسائل و مشکلات زندگي

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  6. 7 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    del (شنبه 30 شهریور 92), Opal (جمعه 29 شهریور 92), sanjab (جمعه 29 شهریور 92), فرشته مهربان (شنبه 30 شهریور 92), میشل (چهارشنبه 17 مهر 92), ساحل 63 (شنبه 30 شهریور 92), شیدا. (شنبه 30 شهریور 92)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام
    ممنون از مدیریت محترم همدردی و بقیه دوستانی که سعی دارن به من کمک کنن...
    بله طبیعتاً من هم همون سه تا سبک اجتنابی، درگیری و تسلیم را در برابر مشکلات دارم. بستگی داره مشکل در چه حیطه ای باشه اغلب اگر ربطی به روابط، عواطف و احساساتم نداشته باشه آن مشکل من می تونم از سبک حل مسئله هم استفاده کنم (موارد تحصیل و کار یا هر چیزی به روابط و احساساتم ربط نداشته باشه را به این روش با موفقیت حل می کنم). در مورد واقعیتهای دنیا مثل مرگ، بیماری، ورشکستگی، و ... درک انفاق افتادنشان برای عزیزانم خیلی برام دردناکتر یا غیر قابل باورتر از وقتی هستش که فکر کنم خودم خواهم مرد یا بیمار خواهم شد یا گرفتار... در واقع فکر از دست دادن آزارم میده در وهله اول از دست دادن کسانی که دوستشون دارم در وهله دوم از دست دادن توانایی های خودم برام خیلی دردناکه و غیر قابل باور...
    برام خیلی جالبه که در گام اول آقای مدیر دقیقاً دست گذاشتن روی دو تا موضوع که قبلاً همسرم (؟؟؟!!!) بهشون اشاره کرده بود:
    1. تو یه دختر ناز پرورده عزیز دردونه لوس هستی که گرم و سرد روزگار و از سختی کشیدن برای رسیدن به چیزی که می خوای و مبارزه کردن برای به دست آوردن چیزی که دوست داری هیچی نمیدونی... ( خودش یه زمانی برای اینکه پول تحصیلش جور بشه بعد از ظهرا که همکلاسی ها نبودن میرفته سرویس بهداشتی های دانشگاه رو می شسته تا مجبور نباشه از باباش اینا پول بگیره... یا مدتها پول نداشته غذای مناسب بخره ولی با این وجود رتبه اول دانشگاه معتبر توی یه رشته معروف شده و ... من بابام اینا خرج تحصیلمو دادن و هر چی خواستم کم و بیش همیشه مهیا بوده و ... ).
    2. می گفت تو اصلاً صبور نیستی ... مثل یه بچه 5 ساله یک چیزی را می خوای، خوبشم می خوای و همین الانم می خوای... اگر بهت بگن باشه فردا دنیا روی سرت میذاری... ( نمی دونم سه چهار سال بلاتکلیفی کشیدن هم مشمول صبوری می شه یا نه، صبر یک چیزه به نظر من انتظار مسئولیت پذیری مساوی توی زندگی زناشویی یه چیز دیگه است... من اگر ایشون مسئولیت پذیر بود و زندگیشو به موقع سر و سامان میداد که مرض نداشتم بی تابی کنم)...

    آقای امین آقا حق با شماست من الان سر پیکان اتهام رو به سمت خودمه... عذاب وجدان دارم به خاطر اینکه با حرفام باعث شدم زندگیم بپاشه... یک زمانی به درست بودن این حرفایی که میزدم (همون غرغرهای معروف) اعتماد داشتم می گفتم بهش تا یک فکری بکنه تا زندگیمون نپاشه از هم و سر و سامان بگیریم زودتری ولی متاسفانه نه تنها حرفای من باعث بهبود ماجرا نشد بلکه دقیقاً همونی که ازش می ترسیدم و می خواستم اتفاق نیافته اتفاق افتاد. در اینکه من موقع انتخاب اشتباهات واضح داشتم که شکی نیست... اون انتخاب بابام که نبوده که... پس سر پیکان انتقاد رو بگیرم رو به کی توی این شرایط؟؟؟ خود کرده را تدبیر نیست... اگر تقصیر من نیست پس تقصیر کی هست که یه آدم آروم مهربون که من همه زندگیش بودم الان تبدیل شده به یه هیولا که باهام مثل یه آشغال رفتار می کنه... حرف نمیزنه خوب باهام!!!! بعدشم کار ما از حرف زدن خراب شده حداقل سکوت خودش پر از ناگفته هاست... وقتی نمی خواد منو ببینه یا حتی صدامو بشنوه یعنی رابطه ای نیست دیگه که من بخوام روی مهارت ارتباطی کار کنم... فعلاً همین حد که زنده بمونم هم برام کافی هست...

    من چون الان از ادم و عالم بیزارم برای همین دایم آنلاینم این دو سه روز که خونه بودم... خود این جواب دادنهای چت گونه بهم خیلی کمک کرد... البته به قیمت از دست دادن تاپیکم... چشم سعی می کنم کم بنویسم. ممنون

    - - - Updated - - -

    من خیلی پرخاشگر شده بودم این اواخر... با دوست و اشنا و خانواده و ... معمولی هستم اما فقط با شخص این ادم ... از یک طرف می پرستمش از یه طرف عصبانی هستم چرا اینقدر شکست میخوری زندگیتو جمع و جور نمی کنی... من معمولاً نوشته هام تأثیر گذار هستن ... ولی با نامه با ایمیل با اس ام اس این خشم را سرش خالی کردم به بدترین وجه ممکن... با بدترین کلمات... با بدترین لحن... من هر چی از دهنم در اومده بهش گفتم... بد بیراه گفتم... داد زدم... نفرین کردم... اینقدر از دستش عصبانی بودم که دستمو اینقدر کوبیدم به دیوار که مفصل انگشت شستم کبود کرد ورم کرد اومد بالا ... اینطوری شد که رفت. هیچ وقت جرأت اینو نداشتم این اس ام اس ها یا ایمیلها یا نامه ها رو خودم دوباره بخونم... سریع پاکشون می کردم اما اون برعکس من دونه دونه اینا رو نگه داشت و مرورشون می کنه... و بارها گفته هرگز فراموش نمی کنم و من راهی که رفتم و بهش پشت کردمو دیگه دوباره بر نیم گردم... دیگه دوستت ندارم قسمم خورد به جون فلانیا که خیلی براش عزیزن... وقت رفتن هم منو نبوسید... حتی برنگشت نگاهم کنه... بعدم که ولم کرد به عمد خودم با مشکلاتم دست و پنجه نرم کنم با وجودی که م یدونست چقدر احتیاج دارم به کمکش...
    هیچ وقت خود من اگر اون ادم جلوم نشسته بود جرأت نداشتم حتی یک صدمش را با اون لحن ابراز کنم یا اصلاً وقتی پیشم بود عصبانی نبودم که بهش پرخاش کنم... ولی وقتی نبود یا می رفت ماموریت ... انگار که به خونش تشنه باشم که چرا بعد از سه چهار سال هنوز سر همون خونه اولی که بودیم موندیم...

  8. #5
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,066
    سطح
    100
    Points: 287,066, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,577

    تشکرشده 37,079 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام
    بهتر هست برای نتیجه گرفتن از این محیط کمی بیشتر به ما اعتماد کنی.
    من گفتم سعی کنید دو روز یکبار یه پست بزنید، اما شما فکر کردید گفتم روزی دو پست بزنید!!!
    شما نباید به این مکان معتاد شوید ، بلکه باید گام به گام همراه شوید تا راه صحیح کنترل خودتون را بازیابید

    لینکی که گفتم مطالعه کردید و سریع هم جواب دادید و جالبه تحلیل هم کردید. خیلی عجله می کنید.
    بیایید تمرین کردن را از همین جا شروع کنید.
    جوابتون به پست قبلی من دقیق نبود.

    شما باید یکی از آن روشها را که در رفتار شما غالب هست را مشخص کنید.
    تا مراحل بعد را پیگیری کنیم.
    صبر کن و فکر کن.
    در ضمن بهتر هست موقتا از بد و بیراه گفتن به خودتون یا کس دیگری اجتناب کنید.
    و روی روشهای مقابله ای خود با مشکلات متمرکز شوید.

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  9. 7 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    del (شنبه 30 شهریور 92), Opal (جمعه 29 شهریور 92), she (شنبه 30 شهریور 92), فرشته مهربان (شنبه 30 شهریور 92), میشل (چهارشنبه 17 مهر 92), دختر 7 (شنبه 30 شهریور 92), شیدا. (شنبه 30 شهریور 92)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 09:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-06
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    1,812
    سطح
    25
    Points: 1,812, Level: 25
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 353 در 123 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام اپال عزیز من چیزی که واسم سواله اینه: رابطه شما رابطه زناشویی و شرعیه چرا باید به این راحتی این و تموم شده تلقی کنید چرا باید هیچ تلاشی از طرف شما و خانوادت صورت نگیره!!!! ایشون به هر دلیلی رفتن چرا باید خانواده ها و خود شما کاری نمی کنید؟؟؟؟؟؟ من کارشناس نیستم ولی کاش مدیر همدردی راهکار و راهنمایی تون می کرد . ااول تکلیفتون مشخص شه بعد راهکار برا درست کردن افکار و یا اصلاح خودتون داده بشه. اینجا اومدن و بیان احساساتتون می تونه شمارو آروم کنه ولی همینطور نشستن و تلاشی نکردن کارو بدتر می کنه. شما برادر دارید دیگه تو این وضعیت حتما باید جلو بیان و ببین درد و مشکل همسرتون چیه و چرا باید همسرشون رو بی خبر بزارن و برن. من تعجب می کنم که این رابطه دوستی نیست که بگیم رفت که رفت . اینجا دو نفر تعهد دارن در قبال هم وباید اگه رابطه ای هم مشکل داره به هر نحو ممکن حل بشه و اگه قابل حل نیست راههای دیگه...

  11. 2 کاربر از پست مفید deniz90 تشکرکرده اند .

    Opal (یکشنبه 31 شهریور 92), گل آرا (چهارشنبه 17 مهر 92)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    26
    Array
    دنیز جان چرا همزمان اقداماتی هم داریم انجام می دهیم. من همه چیز را اینجا ننوشتم ولی دلیل این نیست که کاری داره انجام نمیشه... من ادامه صحبتم با آقای مدیر و کارشناسا را بردم توی انجمن ازاد که میشه تاپیک خصوصی گذاشت تا شاید بتونم یه کم متمرکز تر با موضوع برخورد کنم چون واقعاً خدمات این سایت وقتی هزینه را پرداخت می کنی و عضو می شی خیلی خیلی بهتر از تالارهای عمومی هست و من اینو نمی دونستم ولی خوشبختانه راهنماییم کردن و الان دارم کمک می گیرم. از همه دوستای گلم که راهنماییم کردین تا آروم بشم ممنونم.
    دوش شراب ریختی، وز بر ما گریختی
    چون خمشان بی گنه روی بر اسمان مکن

  13. 2 کاربر از پست مفید Opal تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 31 شهریور 92), میشل (چهارشنبه 17 مهر 92)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 اردیبهشت 93 [ 16:33]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    806
    سطح
    15
    Points: 806, Level: 15
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 122 در 55 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    دنبالت می گشتم که اینجا پیدات کردم. می خواستم بدونم حالت بهتر تر شده؟/ ماشالله چه پر ملات هم می نویسی

    می دونی چیه گلم فقط تو نیستی که پرخاشگر شدی/ من در اون دوران که ترک شده بودم هم خیلی پرخاشگر تر شده بودم / البته من یه فرقی با تو دارم/ چون من اصلا اصلا محبت ندیده بودم هیچ خاطره خوشایندی هم نداشتم و ندارم که یادم بیفته و بسوزم/
    وقتی متوجه شدم که اصلا تو دسترسم نیس تو مهارتم کار کنم به خودم فهموندم که باید روی خودم کار کنم. خودمو آروم آروم نگه داشته بودم/ می دونی من فقط در مواجه با اون مثل بمب باروت بودم. از خودش و خانوادش تنفر بسیار عجیبی تو وجودم شکل گرفته بود که با هیچ چیز پاک نمیشد.

    به خودم قبول وندم که من چون انتخابم اشتباه بوده این هم عواقبش. و جلوی ضرر و از هر کجا بگیری منفعته.
    اوایل که نمی تونستم حتی به طلاق فکر کنم. چون چهارچوب بدنم می لرزید. پ
    ولی با سکوت و قهرهای دائمیش= می خواست خستم کنه که بدون مهریه طلاق بده.

    میدونی گلم می دونس که من از دادگاه می ترسم از پزشکی قانونی میترسم و واهمه دارم و استرس می گیرم و تمام وجودم پر از التهاب میشه.

    سعی کرد از این حربه استفاده کنه. من خواهربرادری هم ندارم. تو تهران تنهایی زندگی می کنم.
    من و عرض سه ماه چهار بار دادگاه برد. بعد از هردادگاه میبرد پزشکی قانونی بعدش دیگه نمی تونستم پیداش کنم/ میرفت با خواهرهاش شمال برا خودشون بگرده. اصلا نمی تونستم پیداش کنم. اون چون وکیل بود براش عادی بود. در حالیکه من تو بیمارستان بستری میشدم.
    بعد بار چهارم به زور و گریه از قاضی خواهش کردم حکم بده/ حکمو داد باید می رفتیم محضر/ محضر پیداش نمیشد. بابام بنده خدا اومد تهران رفتیم از خونشون کشیدش بیرون که دیدم با خواهرهای کثیفش نشسته. البته با زبون نرم که تو خوبی ماها بدیم.
    امضای طلاق که تموم شد. هیچ کدومون بهش چیزی نگفتیم چون ارزششو نداشتن. حتی کسی از اعضای خانوادش در عرض این طلاق و طلاق کشی با ما تماس نگرفت.



    الان اصلا ذره ای پشیمون نیستم می دونی چرا؟ چون من برای دوام زندگیم خیلی زحمت کشیدم مشاوره رفتم انواع ناملایماتو تحمل کردم. از استرس فرق سرم سفید شد. یبوست خیلی شدید گرفته بودم. ولی می دونی چیه وقتی طرفتت رغبتی نداره نمی دونی به کسی بگی به زور منو دوس داشته باش. درد خیلی سنگینه ولی خدا قدرت تحملشو بهم داده. الان هم آروم آروم فرق سرم داره سفیدیش کم میشه. یبوستم هم داره خوب میبشه.
    می دونی چیه خواهرم یه ضرب المثلی هست که میگه: بز نگران جونشه/قصاب پی دنبه است.


    من و خانوادم از خدا خواستیم که هیچ بنده ای و منم بینش گیر هیچ آدم نامرد نندازه.

    در مورد عکست: احساس سوختن به تماشا نمی شود/ آتش بگیر تا بینی چه میکشم.
    ویرایش توسط ساحل 63 : یکشنبه 31 شهریور 92 در ساعت 14:11

  15. کاربر روبرو از پست مفید ساحل 63 تشکرکرده است .

    Opal (یکشنبه 31 شهریور 92)

  16. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 اردیبهشت 93 [ 16:33]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    806
    سطح
    15
    Points: 806, Level: 15
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 122 در 55 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    اپال کجایی؟ چرا نیستی؟ داری چه می کنی؟

  17. کاربر روبرو از پست مفید ساحل 63 تشکرکرده است .

    Opal (پنجشنبه 18 مهر 92)

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام ساحل جان
    خوبی دوستم؟ یه 4-5 روز بعد از این پست خودش ایمیل داد. منم جوابشو ندادم. زنگ زد جواب ندادم. چون نمی خواستم اصلاً ببینمش یا باهاش روبرو بشم. اینجا آقای مدیر گفت برو زوانپزشک یا مشاوره حضوری. رفتم پیش یه استاد دانشگاه اون گفت باید ببینیش و باهاش مواجه بشی. گفتم می خوام ازش جدا بشم. گفت بهش علاقه داری گفتم بله. اونم گفت 6 ماه به همدیگه فرصت بدید تا این احساسات خدشه دار شده تون فروکش کنه بعد اگر خواستید تصمیم به جدایی بگیرید. در حال حاضر تصمیم گرفتیم 3 ماه کاملاً جدا از هم باشیم بدون تماس تا ببینیم آخرش چی میشه. مشاور گفته باید اونم بره پیشش تا یه چیزایی را بهش بگه. همین
    تو خوبی؟

    - - - Updated - - -

    ساحل جان اگر بخوام صادق باشم با خودم الان به خاطر ترک ارتباطم با ایشون احساس راحتی و آرامش عمیقی دارم. درست احساس کسی را دارم که یه کفش تنگ یا پاشنه بلند و خسته کننده اما زیبا را از پاش در آورده و پرتش کرده گوشه اتاق و داره آرامشی که به پاهای خسته اش هجوم آورده را با نهایت سپاسگزاری از خدا احساس می کنه.
    من انتخابم اشتباه بوده... دارم سعی می کنم انکارش نکنم... و رنج این اشتباهی که کردم توی زندگیمو بکشم و مسئولیتشو بر عهده بگیرم و بر احساسم غلبه کنم و ترکش کنم. هزار سال هم بگذره ساحل جان من نمی تونم یک آدمی که اعتقاد نداره زندگی خانوادگی ارزش هست و اهمیت داره را مجبور کنم که این را دوست داشته باشه و براش وقت بگذاره.

    - - - Updated - - -

    ساحل جان اگر بخوام صادق باشم با خودم الان به خاطر ترک ارتباطم با ایشون احساس راحتی و آرامش عمیقی دارم. درست احساس کسی را دارم که یه کفش تنگ یا پاشنه بلند و خسته کننده اما زیبا را از پاش در آورده و پرتش کرده گوشه اتاق و داره آرامشی که به پاهای خسته اش هجوم آورده را با نهایت سپاسگزاری از خدا احساس می کنه.
    من انتخابم اشتباه بوده... دارم سعی می کنم انکارش نکنم... و رنج این اشتباهی که کردم توی زندگیمو بکشم و مسئولیتشو بر عهده بگیرم و بر احساسم غلبه کنم و ترکش کنم. هزار سال هم بگذره ساحل جان من نمی تونم یک آدمی که اعتقاد نداره زندگی خانوادگی ارزش هست و اهمیت داره را مجبور کنم که این را دوست داشته باشه و براش وقت بگذاره.
    دوش شراب ریختی، وز بر ما گریختی
    چون خمشان بی گنه روی بر اسمان مکن

  19. 4 کاربر از پست مفید Opal تشکرکرده اند .

    sanjab (پنجشنبه 18 مهر 92), فرانک بانو (پنجشنبه 18 مهر 92), دختری تنها (پنجشنبه 18 مهر 92), ساحل 63 (شنبه 27 مهر 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شوهرم به هیچ چیز اعتقاد نداره حتی خدا !
    توسط skyzare در انجمن سایر مقالات ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 13 فروردین 95, 22:11
  2. ازدواج با اعمال شاقه!! دیگه شخصیتم له شده
    توسط زن امیدوار در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 26
    آخرين نوشته: شنبه 10 خرداد 93, 11:42
  3. مشکل با شخصیتم
    توسط sima162 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 26 مرداد 92, 20:18
  4. شخصیتم آشفته و درهم شده!خیلی با خودم مشکل دارم (کمکککککککککککک)
    توسط sheida412 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 08 مرداد 92, 14:10
  5. مادرشوهرم شخصیتم را خورد می کنه چطوری باهاش رفتار کنم؟
    توسط sara2015 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 19 اردیبهشت 92, 22:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.