به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 21 دی 97 [ 22:39]
    تاریخ عضویت
    1392-6-15
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    4,511
    سطح
    42
    Points: 4,511, Level: 42
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    18

    تشکرشده 19 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با شوهر بی اراده و تسلیم خانواده اش چی کار کنم؟

    از دست خانواده شوهرم خسته شدم. از همون اول که مادر شوهرم منو واسه پسرش انتخاب کرد و طی جلساتی که قبل ازدواج با شوهرم داشتم فهمیدم که شوهرم فقط بخاطر خواست مادرش با ازدواج کرده اما بخاطر مامان و بابای خودم که آرزوی ازدواج منو داشتن چیزی نگفتم. در دوان عقد رابطه صمیمانه ای نداشتیم شوهرم تهران بود و وقتی می آمد شهرستان همش خونه مامانش بود و پیش من نمی اومد واسه همین همیشه من مجبور بودم برم خونه اونا. البته توی دوران عقد رفتار خانواده شوهرم با من خوب بود. من برادر شوهری دارم که همزمان با ما عقد کردن اون و زنش توی دوران عقد به دلیل دخالت های پدرشوهر و مادر شوهر همیشه اختلاف داشتن تا جایی که میخواستن طلاق بگیرن اما بالاخره خودش رو تغییر داد و اجازه دخالت به مامان باباش نداد و الان بسیار زندگی خوبی دارن. بعد از اینکه پدر شوهر و مادر شوهر نتونستن توی زندگی برادر شوهرم دخالت کنن اومدن سراغ ما. تا جایی که مو قع عروسی و زمان وسایل خریدن با اینکه قرار بود هزینه بعضی وسایل به طور مشترک (خانواده ما با اونا) پرداخت کنن خودشون تنهایی می خریدن و بابام باید پولشو می داد. حتی برای انتخاب رنگ کابینت ها با اینکه من به شوهرم گفتم از چه رنگی خوشم میاد اما اون اول باباشو برد دوباره مامانشو برد تا اونا رنگو انتخاب کنن و اصلا بهشون نگفت که من چه رنگی رو انتخاب کردم یعنی جراتشو نداشت. بعد عروسی هم حتی تو چیدن وسایل نظر میدادن یا اینکه خودشون یه چیزی می خریدن و توی خونه می ذاشتن. بدون اینکه نظر منو بپرسن یا حتی شوهرم بگه بذارین الهام نظر بده. از لفظ شوهرم بدم میاد اون یه بچه ننه است. الان بعد گذشت دو سال از زندگی هنوز خانواده اش تو زندگی مون دخالت می کنن.هفته ای سه شب باید برای شام بریم خونشون. همیشه باید باهاشون بریم بیرون که مبادا من بخوام پسرشون رو با خانواده خودمم ببرم بیرون. چون اون پسرشون دیگه تحویلشون نمی گیره می خوان منو اینجوری عادت بدن که مبادا مثل جاری شم و پسرشون رو ازشون بگیرم. خسته شدم آخه من ازدواج نکردم که یکی دیگه واسم تصمیم بگیره. من خودم واسه زندگی برنامه داشتم و دارم اما اجازه نمی دن و این وسط کسی جز این بچه ننه ترسو که جرات نه گفتن نداره مقصر نیست!!!!!!!!!!!!!!!
    مورد های دیگه که نارحتم می کنه:
    در مورد کاراش و برنامه های بویژه اقتصادی با من صحبت نمی کنه با اونا حرف می زنه.
    اکثر اوقات دروغ میگه بعد اگه من یه دروغی از دهنم در بره جهنم درست می کنه.
    ما اجازه نداریم وقتی عروسی یا تولد فامیل آقا می ریم کادو بدیم، همون کادویی که باباش به اسم خودش تنها میده کافیه.
    تا ازش می خوام رفتارشو اصلاح کنه شروع می کنه به فحش دادن من که بی شعورم
    جدیدا تمام مسائل زندگی به خصوص دعوا را به انها می گوید و انها در برخورد با من بی احترامی می کنند

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 18 بهمن 92 [ 22:05]
    تاریخ عضویت
    1392-6-09
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    327
    سطح
    6
    Points: 327, Level: 6
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام من در حقیقت نمی خواهم یا نمی تونم که حرفی بزنم که به شما کمک بشه چون من هم همین مشکل رو دارم.نمی دونم چه طور باید به مردی که اراده نداره تکیه کرد؟مردی که لزومی نمی بینه برای کاراش توضیحی به زنش بده.و می تونه بی احترامی خانوادش رو به زنش تحمل کنه و تازه بگه تو مشکل داری،تو حساس و مریضی.و تحت فرمان مادر و برادراش زندگی شو بچرخونه. هر روز انجا بره ، هر روز انجا صبحانه بخوره، هر روز صبح بره خونه مادرش.ازش متنفرم و آرزوی مرگ می کنم که حتی وقتی بهش اعتراض می کنی بگه تو مریضی و من انقدر اذیتت می کنم تا دیونه شی.شما چه را حلی برای من دارین.من از زندگیم بیزارم.

    تمام تلاشش خوشحال کردن اوناست و محکم کردن رابطش با اونا نه من.مادرشوهر من مریضی و تا جایی که بشه ازار می ده،حتی برادر بزرگش که مثلا بزرگهر و عاقلشونه می یاد زندگی منو به هم میزنه از رو حسادت.شوهر من و برادزاش مثل زن ها هستند ،چیزایی می کن که یک زن حتی به فکرش نمی رسه.چون همه عمرشون مادرشون با بدبختی بزرکشون کرده و می گه من بهترینم.این عروسه که مشکل داره.دلم می خواد جدا شم چون از شوهرم نا امیدم.چون واسه راضی نگهداشتن اونا منو له می کنه منم می خوام لهش کنم.همون طور که ان با من این کارو کرد.
    ویرایش توسط rahan : یکشنبه 17 شهریور 92 در ساعت 02:35

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 21 دی 97 [ 22:39]
    تاریخ عضویت
    1392-6-15
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    4,511
    سطح
    42
    Points: 4,511, Level: 42
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    18

    تشکرشده 19 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh آخه ما زنها چه گناهی مرتکب شدیم که باید این شوهرها رو تحمل کنیم؟

    نمی دونم باید چی بگم اینقد تلاش کردم و حرف زدم و عمل کردم که دیگه می دونم هیچ راهی واسه بهبود این زندگی سرد نمونده. فقط می نویسم شاید یه کم آروم شم یا کسی حرفی بزنه که دوباره واسه بهتر شدن زندگیم بتونم بجنگم. به همه دری زدم تا شاید شوهر متوجه اشتباهاتش توی زندگی مشترکمون باشه. با اینکه اصلا از زندگی راضی نموندم اما خیلی کم سعی کردم دیگران از مشکلات زندگیمون چیزی بفهمن. توی تاپیک قبلی تقریبا مشکل اصلی مو گفته بودم. اما باز همون مسئله هر رزو تکرار میشه. بین خانوداه خودش و من فرق میذاره. اولا چیزی نمی گفتم اما کم کم همه دارن می فهمن که ما مشکل داریم. وقتی عموش اینا از شهرستان آمدن ما همش با اونا بودیم ناهار دعوتشون کردم و بخاطر این موضوع تمام برنامه هامو کنسل کردم اما امروز که خاله من از شهرستان آمده و وقت خواسته فقط یه سر بیاد ما رو ببینه، آقا کلی بهونه آورده که سرش شلوغه، وقت ندارم، از کی تا حالا صبح میان خونه کسی،با کلی مهربونی رفتم پیشش میگم "اگه اشکالی نداره برنامه هاتو فقط یک ساعت کنسل کن تا بیان و برن" اما با داد و بیداد میگه "وقتی میگم نه یعنی نه، برو خجالت بکش که روی حرف شوهرت حرف میزنی"، و بالاخره رفت بیرون که اگه یه وقت بیان تو خونه نباشه. باورم نمیشه با وجود اینکه ما هردو سطح سواد بسیار بالایی داریم اما اینقدر سطح نگرش هامون باهم فرق میکنه. اینا همه بخاطر حرفای باباشه، هر دفعه میبینمش میگه همیشه باید مرد حرف اول و آخر رو بزنه، زن نباید اصلا دخالت کنه. یکی دیگه از بدترین اخلاقاش همین قهر کردنشه، نمیشه باهاش حرف زد سریع قهر میکنه و متاسفانه اصلا آشتی نمی کنه. من خیلی سعی کردم بهش بفهمونم بحث کردن اشکالی نداره اما قهر نکنیم اما متاسفانه عین بچه ها رفتار میکنه. دیگه از بس قهر کردم منم ازش کینه بدی به دل گرفتم. باید چی کار کرد؟؟؟

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1390-5-13
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    6,210
    سطح
    51
    Points: 6,210, Level: 51
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 70 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    من فکر میکنم تو زیادی از خودت مایه گذاشتی و اون به این درک نرسیده که خواسته های تو هم تو زندگی مهمه. اون روشی درپیش گرفته و عکس العملهای تو برای اینکه اونو متوجه اشتباهش کنه و به این درک برسونه که رفتارشو باید عوض کنه کافی نبوده. یعنی فقط صحبت کردی و اون هم صحبتهای تورو نشنیده گرفته. فکر میکنم باید بدون صحبت و بصورت عملی بهش بفهمونی زندگی یعنی رضایت دوطرف.

  5. کاربر روبرو از پست مفید فردیس تشکرکرده است .

    اشنای قدیمی (یکشنبه 24 شهریور 92)

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 02:54]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    محل سکونت
    زیر سایه خدا...
    نوشته ها
    517
    امتیاز
    3,053
    سطح
    34
    Points: 3,053, Level: 34
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    143

    تشکرشده 599 در 247 پست

    Rep Power
    62
    Array
    اه چقدر از مردایی که میگن من مردم بدم میاد آخه به چیتون مینازید؟ تمام حرفا و قولایی که میدی دروغ از آب در میاد آخر سرم اسم خودتونو میذارید مرد؟؟!
    متاسفام که نمیتونم راهنمایی کنم اما امیدوارم شوهرت سر عقل بیاد

  7. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array
    سلام دوست من. اگه دوست دارین بهتر و بیشتر به شما کمک بشه حتما عنوانتون رو تغییر بدین و مشکل اصلیتون ور بنویسین. اگه مشکلتون همون مشکل قبلیه نیاز به تاپیک جدید نبود..

    تاپیکهای لیلا موفق رو بخونین.

    همین طور خانم she
    و setsyesh

    موفق باشین

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331


  8. #7
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من درکت میکنم عزیزم ، حق داری ... ولی واقعا چاره چیه ؟

  9. #8
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    گلی گل گرامی ، نگران نباش ، مشکلاتی که مطرح کردی ، با اینکه می دانم بسیار آزراردهنده هست و شما را بسیار متاثر کرده ، اما این اطمینان را داشته باش که قابل حل هست
    منتها برای رفع این مشکلات و مرتفع شدنشون ، باید در بستر زمان و با صبوری پیگیر باشی
    توی تاپیک قبلی تون شفاف تر به مسائل پرداخته بودی ،
    گفته بودی پدرشوهر و مادر شوهرت از ترس اینکه نکنه شما هم مانند اون یکی عروسشون به اصطلاح پسرشون رو ازشون نگیری دست به این قبیل رفتارها می زنند
    گفته بودی در مسائل اقتصادی با شما مشورت نمی کند
    گفته بودی وقتی ازش می خواهی رفتارش رو اصلاح کنه ، از کوره در میره و فحش میده
    گفته بودی سریع قهر میکنه و دیر اشتی

    این ها مسائلی بود که من دسته بندی شون کردم و اون راه حل هایی رو که به نظرم میرسه رو برات می گویم ، انشالله که برای شما هم کارساز باشد

    اول اینکه با صبوری سعی کن مدتی یک طرفه و بی قید و شرط به شوهرت محبت کنی ، ولو اینکه او با شما تندی کند و یا حتی مواقعی که شما را آزرده است ، باز هم شما با نرمش رفتار کنی

    بند اول)
    دقت: ناز کشی نکن ، خودت را به خاطر شوهرت بی ارزش نکن ، اما مهربان باش و با محبت : مثلا سر یه موضعی شما از دست شوهرت دلخور هستی ، اخم نکن ، چهره ات را خیلی درهم نکن ،قهر نکن ،بی تفاوت نباش ، اما خیلی هم گشاده رو نباش ، معمولی و با چاشنی مهربانی به شوهرت محبت کن ( حس مادری را داشته باش که می داند فرزندش خطا کرده ، اما با رفتار درست سعی می کند فرزندش را شرمنده کند )
    چرا: این بند برای این هست که کم کم اعتماد شوهرت نسبت به علاقه و محبت شما نسبت به خودش جلب بشود
    مسلما شوهرت هم از اینکه بینتون دلخوری پیش بیاد ناراحت می شود ، منتها چون پدرو مادرش هم راه و روش درستی رو بهش یاد نداده اند ، بنابراین شیوه درست برخورد کردن را بلد نیست، و شما با اینکار سعی می کنی کم کم اعتماد شوهرت را جها اینکه از محبت شما بهره مند می شود را جلب کنی تا کم کم زمینه برای تاثیرپذیری شوهرت از شما فراهم شود

    بند دوم)
    دقت: فعلا در خصوص در میان گذاشتن مسائل اقتصادی با شما اصراری نداشته باش ، اما هرازگاهی بهش قوت قلب بده و از سپاسگزار باش که به فکر پیشرفت زندگیتون هست
    مثلا:
    همسرم عزیزم ، خیلی خوشحالم که می بینم شما به فکر آینده مون هستی
    از اینکه می بینم اینقدر در صدد هستی زندگیمون پیشرفت کنه ، اونقدر آسایش خیال پیدا می کنم
    وای از اینکه تو داری اینقدر با انرژی وقت میذاری و به فکر راحتی و رفاه زندگیمون هستی و در تلاشی برای کسب درآمد و سرمایه گذاری ، اونقدر حس خوبی بهم دست میده
    دقت: این جملات را زمان هایی بگو که می بینمی یه تصمیم مالی گرفته و یا داره جایی سرمایه گذاری می کنه و .... یعنی وقتی می شنوی بدون مشورت با شما مثلا رفتی ماشینی ثبت نام کرده و .... ناراحت نشو که چرا به من نگفته سعی کن از در مثبت وارد بشی
    کلا مردها از موقعیت هایی که مورد بازخواست قرار بگیرند بیزار هستند ، به همین خاطر یا مخفی کاری می کنند و یا به صورت دیگری سعی می کنند در این شرایط قرار نگیرند
    اما اگر شما با تقویت حس تقدیر و سپاسگزاری و اینکه ایشون باهوش و زرنگ و ... هستند وارد بشی ، برای بدست آوردن دوباره این لذت تقدیر شدن ، در موارد آتی شما را نیز در جریان خواهند گذاشت ... و شما در مرحله بعدی ، می توانی در کنار این تشویق ها ، نظرات خودت را با ظرافت صرفا جهت اینکه گفته باشی و تصمیم نهایی را به خودش واگذار کنی ، بیان کنی


    بند سوم)
    از همسرت مستقیما نخواه رفتارش رو اصلاح کنه ، ترشرویی و بدخلقی هم نکن ، از موضع بالا به پایین هم شوهرت را نبین (اگرچه می بینی همسرت مسائل ابتدایی را هم رعایت نمی کنه) با دادن احترام و بالا بردن شخصیت شوهرت ازش بخواه رفتار دیگری را نیز در پیش بگیره
    مثلا: شوهرت رفتار بدی رو انجام داده ، وقتی زمان مساعدی فراهم شد از یک خصوصیت خوبش تمجید بکن و بعد بهش بگو راستی اگر فلان رفتار رو هم ، فلان کار رو هم در این خصوص در پی بگیری ، خیلی باکلاس تر می شی و خیلی جنتلمن تر می شه و دیگه خوب که هستی ، عالی تر می شی ... یه جورایی نقطه ضعفش رو به رخش نکش ، رفتار ناپسند رو به همسرت نسبت نده ، بلکه اون رفتار ناپسند رو نکوهش کن و بگو اصلا به شوهرت نمیاد یه همچین رفتاری داشته باشه ،

    بند چهارم)
    وقتی شوهرت قهر میکنه ،
    اول سعی کن ، موقعیت قهر را ایجاد نکنی ، راه حلش هم با جواب ندادن هست و کمی صبوری کردن ، مثلا شوهرت شروع می کنه به بدخلقی کردن ، و میره روی اعصاب شما ، شما شما سعی کن توی موضوع دلخوری وارد نشی ،
    مثلا شوهرت میگه صبح و اول روز چه وقت هست که خاله ات بیاد دیدن ما ،
    شما می گی: آره راست می گی ها ، خودم هم خوشم نمیاد ، ولی نمی دونم چی کار کنم ، اظهار کلی محبت داشت و خواست بیاد ما رو ببینه
    شوهرت میگه: به خاله ات بگو نیاد ، من نیستم
    شما می گی: آخ عزیزم تو هم که نخواهی باشی ، برای من خیلی سخت تر میشه ... اه کاش خالم نمی گفت می خواد بیاد خونمون
    شوهرت میگه: بهت گفتم که، بگو نیستم ، خودش نمیاد
    شما می گی : با اینکه خیلی برام سخته که بگم ، باشه بهش می گم ، ولی اگه میتونی یه جوری کمکم کن بیان برن ... مکث... زیاد که نمی مونند... یه جورایی نمی خوام جلوی خالم که از شهرستان اومده چیزی کم و کسر باشه ، آخه چون اونها حساب تو رو یه جورایی خیلی مخصوص تر و پرمحبت از بقیه فامیل می دونند ، باعث افتخارشون میشه وقتی یه موقعی که می ایند اینجا به خونه ماهم سر بزنند ، واسه همین من نتونستم همون اول بگم نیان ، گفتم به شما بگم ، یه جورایی کمکم کنی ، اینها یه سر بزنن کوچولو بیان و برن
    دقت: خانومی با این ادبیات ، کار به قهر و دعوا و رفتن شوهرت از خونه نمیکشه ، در نهایت یا شوهرت قبول میکنه ، یا قبول نمیکنه ، منتها اگر قبول نکنه ، شما یک کارت برنده کسب کرده ای ،
    یعنی: همین جوری شما با صبوری و گذشت و البته فداکاری ، کلی امتیاز مثبت نزد شوهرت کسب می کنی ، اون وقت توی یک زمان مناسب و برای یه خواست خیلی خیلی مهم از امتیارها و کارت های مثبتت به نفع خودت و زندگیتون استفاده می کنی

    دوم سعی کن شما کمی احساساتت رو متعادل کنی ، یعنی خیلی اولش تند نرو که حرف های تند و با نیش و کنایه بهش بزنی ، بعد که قهر کردید دوباره احساساتت فوران کنه که دلت براش تنگ شده و بخواهی بری منت کشی ، کلا راه تعادل را در پیش داشته باش

    یه تاپیکی هست به نام http://www.hamdardi.net/thread-14510.html ( کلیلک کن ) اونجا در خصوص راهکار با شوهری که مرتب قهر میکنه مطلب هست ، حتما بخونش

  10. 6 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    mohammad6599 (دوشنبه 25 شهریور 92), P O U R I A (جمعه 28 فروردین 94), setayesh92 (دوشنبه 25 شهریور 92), tamanaye man (دوشنبه 25 شهریور 92), yas69 (جمعه 29 شهریور 92), دختر مهربون (یکشنبه 24 شهریور 92)

  11. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 21 دی 97 [ 22:39]
    تاریخ عضویت
    1392-6-15
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    4,511
    سطح
    42
    Points: 4,511, Level: 42
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    18

    تشکرشده 19 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واقعا بخاطر اظهار لطف همه ممنونم. اما من تقریبا 50 درصد موارد ذکر شده در تاپیک مدیران انجمن را اعمال کردم ولی حاصل چندانی نداشته چون به نظرم باید هر دو طرف خواستار اصلاح و بهبود یا تغییر باشند. متاسفانه شوهرم به شدت حساسه ، اگه مثلا بهش به آرومی بگم به نظرت فلان کار بهتر نبود، میگه آخه تو چه می فهمی یا برو حرف زدن یاد بگیر بعد بیا نظر بده، بارها گفتم همه زن و شوهر ها باهم بحث دارن چون هیچ دو آدمی مثل هم نیستن اما سعی کن یه ذره صبورانه تر گوش بدی و اصلا قهر نکنی اما ...
    اینقدر ذهنم درگیر حل اختلافاتم با همسرم شده که دیگه از خیلی برنامه های زندگیم عقب افتادم، اعتماد به نفسم هم صفر شده.
    بازهم بخاطر راهنمایی های بسیار خوبتون ممنون. فقط امیدم به خداست.

  12. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 18 بهمن 92 [ 22:05]
    تاریخ عضویت
    1392-6-09
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    327
    سطح
    6
    Points: 327, Level: 6
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منم مشکل شما رو دارم.دارم دیونه می شم نمی دونم چرا شوهر من فقط واسه من مرده .چرا پس زیر دست و پای خانوادشه.حتی خواهرش چپ نگاه کنه می ترسه نمی دونی چقدر تحملش سخته که مردی اینقدر خار و ذلیل بقیه است اما واسه تو یه قلدره.نمی دونی چه سخته که وقتی بقیه بهت توهین می کنن حتی واسش اهمیت نداره.دارم دیونه می شم.دلم می خواد زجرش بدم همونطور که از ازار من لذت می بره.کاش این زندگی تشکیل نمی شد.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تسلیت
    توسط diana در انجمن معارف و مناسبت ها
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: دوشنبه 06 مرداد 99, 23:54
  2. چگونه تسلط بر خودم داشته باشم؟
    توسط پری وش در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 29 مهر 93, 18:39
  3. تسلیت
    توسط ویدا@ در انجمن معارف و مناسبت ها
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 شهریور 92, 17:24
  4. آیا من تحت تسلط والد هستم؟ چطور این رو از بین ببرم؟
    توسط Pooh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 06 شهریور 92, 11:57

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.