به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 اسفند 92 [ 05:42]
    تاریخ عضویت
    1392-5-09
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    487
    سطح
    9
    Points: 487, Level: 9
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    62

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشاوره تخصصی صداقت بی پایان با آقای sci

    با سلام و احترام خدمت دوستان و مشاوران عزیز سایت

    مشکلی که دارم ذهنم هست ذهنی افسرده و غمگین
    ذهن بسیار شلوغ و آشفته ایی دارم به گونه ایی که در زندگی برایم مشکل ایجاد می کند
    ذهن بسیار پر حرف و بهانه گیری دارم شده روز ها برا مطلبی سرزنش کنه یا بخاطر اتفاق بسیار کوچکی درگیرم کنه

    گذشته براش خیلی مهمه، اتفاقات گذشته رو هی مرور می کنه تکرار می کنه باز خوانی می کنه و باز تکرار می کنه
    گاهی چند صدا به یک مطلب گیر می دن باهم بحث می کنن دعوا می کنن و یک باره منو با کلی سوال بی جواب تنها می ذارن و این سوال ها خود یک مشکل جدید هستن چون حالا این سوال ها هی تکرار می شوند سوال های بی جواب هی تکرار می شوند این حالات در گذشته برایم خیلی اتفاق می افتاد برای مدتی تونستم این حالت را رها کنم و به ذهن آرام رسیدم

    اما این حالت دوباره شروع شد با شدت بیشتر اما با یک تفاوت این بار چندین صدا از چندین موضوع حرف می زنن دعوا می کنن از این صداها خسته می شم عصبی می شم و باعث درد های عصبی و بیمار شدنم می شن شاید گفتن این نکته در روند درمان کمک کنه بر اثر مسائل خانوادگی بیشترین عصبی شدن در من به وجود میاد و استرس وصف نشدنی بهم منتقل مشه بر اثر این استرس ها علائم بیماری های مختلف در من به وجود آمده مثل سر درد شدید که گاهی قوت می گیره و گاهی کاملا خوب می شه کاهش وزن زیاد طی چند ماه درد های عصبی در دستان دلدرد های همیشگی کم شدن غذا طوری که از غذا بدم میاد گاهی بشدت گرسنه ام می شه اما با خوردن یه چند لقمه به شدت دلدرد و حالت تهوع بهم دست می ده و کلا غذا شده یک مشکل جدی در زندگیم

    دلم می خواد از همه این مشکلات و اتفاقات و گذشته فرار کنم

    یک حالت عجیب در من وجود داره که اصلا دوسش ندارم نمی دونم چطور باید بیانم کنم اما گاهی دلم می خواد از همه فرار کنم احساس می کنم باید به سرعت خیلی زیادی برسم که دست کسی دیگه بهم نرسه گاهی این حالت در من خیلی قوی میشه که اکثر اوقات بعد از بحث های ذهنی هست وقتی ازشون خسته میشم وقتی می خوام رهام کنن وقتی می خوام کنده بشم از همه داشته هام

    __________________________________________________ ________________
    مطالعاتی در سایت داشتم تعدادی مقاله خوندم و می دونم یک انسان منفعل و کمالگرا هستم انسانی احساساتی که احساسات در من بسیار پر رنگ هست و نقش زیادی در حال احوال من دارد
    می خواستم قدم به قدم این مشکلات رو حل کنم از جناب اس سی آی تقاضای راهنمایی و کمک را دارم و از فرشته مهربان مجوز ایجاد این تاپیک را گرفته ام خوشحال می شوم مشاوران خوب سایت مرا راهنمایی کنند.

    __________________________________________________ _______________
    من بین کودکی و بزرگی گیر کرده ام اتفاقات تلخ گذشته مرا ساخته است اصراری برای حفظ خود ندارم می خواهم فرد جدیدی رو بسازم چون می دانم حال خود اکنون در دست خود من است نه والدین و اطرافیانم اما سوالم این است وقتی گذشته همچنان در تکرار است یا می شود گفت پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان است اما من پایان تلخ رو تجربه نکرده ام و همچنان در تلخی بی پایان قرار دارم شاید بشود گفت هر روز تلخ تر از روز قبل چگونه باید این تلخی رو نادیده گرفت تا حال خوب داشته باشم؟ چگونه باید سکوت خانه را بینم دعوای بی صدای خانه را ببینم و بگویم من خوبم؟ می شود بین آتش بود و احساس سرما کرد؟

    __________________________________________________ ________________

    http://www.hamdardi.net/thread-154.html


    مدیر عزیز ممنون از این مطلب مفید و ارزشمند
    آیا این طبیعی هست که در یک فرد همزمان چند خطا وجود داشته باشد و چطور باید این خطاهارو نادیده گرفت
    به عنوان مثال
    در من خطاهای شماره سه، چهار ،شش، هفت، هشت بسیار پرنگ هست
    چگونه باید از اینها رهایی پیدا کرد
    مثالی میزنم
    شب به دریا می رم ماشین در ساحل گیر می کند

    حالا اول سرزنش شروع می شود چرا این موقع شب به دریا آمدی؟
    حالا که به دریا آمدی چرا وارد ساحل شد؟
    چرا مراقب نبود در ماسه گیر نکنی؟

    بعد از این سرزنش ها سرزنش بعدی شروع می شود


    تو یک احمقی که در ماسه گیر کردی
    تو اصول رانندگی رو بلد نیستی
    تو راننده خوبی نیستی که این گونه به مشکل خوردی

    بعد از این سرزنش ها مردم به کمک می آیند
    فردی پشت فرمان می نشیند و با کمک هم ماشین را خارج می کنیم
    و سرزنش بعد این گونه شروع می شود

    آن مرد درباره تو چه فکری می کند؟ حتما به تو خندیده حتما کلی در دلش تو را مسخره کرده
    بخاطر اشتباه تو کلی به ماشین فشار آمد
    و بعد روزها از این ماجرا ناراحت و غمگین هستم

    حال چگونه می شود در چنین صحنه ایی این همه خطا انجام نداد؟
    آیا این خطاها درست هستن و باید هرکدام پشت سر هم در ذهن گفته شوند؟

    و این جمله که این یک اتفاق ساده است و برای هرکسی ممکن است پیش آید و باید تجربه ایی در راننگی برایم شود چون ممکن است بازهم چنین اتفاقی پیش اید درست است و با این جمله باید جلوی آن سرزنش ها رو گرفت؟ اگر این جمله درست است چطور از غمگین شدن باید جلو گیری کرد
    شاید بشود از تکرار این جملات جلوگیری کرد اما از غمگین شدن و ناراحت شدن چطور باید جلو گیری کرد؟
    آیا در واقعیت و صحنه حادثه می شود این گونه خود و افکار خود را آرام کرد؟ چطور؟

    __________________________________________________ _______________
    من همچنان در حال مطالعه مقالات ارزشمند مدیران و مشاوران سایت هستم اگر اجازه دهید در همین تاپیک سوالات خود را بپرسم و راهنمایی شوم.
    ممنونم
    ویرایش توسط صداقت بی پایان : جمعه 15 شهریور 92 در ساعت 15:01

  2. 4 کاربر از پست مفید صداقت بی پایان تشکرکرده اند .

    asemani (جمعه 15 شهریور 92), del (شنبه 30 شهریور 92), Pooh (جمعه 15 شهریور 92), میشل (شنبه 11 آبان 92)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 اسفند 92 [ 05:42]
    تاریخ عضویت
    1392-5-09
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    487
    سطح
    9
    Points: 487, Level: 9
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    62

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    دو هفته از ایجاد تاپیک می گذره.
    تاپیک های زیادی رو خوندم و خیلی چیزا یاد گرفتم، تونستم پر حرفی ذهنمو کم کنم نمی دونم شاید این پر حرفی دوره ایی هست یعنی ی مدت زیاد می شه کلافم می کنه بعد آروم می شه و اینو فهمیدم حروقت جلوی این افکارو می گیرم سردرد بیچارم می کنه وبیشتر از گذشته تو خودم فرو می رم از همه بدم میاد دیگه حال حرف زدن هم ندارم عاشق تنهایی می شم

    این دوهفته به کارام نظم دادم و کمتر تو خونه می مونم بیشتر وقتمو تو کلاس آموزشی می گذرونم و شب ها فقط خونه هستم و معمولا تو اتاقم هستم یا زود می خوابم.
    پیاده روی منظم می رم روز حدود دو کیلومتر پیاده روی تند
    صبح ها بعد بیدار شدنمرتب دوش می گیرم
    معمولا 12 می خوابم و 6:30 بیدار می شم
    و غذا خوردنم بهتر نشده و روزی یه وعده (نصفه نیمه در حد دل ضعفی می خورم)

    سعی کردم دیگه به خانوادم فکر نکنم و توجه ای به رفتارهاشون نکنم
    کلی حرف می خواستم بنویسم اما موقع نوشتن شد هیچی تو ذهنم نیست!!!

    دلم می خواد شاد باشم اما نیستم دلم نمی خواد کسی وارد حریمم بشه از تنهایی لذت می برم اما نمی دونم چطور باید هم تنها بود هم شاد

    - - - Updated - - -

    سلام
    دو هفته از ایجاد تاپیک می گذره.
    تاپیک های زیادی رو خوندم و خیلی چیزا یاد گرفتم، تونستم پر حرفی ذهنمو کم کنم نمی دونم شاید این پر حرفی دوره ایی هست یعنی ی مدت زیاد می شه کلافم می کنه بعد آروم می شه و اینو فهمیدم حروقت جلوی این افکارو می گیرم سردرد بیچارم می کنه وبیشتر از گذشته تو خودم فرو می رم از همه بدم میاد دیگه حال حرف زدن هم ندارم عاشق تنهایی می شم

    این دوهفته به کارام نظم دادم و کمتر تو خونه می مونم بیشتر وقتمو تو کلاس آموزشی می گذرونم و شب ها فقط خونه هستم و معمولا تو اتاقم هستم یا زود می خوابم.
    پیاده روی منظم می رم روز حدود دو کیلومتر پیاده روی تند
    صبح ها بعد بیدار شدنمرتب دوش می گیرم
    معمولا 12 می خوابم و 6:30 بیدار می شم
    و غذا خوردنم بهتر نشده و روزی یه وعده (نصفه نیمه در حد دل ضعفی می خورم)

    سعی کردم دیگه به خانوادم فکر نکنم و توجه ای به رفتارهاشون نکنم
    کلی حرف می خواستم بنویسم اما موقع نوشتن شد هیچی تو ذهنم نیست!!!

    دلم می خواد شاد باشم اما نیستم دلم نمی خواد کسی وارد حریمم بشه از تنهایی لذت می برم اما نمی دونم چطور باید هم تنها بود هم شاد

  4. کاربر روبرو از پست مفید صداقت بی پایان تشکرکرده است .

    میشل (شنبه 11 آبان 92)

  5. #3
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array
    سلام خانم،
    من این تاپیک رو ندیده بودم.
    خیلی خوبه که شروع کردید.
    پیاده روی رو حتما سریع انجام دهید. طول قدمتون به اندازه عرض کمرتون باشه... (دقت کنید منظورم عرض لگن هست ) طوری گام بردارید که به راحتی امکان حرف زدن برای شما مقدور نباشه.. حداقل 10 دقیقه اینگونه باشید و حداکثر 15 دقیقه ( در زمانیکه هفته قبل و هفته پریود نیستید)

    همانطور که در پست یک این تاپیک نوشته اید خطاهای شناختی موجب شده است که شما بسیار اذیت بشوید!
    از تاپیکی که خودتون لینک کرده اید و پستی که برای خانم pooh گذاشته ام در مورد افکار منفی و خطاهای شناختی شروع کنید و کاری که به ایشون گفتم یعنی نوشتن افکار منفی اینجا بنویسید

    و اما من بدونم:
    1. سن شما؟
    2. وضعیت تاهل؟
    3. تحصیلات؟
    4. علاقه مندیهای شما؟
    5. خانواده؟
    6. وضعیت جسمی شما از نظر پزشکی؟ تاریخ آخرین آزمایشات شما و همچنین سونو و نتایج آن؟
    7. آیا داروی خاصی مصرف می کنید؟

    موفق باشید . سوالی بود بپرسید

    - - - Updated - - -

    سلام خانم،
    من این تاپیک رو ندیده بودم.
    خیلی خوبه که شروع کردید.
    پیاده روی رو حتما سریع انجام دهید. طول قدمتون به اندازه عرض کمرتون باشه... (دقت کنید منظورم عرض لگن هست ) طوری گام بردارید که به راحتی امکان حرف زدن برای شما مقدور نباشه.. حداقل 10 دقیقه اینگونه باشید و حداکثر 15 دقیقه ( در زمانیکه هفته قبل و هفته پریود نیستید)

    همانطور که در پست یک این تاپیک نوشته اید خطاهای شناختی موجب شده است که شما بسیار اذیت بشوید!
    از تاپیکی که خودتون لینک کرده اید و پستی که برای خانم POOH گذاشته ام در مورد افکار منفی و خطاهای شناختی شروع کنید و کاری که به ایشون گفتم یعنی نوشتن افکار منفی اینجا بنویسید

    و اما من بدونم:
    1. سن شما؟
    2. وضعیت تاهل؟
    3. تحصیلات؟
    4. علاقه مندیهای شما؟
    5. خانواده؟
    6. وضعیت جسمی شما از نظر پزشکی؟ تاریخ آخرین آزمایشات شما و همچنین سونو و نتایج آن؟
    7. آیا داروی خاصی مصرف می کنید؟

    موفق باشید . سوالی بود بپرسید

  6. 3 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    del (شنبه 30 شهریور 92), میشل (شنبه 11 آبان 92), صداقت بی پایان (جمعه 29 شهریور 92)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 اسفند 92 [ 05:42]
    تاریخ عضویت
    1392-5-09
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    487
    سطح
    9
    Points: 487, Level: 9
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    62

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دکتر
    ممنونم که وقت گذاشتید و معذرت می خوام که اسم کاربریم شما رو به اشتباه انداخت من پسر هستم
    چند مدت پیش با شما صحبت کرده بودم اما آماده تغییر نبودم و کمکی نتونستم به خودم بکنم اما این بار می خوام تغییر کنم و واقعا تلاش کنم (نمی دونم منو به یاد دارید یا نه اما یکبار گفته بودید تماشای طلوع خورشد کنار دریا مثل یک معجزه هست)
    من 22 سالمه و مجرد و درحال تحصیل در دانشگاه (کارشناسی)
    علاقه مندی: پیاده روی (شب)، (کلی فکر کردم اما غیر پیاده روی چیزی به نظرم نمی یاد کلا تنهایی رو دوست دارم و درس خوندن رو) کلا کارایی که کسی باهام کار نداته باشه رو دوست دارم و از کارای گروهی خوشم نمی یاد حتی فوتبالم هیچ وقت دوست نداشتم
    از نظر جسمی کاملا سالم هستم آزمایشات هم کاملا طبیعی بوده و هیچی نشون نداده و آخرین آزمایش هم 13/5/92 انجام دادم و هیچ دارویی مصرف نمی کنم

    افکار منفی را بنویسم؟
    این مرثیه سرایی نمی شه؟

    ممنونم

  8. کاربر روبرو از پست مفید صداقت بی پایان تشکرکرده است .

    میشل (شنبه 11 آبان 92)

  9. #5
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array
    بسیار خوب! بله خاطرم هست
    از شما بابت این سو تفاهم عذر خواهی میکنم و امیدوارم که به بزرگواری خودتون من رو ببخشید
    بله به شیوه ای که گفتم بنویسید... یعنی تیتر خطاهای شناختی به همان شیوه ای که در تاپیک خانم pooh گفته ام

    باز هم عذر خواهی می کنم

  10. 4 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 29 شهریور 92), del (شنبه 30 شهریور 92), میشل (شنبه 11 آبان 92), صداقت بی پایان (جمعه 29 شهریور 92)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 اسفند 92 [ 05:42]
    تاریخ عضویت
    1392-5-09
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    487
    سطح
    9
    Points: 487, Level: 9
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    62

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دکتر
    متاسفانه من تاپیک خانم پو رو دنبال نکردم و از روند آن با خبر نیستم نگاهی به تاپیک انداختم اما شیوه نوشتن خطاها رو ندیدم متاسفانه (ببخشید)

    بیشترین چیزی که باعث بهم ریختن من می شه خانواده من هست، پدر و مادر
    اینقدر تنفر در من وجود داره که هیچ حدو مرزی نداره
    دیگه دلم نمی خواد به عقب برگردم و به گذشته و اتفاقاتش فکر کنم ولی با حال چه کنم با این همه تنفر و نفرت

    گاهی حس می کنم به دشمنم نگاه می کنم از خودم بدم میاد من می دونم پدر و مادرم انسان های خوبی هستن اما باهم کنار نمی یان و منو خسته کردن

    دکتر کلی دلیل برای خودم و این تنفر دارم اما چطور باید بیان کنم رو نمی دونم
    شاید مسخره باشه اما گاهی می گم ای کاش اینا از هم طلاق بگیرن یا تا حالا می گرفتن

    وضعیت خونه این قدر داغون شده که دیگه هیچ کسی حوصله خودشو هم نداره چه برسه به دیگری


    نمی دونم چی بگم دلم یه راه فرار می خواد و برای برادرم نگرانم اون خیلی افسردگی گرفته از جو خونه با اینکه تقریبا خیلی کم از اوضاع با خبره و همه فشارا روی من بود اون خیلی زود افسرده شد

    برای خودم و این زندگی خیلی متاسفم


    فکر کنم باز رفتم بی راهه

    دکتر میشه لطف کنی و بگید من چی باید بگم
    فکر کنم نوشته بالای من هیچ ربطی به تاپیک نداشته باشه، معذرت می خوام

  12. کاربر روبرو از پست مفید صداقت بی پایان تشکرکرده است .

    میشل (شنبه 11 آبان 92)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 اسفند 92 [ 05:42]
    تاریخ عضویت
    1392-5-09
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    487
    سطح
    9
    Points: 487, Level: 9
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    62

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    سلام
    خب بذارید به شما کمک کنم ببینید شما این حالت ها رو دارید :
    سلام دکتر
    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    احساس ضرر زیاد می کنید و فکر می کنید خیلی فرصتها رو از دست دادید/
    بله همچین حسی در من وجود داره و همیشه همراهم هست همیشه احساس می کنم خیلی فرصت ها رو از دست دادم فرصت هایی که می تونست خیلی نقش مهمی در آینده من داشته باشه و همیشه این فکر که نتونستم از موقعیت هام استفاده کنم آزارم می ده


    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    خودتون رو با هم سن و سالاتون مقایسه می کنید/
    گاهی بله ولی همیشگی نیست بیشتر جنبه درسی خودمو مقایسه می کنم و باز برمی گرده به حس سرزنش که نتونستم از موقعیت هام استفاده کنم تا بهتر باشم
    گاهیم خانواده خودمو با خانواده هم سن سالهام مقایسه می کنم در مورد شاد بودن خانواده ها و زندگی موفق اون خانواده ها


    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    احساس می کنید وقتتون رو تلف کرده اید و عمرتون تلف شده /
    احساس نمی کنم عمرم تلف شده بلکه فقط از فرصت های از دست رفته ناراحتم وگرنه حس بدی به زندگیم ندارم


    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    خودتون رو بابت کارهایی که کردین و نکردین سرزنش می کنید/
    خــــــــــــــــــــــیـ ـــــــــــــلـــــــــــ ـــــی زیاد
    خیلی زیاد این اتفاق می افته -گاهی ‍‍پیش میاد اتفاقاتی که در گذشته برام رخ داده یادم میاد و حس سرزنش به سراغم میاد یا کارهایی که می تونستم انجام بدم و ندادم


    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    احساس پوچی می کنید/
    احساس پوچی نمی کنم فقط گاهی از شخصیت خودم بدم میاد یعنی خودمو اصلا دوست ندارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    شدیدا بی حوصله هستید/
    شدیدا بی حوصله هستم
    اما نه با هر کسی_ بیشتر در مقابل خانواده و آشنایان شاید این طوری بگم بهتره حوصله هیچ کسی رو ندارم جز چند نفر (این چند نفر هم حسابی از من دور هستن و نمی تونم ببینمشون)

    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    نا امید هستیددر خودتون عدم توانایی لذت بردن از زندگی رو احساس می کنید/
    ناامید نیستم بر عکس خیلیم امیدوارم برا آیندم کلی برنامه دارم
    اما یه مشکلی دارم (یه مشکل مسخره) لذت بردن از زندگی رو درک نمی کنم اصلا بلد نیستم از زندگی لذت ببرم چطور بگم... نمی دونم چطور باید تفریح کرد از زندگی لذت برد چطور باید آرامش داشت همیشه یه حس بد وجود داره من با دوستانم خوشحالم اما در یه لحظه وضعیت خانواده به ذهنم میاد چطور باید خوشحال بود در حالی که خانوادم خوشحال نیستن پس در نتیجه همیشه غمگینم حتی با داشتن کلی امید و انگیزه به آینده

    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    نگاه پوچ گرایانه به جهان و محتویاتش دارید/
    گاهی از خدا شاکی می شم حس می کنم زندگی کلا مسخرست و این فکر که این زندگی فقط اجباره و کارهایی که درش باید و نباید داره رو به ما اجبار کرده و به اجبارم همه چی رو باید بذاریم و بریم حس می کنم خیلی بی اساسه این روند یه جور ظلمه
    در خانواده ایی که دوسش نداریم متولد می شیم
    زن و مردی که لیاقت بچه رو ندارن بچه دار می شن
    باعث آزار بچه می شن
    این ها بنظرم اجباره و حس می کنم کلا زندگی بی معناست

    فقط گاهی این حسو دارم ولی در کل خدا رو دوست دارم و از اینکه این زندگی رو بهم داده تشکر می کنم حس تشکر و دوست داشتن و امید به آینده خیلی پر رنگ تره در من و کمتر حس ناامیدی و پوچی دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    در خودتون احساس احساس می کنید یک نفر و یا حتی چند نفر دائم با شما صحبت می کنند و نقدتون می کنند/
    بله بسیار زیاد گاهی قوت می گیره این حرف زدن ها و گاهی مثل الان (چند روزه) آروم می شن بی سرو صدا و جای خودشون رو به سر درد می دن مثل اینکه بخوان تنبیهم کنن و حس می کنم مغزمو به شدت فشار می دن

    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    میل به خواب صبحکاهی دارید ( شاید شبها بیدار بمونید زیاد)/
    زیاد اهل خواب نیستم اما همیشگی نیست این حالت گاهی به شدت برای خوال بال بال می زنم خیلی کم پیش میاد ولی اکثر اوقات 12-1 می خوابم و حداکثر 7:30 بیدار می شم و در طول روز هم نمی خوابم


    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    احساس می کنید انرژیتون به سرعت کم می شه یا در فعالیتهایی کم میارید یا نوعی احساس ضعیف شدن؟/
    انرژیم از قبل خیلی کمتر شده و فکر می کنم برای کم غذایی و کاهش وزنم باشه ولی این اصل که خیلی ضعیف شدم درسته


    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    بی اشتها هستید/
    بله بی اشتها هستم
    گاهی به شدت گرسنم می شه و در حد چند لقمه غذا می خورم جوری سیر میشم که انگاهر چند بشقاب غذا خوردم و با همون چند لقمه دلدرد و حالت تهوه می گیرم که الان با کمتر خوردن (مثلا ناهار در حد 5-6 قاشق برنج می خورم یعنی اگر7-8 قاشق می خوردم و دلدرد می گرفتم الان 5-6 تا می خورم ) واقعا 5-6 تا قاشق غذا می خورم در روز
    اصلا علاقه ایی به غذا خوردن ندارم حتی گرسنه هم باشم دوست ندارم غذا بخورم چون بعدش دلدرد می گیرم


    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    در مورد مسائل مهم بی تفاوتید/
    نه در باره مسائل و اتفاقات اصلا بی تفاوت نیستم


    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    سست شده اید/
    نه برعکس خیلی مسمم تر از گذشته و با اراده تر شدم


    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    مشکل افراط و تفریط دارید در هر کار، موضوع و حتی فکری/
    نمی دونم اما یه خصوصیت دارم که کارام باید 100 باشه همه تلاشمو می کنم و اگه خوب از آب در نیاد حسابی غمگین می شم یعنی دوست دارم یا کاری انجام ندم (صفر باشم ) یا صد باشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    زود رنج هستید/
    بسیار زیاد

    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    تازگی گوشه گیر شده اید/
    کلا حوصله کسی رو ندارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    و احساس می کنید که تمامی موارد فوق شاید هر روز داره بیشتر می شه؟/
    نمی دونم بیشتر می شه یا نه
    گاهی خیلی بد می شم گاهی هم خوبم
    گاهی بدجور دلم می خواد بی بهانه گریه کنم می دونم مسخرست (همیشگی نیست اما گاهی بدجور دلم می گیره)


    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    منتظر جوابتون هستم
    ممنونم از وقتی که گذاشتید

  14. کاربر روبرو از پست مفید صداقت بی پایان تشکرکرده است .

    میشل (شنبه 11 آبان 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نحوه دسترسی به انجمن های همدردی(مشاوره تخصصی عمومی و مشاوره تخصصی خصوصی )
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 01 شهریور 99, 19:28
  2. مشاوره تخصصی با آقای sci
    توسط sidni در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 09 اردیبهشت 93, 17:57
  3. مشاوره تخصصی she با جناب آقای sci -- ادامه
    توسط she در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 آذر 92, 19:11
  4. میخوام خودمو بیشتر بشناسم! یه شناخت تخصصی و ریشه ای!!!
    توسط del در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 10 مهر 92, 12:46

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.