نوشته اصلی توسط
Pooh
سلام.
من دیگه اصلا خدا رو دوست ندارم. چون
1-حس میکنم فریبم داد. منو توی تناقض هایی قرار داد که قادر به تشخیصش نبودم.
2-منو با آرزوها و خواسته هام امتحان کرد.
3-گناهم رو دید ولی اون همه اشک و التماسم رو برای بخشش و نجات آینده ام ندید.
4-فقط یه چیزی رو از ته ته دلم ازش میخواستم که نداد.
5-چیزایی که داد و فکر میکردم دادنهاش برای اینه که دوستم داره فقط فریب دادن خودم بود. کلا از اول دوستم نداشت. از اول فقط همون گناه منو دیده بود.
6-الان که به زندگیم نگاه میکنم حس میکنم خدا از اولش برای شکستن من نقشه کشیده بود.
7-برای هر توبه ای که کردم به جای اینکه کمکم کنه با پیش آوردن شرایط شکست امتحانم کرد.
8- با اونایی که بد هستن بهتره.
9- هرچی صبر کردم انگار راضی نشد. حس میکنم بیش از حد توانم منو امتحان کرد.
10-این امتحانها و سختگیری هاش رو حتی اگر برای رشد من گرفت چه فایده؟ میخواست صبر منو امتحان کنه؟ دیگه صبرم لبریز شد.
11-دعا هام فقط سرکار گذاشتن خودم بود. همه چیز یه جبر مسخره است و هرکاری بخواد میکنه. سرکار هستم.
اینها همه رو از روی واقعیت هایی که توی زندگی خودم دیدم دارم میگم.
احتمالا خیلی ها ممکنه بگن تو دیدت مشکل داره و تا نوک دماغت بیشتر نمیبینی و کی گفته خدا موظفه دعا ها رو برآورده کنه و هر چیزی امتحانه و ...
من خودم همه ی اینها رو میدونم. حرفهای کلیشه ای نزنید لطفا.
- - - Updated - - -
کاش یکی یه چیزی میگفت. امروز حالم اصلا خوب نیست.
علاقه مندی ها (Bookmarks)