سلام دختری هستم 26 ساله همسرم یک سال از من بزرگ تره تحصیلات من مهندسی و ایشون دیپلم هستش
مهربونه دست و دل بازه اهل دود و دم نیست بسیار کاریه به چشم خودم خوشگل و قد بلنده خانواده خوب و سر شناسی داره
خصوصیاتی که زیاد دوست ندارم اینکه بعضی وقت ها از بچه بازی هاش خسته می شم البته بگم احساسش به اندازه همون بچه صاف و صادق و بی ریاست تحمل اینکه بهم بی محلی کنه رو ندارم و اون از این روش واسه تنبیه من استفاده می کنه که خیلی عذابم می ده توی دعوا ها و قهر هامون فقط سکوت مطلقه از هر دو طرف توهین و تحقیر نیست
الان 5 ماهه عقد کردیم و بحث که نه ولی قهر خیلی زیاد داشتیم و الان هم که اینو می نویسم به شدت از ادامه زندگی مشترکم نا امید شدم و فکر می کنم هر چی زودتر جدا بشم به نفع منه و یه جورایی تو دلم مطمئنم که آخرش به جدایی ختم می شه شوهرم رو خیلی دوستش دارم و خیلی دلم براش تنگ می شه ولی بعضی رفتار هاش باعث می شه ازش نا امید بشم
حس می کنم براش تکرار ی شدم و اون شور و علاقه قبلی رو دیگه بهم نداره
کل مطلب اینکه اون بعد از چندین سال عشق و عاشقی و جواب رد شنیدن به من رسید ولی الان اصلا واسم وقت نمی گذاره نه پیام بهم می ده و نه زنگ می زنه وقتی فکر می کنم بعد از 5 ماه عقد اینطوری شدیم دیکه زندگی زیر سقف می خواد چطوری باشه
دیروز رو به کل بهم زنگ نزد تا ساعت 11 شب بعد که زنگ زد بهم گفتم چرا ازم سراغ نگرفتی شروع کرد به توجیه که جایی بودم که گوشی خط نمی داد منم بهش گفتم دفعه اول و دومت نیست کا ر همیشگیته اونم گفت انگار تو یه چیزیت هست کاری نداری و منم قطع کردم بعدش پیام دادم بهش که کل روز منتظرت بودم ولی زنگ نزدی دیدم گوشیش رو خاموش کرده یه دو ساعت بعدش زنگ زدم از دلش در بیارم گوشیش زنگ خورد ولی جواب نداد
من خیلی دوست داشتم که شوهرم تحصیل کرده باشه و کلا تو خانواده همه به چشم یه آدم موفق به من نگاه می کردن ولی نمی دونم چرا شاید به خاطر تنهایی بود که شوهرم رو انتخاب کردم با اینکه تعدادی از ملاک های منو نداشت
اول اینکه من دوست داشتم شوهرم تحصیل کرده باشه ولی اون دیپلمه است
دوم اینکه شغل دولتی داشته باشه که شغلش آزاده
دوست داشتم به تیپ و سر و ظاهرش اهمیت بده که نمی ده
شوهرم خصوصیات خوبی هم داشته که من قبولش کردم ولی الان که دقت می کنم می بینم نا خودآگاه دارم با شوهر خواهر هام مقایسه اش می کنم
یکی از اون ها معاون شهر داریه با مدرک مهندسی یکی دیگشون شر کت نفتیه با مدرک ارشد
پس چرا انتخاب من این شد ؟ خانواده ما تا دو سال پیش از نظر مالی در موقعیت خوبی بودیم ولی به خاطر ور شکست شدن بابام به شدت دستمون خالی شد به حد ی که فقط حقوق ناچیز پدر موند
شاید هم به خاطر ترس از بی پولی شوهرم رو قبول کردم وضع مالی شوهرم خیلی خوب بود یه ماشین شاسی بلند با یه زانتیا داشت و باغ و املاک بسیار ولی به محض اینکه نامزد کردیم تو یه معامله سرش کلاه رفت و ماشین ها و پس انداز ها واسه بدهکاری رفت و دوباره از صفر شروع کرد پدرش ملک و املاک زیاد داره ولی حقوق بگیره چون درامد هاشون از میوه های باغشونه و توی پائیز دستشون پره این ها رو واسه این می گم که :
خانواده ام می گن چرا دست کسر روی عروسشون گذاشتن چون ا ز طرف پدر و مادرش فقط یه انگشتر ارزون سیصد تومنی به من رسید در صورتی که واسه عرو س بزرگشون واسه عقد که شش سال پیش بود هدیه یه سرویس طلا پنج میلیونی خریدن و واسه هر مناسبت طلا و جواهرات هدیه می بردن در صورتی که برای من که هیچی نیاوردن
عقدمون صیغه ی بود و دو روز بعدش محضری کردیم که سر آغاز کینه از این جا شروع شد که پدر شوهرم توی محضر نیومد و خیلی به پدرم بر خورد
با اینکه من هیچ کدوم از مشکلاتم رو بهشون نمی گم خانواده ام منو نسبت بهش سرد می کنن بهم می گن الان عروسی نکن بذار خوب بشناسیش طلاق تو عقد بهتر از بعد از عروسیه یا اینکه کاش تو قباله ات خونه انداخته بودیم بازم دستت یه جا بند بود
نه اینکه خانواده ام پولکی باشن نه یکی از خواهرام توی عقد طلاق گرفت و مهریه اش رو کامل بخشید حتی یک سکه هم نگرفت
ولی مدام شخصیت شوهرم رو کوچیک می کنن مدام منو زیر سوال می برن مدام می گن اگه مشکلی داری زود جدا شو
ولی من نمی تونم من شوهرم رو دوست دارم ولی از طرفی شوهرم که بهم کم محلی می کنه می گم نکنه خانواده ام درست می گن و اخرش کارم به جدایی بکشه
مدام بهم می گن که چرا شوهرت واست طلا نمی خره چرا شوهرای دوستات اینقدر واسشون طلا و جواهرا ت می خرن ولی تو نه چون من به هیچ کس نگفتم شوهرم سرش کلاه رفته چون اینطوری همه می شن عاقل و اون می شه ساده لوح و نادان بنده خدا واسه نامزدیم یه حلقه خرید سه و نیم واسه عقد خرید یک و نیم و چند روز پیش هم یه گردنبند واسم خرید دو نیم ولی بازم می گن چرا واست چیزی نمی خره
این حرف ها تو روحیه من که خیلی حساسم تاثیر می گذاره
من چون سر کار می رم فقط جمعه ها می برم پیش خانواده ام و اون ها تو خونه ای که حومه شهر داریم هستن اینقدر تو هر موضوعی نظر می دن و دخالت می کنن که پیش خودم می گم ای کاش جمعه هم سر کار بودم البته من هم بهشون می گم که دخالت نکنید و باهاشون بحثم می شه و اون ها هم می گن اگه نمی یومدی بهتر بود آخه انتظار دارن من و شوهرم رو مسخره کنن و من هیچ چی بهشون نگم
ولی در آخر چیزی که نصیب من می شه اعصاب خوردی و کینه به شوهر و خالی کردن توی دل اون می شه و اینکه شوهرم یا زود کوشی رو قطع می کنه و دیشب هم که دیگه واسه اولین با ر خاموش کرد گوشیش رو
من و شوهرم هر دو گرم مزاجیم ولی خیلی زود یکی شدیم و ای کاش اینطور نمی شد فکر می کنم چون رابطه جنسی کامل رو باهاش تجربه می کنم نسبت به من سرد شده
مشاوره هم تا الان نرفتم این متن رو نوشتم تا دوستان نظر بدن ببینم این زندگی من زندگی بشو هست یا نه خیلی ناامیدم یا دوران عقد اینطوریه هر روز قهر و ناراحتی
علاقه مندی ها (Bookmarks)