به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 51
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 02 اسفند 92 [ 16:51]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    479
    سطح
    9
    Points: 479, Level: 9
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 14 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    زندگیم داره به پایان میرسه تو رو خدا کمکم کنید

    من حدود 8 ساله که ازدواج کردم تو این 8 سال با وجود علاقه زیادی که به شوهرم داشتم بسیار باهم مشکل پیدا میکردیم اما حدود 6 ماهه که شدیدا مشکل داریم دیشب بهم گفت که زندگی به نظرش تموم شده ولی من بهش گفتم من زندگیمو دوست دارم و نمیخوام زندگیم تموم شه اونم گفت من نمیتونم تنهایی برای طلاق اقدام کنم به خاطر اینکه مهریتو ندارم من گفتم من میرم مهریمو میبخشم بعد برو اقدام کن ولی انقدر گفت من نمیخوامت که گفتم باشه فردا باهات میام دادگاه صبح هم رفت سر کار همش اس میداد که من واسه این زندگی خیلی تلاش کردم ولی دیگه بریدم خلاصه من رفتم جلوی دادگاه اونم اومد ولی داخل نیومد گفت اول خانوادتو در جریان بزار منم اصلا نمیتونم این جریانو به خانوادم بگم بعد منو رسوند خونه و گفت این زندگی برام تموم شده و من دیگه نمیام خونه حالا مرددم نمیدونم چیکار کنم زندگیمو دوست دارم اما وقتی تحقیرم میکنه از خودم بدم میاد

    - - - Updated - - -

    اینم بگم که یه دختر دو ساله داریم و من تا حالا اصلا نزاشتم کسی متوجه مشکلمون بشه فقط چند هفته پیش دو روز رفتم خونه پدریم ولی هیچی بهشون نگفتم فقط گفتم خستم اعصابم خرده به شوهرم خیلی گیر میدم دوست ندارم چهره شوهرم جلوی کسی خراب شه . و بعد انقدر مادرمو ناراحت دیدم برگشتم چون من یه خواهر مطلقه و یه بادر مطلقه دارم میدونم دیگه واقعا خانوادم نمیتونند تحمل کنند

    - - - Updated - - -

    کسی نیست؟ تو رو خدا باهام حرف بزنید و راهنماییم کنید

    - - - Updated - - -

    یعنی هیچکس نیست بخواد با من حرف بزنه؟

    - - - Updated - - -

    چون تازه واردیم کسی تحویل نمیگیره به خدا اگه کم نمیوردم تاپیک نمیزدم

    - - - Updated - - -

    تو رو خدا لااقل یه چیزی بگین دلم خوش باشه

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 شهریور 92 [ 14:51]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    121
    سطح
    2
    Points: 121, Level: 2
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahdis07 نمایش پست ها
    من حدود 8 ساله که ازدواج کردم تو این 8 سال با وجود علاقه زیادی که به شوهرم داشتم بسیار باهم مشکل پیدا میکردیم اما حدود 6 ماهه که شدیدا مشکل داریم دیشب بهم گفت که زندگی به نظرش تموم شده ولی من بهش گفتم من زندگیمو دوست دارم و نمیخوام زندگیم تموم شه اونم گفت من نمیتونم تنهایی برای طلاق اقدام کنم به خاطر اینکه مهریتو ندارم من گفتم من میرم مهریمو میبخشم بعد برو اقدام کن ولی انقدر گفت من نمیخوامت که گفتم باشه فردا باهات میام دادگاه صبح هم رفت سر کار همش اس میداد که من واسه این زندگی خیلی تلاش کردم ولی دیگه بریدم خلاصه من رفتم جلوی دادگاه اونم اومد ولی داخل نیومد گفت اول خانوادتو در جریان بزار منم اصلا نمیتونم این جریانو به خانوادم بگم بعد منو رسوند خونه و گفت این زندگی برام تموم شده و من دیگه نمیام خونه حالا مرددم نمیدونم چیکار کنم زندگیمو دوست دارم اما وقتی تحقیرم میکنه از خودم بدم میاد

    - - - Updated - - -

    اینم بگم که یه دختر دو ساله داریم و من تا حالا اصلا نزاشتم کسی متوجه مشکلمون بشه فقط چند هفته پیش دو روز رفتم خونه پدریم ولی هیچی بهشون نگفتم فقط گفتم خستم اعصابم خرده به شوهرم خیلی گیر میدم دوست ندارم چهره شوهرم جلوی کسی خراب شه . و بعد انقدر مادرمو ناراحت دیدم برگشتم چون من یه خواهر مطلقه و یه بادر مطلقه دارم میدونم دیگه واقعا خانوادم نمیتونند تحمل کنند

    - - - Updated - - -

    کسی نیست؟ تو رو خدا باهام حرف بزنید و راهنماییم کنید

    - - - Updated - - -

    یعنی هیچکس نیست بخواد با من حرف بزنه؟

    - - - Updated - - -

    چون تازه واردیم کسی تحویل نمیگیره به خدا اگه کم نمیوردم تاپیک نمیزدم

    - - - Updated - - -

    تو رو خدا لااقل یه چیزی بگین دلم خوش باشه





    عزیزم اینکه تا دادگاه رفتین و نیومده داخل دادگاه یعنی اونم نمیخواد به همین راحتی زندگیتون از هم بپاشه مشکلتون چیه بیشتر توضیح بدین تا دوستان بهتر بتونن کمکتون کنن

  3. کاربر روبرو از پست مفید حنا67 تشکرکرده است .

    mahdis07 (چهارشنبه 30 مرداد 92)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 09:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-19
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    1,339
    سطح
    20
    Points: 1,339, Level: 20
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    101

    تشکرشده 64 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مهدیس جون.خوش آمدی.
    عزیزم خیلی کلی گفتی مشکلتو.
    اختلافتون سر چه مواردیه و چطور تشدید شده؟خودت و همسرت چند سالتونه؟روابطتون با خانواده های هم چطوره؟چرا سریع طلاق رو انتخاب کردید؟!

  5. 3 کاربر از پست مفید tabasom321 تشکرکرده اند .

    **سهیل ** (پنجشنبه 31 مرداد 92), mahdis07 (چهارشنبه 30 مرداد 92), omid65 (شنبه 02 شهریور 92)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 02 اسفند 92 [ 16:51]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    479
    سطح
    9
    Points: 479, Level: 9
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 14 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم مشکل اینه که ما خیلی نمیتونم باهم حرف بزنیم یعنی هر مساله ای که پیش میاد به طلاق میرسه . یعنی شوهرم خیلی گیر میده هر چی هم براش توضیح میدم فایده نداره شش ماه پیش یهو رفت تو خودش بعد از همه شاکی بود و رفت پیش مشاور اما فایده ای نداشت پیش روانپزشکم رفت که تشخیص دادن افسردس و دارو بهش دادن اما داروهاشو نخورد و ازون روز هر روز داره بدتر میشه من اوایل خیلی سعی میکردم شرایطشو درک کنم ولی گاهی انقدر بهم توهین میکنه که از کوره در میرم

    - - - Updated - - -

    من 27 و شوهرم 26 سالشه . شوهرم شرایط کاریش خیلی سخته و تو محیط کارش آدمهای منفی زیادن من روابطمون با خانواده شوهرم خوبه ولی شوهرم به همه حتی خانواده خودش بدبینه

  7. کاربر روبرو از پست مفید mahdis07 تشکرکرده است .

    **سهیل ** (پنجشنبه 31 مرداد 92)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 09:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-19
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    1,339
    سطح
    20
    Points: 1,339, Level: 20
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    101

    تشکرشده 64 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پس اولین کار اینه که افسردگی همسرتون درمان بشه.چون آدم افسرده انگیزه ایجاد هیچ تغییری رو نداره.این که خودش برای درمانش همکاری نمیکنه خیلی بده و کار شما رو سخت میکنه.
    اما نا امید نباش عزیزم.رابطه ات با خانواده همسرت چطوره؟میتونی روی کمکشون حساب کنی؟


    - - - Updated - - -

    کسی هست که شوهرتون خیلی روش حساب کنه؟سعی کن یه فرد مورد اعتماد پیدا کنی که بتونه کمت کنه.

  9. کاربر روبرو از پست مفید tabasom321 تشکرکرده است .

    mahdis07 (چهارشنبه 30 مرداد 92)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 02 اسفند 92 [ 16:51]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    479
    سطح
    9
    Points: 479, Level: 9
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 14 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رابطم باهاشون خوبه اما عالی نیست چه جوری باید رفتار کنم در برابر این تهدیدش که گفت نمیاد خونه؟ آیا بشینم تو خونم تا آروم بشه؟

    - - - Updated - - -

    تقریبا شوهرم از هیچکس حساب نمیبره یعنی انقدرمغروره که فقط خودشو قبول داره

    - - - Updated - - -

    همتون رفتین ؟ باشه مرسی از راهنماییتون

  11. کاربر روبرو از پست مفید mahdis07 تشکرکرده است .

    **سهیل ** (پنجشنبه 31 مرداد 92)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 09:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-19
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    1,339
    سطح
    20
    Points: 1,339, Level: 20
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    101

    تشکرشده 64 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نه عزیزم.من هستم.
    البته برای خیلی از آدما سخته که بپذیرن مشکل روحی دارن.کار سختیه اما به خدا توکل کن.
    امیدوارم دوستان با تجربه تر و کارشناس بیان و کمکت کنن.
    منم از صمیم قلبم برای شما و همه دعا میکنم.

  13. کاربر روبرو از پست مفید tabasom321 تشکرکرده است .

    **سهیل ** (پنجشنبه 31 مرداد 92)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 02 اسفند 92 [ 16:51]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    479
    سطح
    9
    Points: 479, Level: 9
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 14 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی تبسم جان منم امیدوارم باتجربه ها بیان و کمکم کنن بازم مرسی از لطفت عزیزم بوس

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 02 اسفند 92 [ 16:51]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    479
    سطح
    9
    Points: 479, Level: 9
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 14 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هیچکس نیومد یه سر به اینجا بزنم حالم خیلی خرابه

    - - - Updated - - -

    دیروز اومد خونه من بهش گفتم اگه نمیخوای با من باشی باید تاوانشم بدی حق و حقوقمو بدی جدی نگفتم فقط میخواستم فکر نکنه ضعیفم حالا اوضاع بدتر شده میگه هر جور شده طلاقت میدم تو منو کوچیک کردی نمیدونم باید چیکار کنم این روزا

    - - - Updated - - -

    خیلی از جدایی میترسم اصلا تصور زندگی بدون همسرم دیوونم میکنه دوستش دارم منکر نمیشم مثلا همین دیروز وقتی گفت نمیخواد باهام باشه گفتم حقمو بده بعد طلاقم بده گفتم میخوای راحت طلاق بگیرم تا بی دردسر بری با یکی دیگه . اونم میگه تو شخصیت منو خرد کردی با این حرفت . البته یه شبم دیر اومد به دروغ گفت سر کارم در صورتی که من مطمین بودم نبوده منم ناراحت شدم گفتم برو تا حالا با هر کی بودی و بغل هر کی بودی بیخود نیست دیگه به من حس نداری البته میدونم شوهرم هیچوقت بهم خیانت نمیکنه اما وقتی عصبانی میشم اصلا نمیفهمم چی میگم

  16. کاربر روبرو از پست مفید mahdis07 تشکرکرده است .

    **سهیل ** (پنجشنبه 31 مرداد 92)

  17. #10
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    مهدیس،

    شوهر شما در 18 سالگی ازدواح کرده و مسئولیت های یک مرد را به عهده گرفته.
    فکر میکنم براش سنگین بوده و خسته است.
    فشارهای اقتصادی و شرایط امروزی را هم بهش اضافه کن.
    خودت هم که اشاره کردی در محیط کار شرایط خوبی نداره.

    فکر می کنم باید کمی سعی کنی و انرژی بیشتری بذاری تا بتونی زندگیت را بازیابی کنی.
    امروز و فردا که آخر هفته است دوستان کمتر اینجا هستند. یک کم صبر داشته باش.
    خانمهای با تجربه و همینطور کارشناسها می آن بهت راهکار می دن.

    مهدیس جان
    این دو روز یه کم سربه سرش نذار و دیگه حرفی از طلاق نزن.
    هیچی نگو.
    کارهای معمول زندگیت را انجام بده و با بچه و خودت سرگرم باش تا دوستان بیان راهنماییت کنند.
    بحث و صحبت درباره طلاق شرایط را بدتر می کنه.
    شوهرت نمی خواد جدا بشه. دنبال بهانه می گرده که بحث کنه. به یکی غر بزنه. خسته است.
    بهانه دستش نده که این وسط حرفهایی رد و بدل می شه که بعد پشیمون می شید.

    ساکت باش.
    غذاهایی که دوست داری درست کن.
    آشپزخونه ات را مرتب کن.
    با دخترت بازی کن و براش کتاب و شعر بخون.
    با بچه فیلم ببین.
    برای شوهرت هم میوه و چای و ... ببر و در حد معمول بهش احترام بذار.
    اما کاری به کارش نداشته باش. بذار یه مدت با خودش خلوت کنه.

    اگه می تونی و ناراحت نمی شه
    جمعه با بچه برو پیش مادرت و بذار توی خونه تنها باشه
    هم نبودن شما را و زندگی بدون شما را ببینه
    هم یه کم فرصت فکر کردن برای خودش داشته باشه. مطمئن باش دلش تنگ می شه و براش سخته.
    فقط به اندازه مهمونی برو و بهش هم بگو ما می ریم یه سر بزنیم و فلان ساعت برمی گردیم. خیلی ریلکس و معمولی.
    انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
    ویرایش توسط شیدا. : پنجشنبه 31 مرداد 92 در ساعت 13:49

  18. 10 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    **سهیل ** (پنجشنبه 31 مرداد 92), asemani (پنجشنبه 31 مرداد 92), del (پنجشنبه 07 شهریور 92), mahdis07 (پنجشنبه 31 مرداد 92), sanjab (پنجشنبه 31 مرداد 92), she (سه شنبه 21 آبان 92), tamanaye man (پنجشنبه 07 شهریور 92), گل آرا (پنجشنبه 31 مرداد 92), نیلا (پنجشنبه 31 مرداد 92), خانوم خونه (پنجشنبه 31 مرداد 92)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تو ارتباط با دخترها تو اجتماع مشکلی ندارم، اما وقتی دختری رو دوست دارم برعکسه
    توسط amir800 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 آبان 95, 22:01
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  3. من خیلی نقص دارم هم تو رفتارم هم تو ظاهرم نمیتونم خودمو دوست داشته باشم
    توسط پونیو در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 43
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 مرداد 93, 00:20
  4. تو انتخاب کمکم کنید تو تصمیم درست مرددم روحیم داغونه
    توسط mona_joon در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 دی 89, 14:23
  5. لطف آن چه تو اندیشی، حکم آن چه تو فرمایی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن موسیقی و آرامش، دانلود موسیقی و...
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 فروردین 87, 04:37

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.