به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array

    احساس میکنم دارم از شوهرم منفر میشم و دوستش ندارم

    سلام دوستان خوبم
    نمیدونم از کجا شروع کنم
    خیلی دلم گرفته احساس میکنم کسی رو ندارم
    از همه دلگیرم از مامان وبابام از داداشم از خونواده شوهرم و از خود شوهرم

    مجرد که بودم مامان و بابام خیلی باهم دعوا میکردن سر هر چیزی بابام دعوا راه مینداخت و منم کارم فقط شده بود گریه
    که همین دعواها باعث شد من کلی از لحاظ درسی صدمه ببینم

    چند بار شده بود که مامان و بابام یا داداشم حرفای بدی بهم زدند مثلا مامانم سر اینکه چرا وقتی میرفتیم بازار کوله مینداختم بهم حرف بد زد با این که مربوط میشه به چند سال قبل اما هیچ وقت یاد نرفته و هر وقت یادم میاد کلی دلم میگیره
    یا بابام سر اینکه وقتی دعوا میکردن من ناراحت بودم و توو خودم بودم....
    یا داداشم ....
    از خونواده شوهرم هم که اصلا توقعی ندارم چون تازگی فهمیدم با ازدواج ما مخالف بودن

    اما شوهرم هم هر وقت دعوامون میشه و ناراحتم همه حرفا و کارایی که قبلا کرده یادم میاد و میگم اصلا چرا باید این رفتارا رو تحمل کنم

    سر هر چیزی باهام بحث میکنه و منم تا جایی که بتونم سکوت میکنم
    جلوی خونوادم سرم داد میزنه سر هر چیز الکی که خیلی خجالت میکشم ولی من بازم چیزی نمیگم

    سر هر حرفی که خوشش نیاد خیلی راحت میگه حرف مفت نزن و ور مفت نزن و....

    من اصلا رفتارم با بقیه اینطوری نیست
    همیشه با همه تا جایی که به ضررم نباشه مهربونم اما .....
    چند روز قبل با شوهرم سر همین که جلوی خونوادش سرم داد زد به خاطر اینکه چرا تبلتو روشن گذاشتم سر سنگین بودم

    وقتی اینجوری باهام رفتار میکنه بدجوری دلم میشکنه ،اصلا دلم نمیخواد برم سمتش یا باهش حرف بزنم حتی تا چند روز بعد اینکه این حرفو بهم زده یا سرم داد زده دلم گرفتست

    جلوی مامان و بابام با داداشم بحث میکنه و هر چی دلش میخواد به داداشم میگه ولی داداشم با احترام جوابشو میده حتی بعضی وقتا اصلا جوابشو نمیده با اینکه اصلا کسی بهش کاری نداره و بهش بی احترامی نمیکنه برعکس کلی هم تحویلش میگیرن

    چند روز قبل به خاطر یه کاری بهم گفت خاک توو سرت ،
    خیلی بهم بر میخوره
    ازش متنفر میشم
    دلم نمیخواد هر حرفی رو بهم بزنه
    سرم داد بزنه
    هنوز هم باهاش قهرم
    امروز باز بحثمون شد توو دانشگاه منم بدون خداحافظی اومدم خونه و صدام هم زد چون خیلی ناراحتم کرده بود وانستادم

    دوست دارم همون جوری که من باهاش برخورد میکنم باهام رفتار کنه نه اینطوری
    دارم ازش متنفر میشم کم کم دارم احساسمو از دست میدم

    چند روز قبل با بابام بحثمون شد(من و داداشم)که بابام یه یزی رو ازم پرسید و منم راستشو گفتم که بهم حرف بد زد و منم باهاش سرسنگینم
    خیلی ناراحتم خیلی تنهام
    احساس میکنم پشتم خالیه کسی رو ندارم که بهش تکیه کنم

    بابام سر هر موضوعی با مامانم دعواش میکنه
    بیشتر کارای خونه و مسئولیت ها به گردن مامانمه حتی مسائل اقتصادی
    داداشم اکثر مواقع به حرفای مامان و بابام گوش نمیکنه
    شوهرم هم که اینطوری
    وقتی به این چیزها فکر میکنم خیلی دلم میگیره

    نمیدونم چیکار کنم خیلی بهم فشار میاد جلوی همه خودمو شاد و آروم نشون میدم حتی جلوی شوهرم
    اما وقتایی که حتی 1دقیقه باخودم باشم همه این چیزا و رفتارها یادم میاد گریم میگیره

    شده چند بار کابوس دیدم که سر یه موضوعی با شوهرم دعوامون میشه که دقیقا همین موضوع توو واقعیت اتفاق افتاده
    حتی شده صبح کابوس دیدم همون روز اتفاق افتاده عین همین کابوس
    خستم نه دوران مجردی خوبی داشتم نه دوران متاهلی خوبی دارم

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 بهمن 92 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1392-5-28
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    423
    سطح
    8
    Points: 423, Level: 8
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 21 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیرم.امیدوارم بهتر شده باشی.همه مادر کودکی مشکلات زیادی داشتیم ولی مهم اینه که زیر سابه پدر وماذر بزرگ شدیم.توی خانه ما هم همیشه بین پدر و مادرم دعوا بود .ولی این ها عبرتی شد تا یک محیط سراسر آرامش برای بچه خودمان ایجاد کنیم.
    در مورد همسرتم ادبیات ما با مردا خیلی فرق داره شوهر منم از این ادبیات زیاد استفاده می کنه تا حدی که 2 روز پیش بخاظر همین حرف مفت نزن وزر نزن دعوامون شد.پس فکر می کنم بهتر این حرفاش رو جدی نگیری.
    به کابوسهات توجه نکن این ها همان تصورات تو توی بیداری هستند هر جی رو که توی بیداری تصور میکنی در کابوسات می بینی . جالب اینه که موقغبت عملی شدنش برات پیش می یاد.پس این فکر توست نه کابوس.
    حس تنفرت رو تقویت نکن ممکن این حس رو به همسرت القا کنی که برای زندگیت خطرناکه.منم تا یک ساعت پیش فکز می کردم از شوهرم متنفرم ولی با یک تماس اون دیدم که چقدر دوستش دارم.پس تو هم حتما شوهرت رو دوست داری .فقط کافی به نقاط مثبت اون فکر کنی.

  3. 3 کاربر از پست مفید شمیلا تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (دوشنبه 28 مرداد 92), tamanaye man (سه شنبه 29 مرداد 92), دریا72 (دوشنبه 28 مرداد 92)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    دریا جان به نظر من خیلی منفعل عمل می کنی
    تاپیک های رفتار جرات مندانه رو بخون حتما

  5. کاربر روبرو از پست مفید asemani تشکرکرده است .

    دریا72 (دوشنبه 28 مرداد 92)

  6. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    امشب مامانم اینا اسباب کشی دارن ظهر توو دانشگاه بهم گفت که بریم خونشون منم گفتم اسباب کشی داریم باد بمونیم گفت پس من میرم
    هر سال که اسباب کشی داشتیم کلی دوستای داداشم میومدن کمک میکردن و پسر خاله هام اما امسال هیچ کس نبود کمک کنه
    ظهر که بهش گفتم برو فکر نمیکردم واقعا بره خونشون اما رفت
    خیلی پیش خونوادم خجالت میکشن وقتی هم چیزی میگن بهش من دیگه نمیتونم طرفداری کنم
    هر وقت که پول یا کمکی ازم داره همش خونوادم کمک کردن با اینکه اوضاع اقتصادی خودشون خیلی بد شده
    اما وقتایی که خونوادم بهش نیاز دارن نیست
    امروز اینقدر فکر کردمو حرص خوردم و کار کردم سرم گیج میخورد و حالت تهوه گرفتم
    بهش گفتم که از کارت خیلی خجالت کشیدم
    تنها این کاراش نیستکه خجالت بکشم
    هر وقت یه خوراکی یا چیزی میخره تعارف بلد نیست خونه ما مستقیم میبره توو اتاق قایم میکنه اما خونه خودشون میبره آشپخونه و به همه میگه بخورین فقط واسه خودمون نیست
    همیشه هروقت باهم میرفتیم چیزی میخریدیم واسه خوهرش هم میخرید حتی بعضی وقتا خوراکی که خواهرش دوست داره رو واسش میخره وقتی بیرونیم اما یه بار یه خوراکی که خریدیم و داداشم اون رو خیلی دوست داشت منم گفتم یه دونه هم واسه داداشم بخر گفت نمیخواد
    واسه مامانش خواکی مخصوص میخره هر جچند روز،واسه خواهرش میخره،ماهیانه بهش میده و خرید هایی هم که مامانش بعضی وقتا میخواد براش انجام میده
    جلوی مامانم و بابام به داداشم هرچی میخواد میگه حتی چند بار جلوی خونواده ها که هم خونواده من بودن هم خونواده خودش به داداشم هر چی میخواد میگه
    جلوی هر کسی سرم داد میزنه
    هر حرفی هم بهم زده تا به حال
    وقتایی هم که واقعا بهش احتیاج داشتم که سربلندم کنه نبوده با اینکه خودم بهش گفتم (مثل تعذیه ی بابابزرگم،مثل همین اسباب کشیو...)دقیقا توو همچین موقعیت هایی به جای اینکه کنارم باشه تا آرومم کنه تا دلخوشباشم برعکس اذیتم کرده و عذابم داده

    هیچ کسو ندارم که بخوام باهاش درد و دل کنم
    حتی وقتایی هم که ناراحتم نمیتونم دلیل ناراحتیم رو به هیچ کس بگم هموشو میریزم توو خودمو گریه میکنم از بس توو این مدت گریه کردم چشمام شمارش ضعیف شده اونم با شماره 2.75
    نمیتونم به خاطر این کاراش ببخشمش
    امشب پیام دادم که خجالت میکشم که تو داماد این خونه ای از همه نزدیکتری به خونوادم اما تا یه کاری پیش میاد میری
    اونم گفت اگه تو خجالت بکشی پس من باید از دست کارای تو آب بشم
    منم واقعا دیگه تحملم سر اومده بهش گفتم که بره دیگه اسممو نیاره همون طوری که امشب اینقدر راحت تونست تنهام بزاره و بره معلومه که جدا شد ن از من واسش فرقی نداره و میتونه خیلی راحت ترکم کنه
    واقعا ازش خواستم که دیگه اسمم رو تیاره
    خیلی خسته شدم
    شده وقتایی که خیلی خوبم همش قربون صدقش میرم بعد سر یه چیز الکی چنان خوردم مینه که نمیدونم باید چی کار کنم و چی بگم
    حالا هم دیگه واقعا موندم با این همه رفتاراش و کاراش چی کار کنم چطوری کنار بیام دیدم نمیتونم کنار بیام و دارم روانی میشم به معنای واقعی
    آخه چرا باید این همه تحقیر و کوچیک شدن و این همه بی توجهی و... رو تحمل کنم
    لان که دارم مینویسم گریه میکنم،دلم خیلی گرفته،دلم پره اما نمیتونم آرومش کنم،واقعا راه نفسم بسته میشه و قلبم درد میکنه
    خدایااااا کمکم کن یه راهی پیش رو بزار،موندم چیکار باید بکنم
    هر یک ماه حتما باید این اتاقا بیافته و من تا حد جنون برسم

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 بهمن 95 [ 05:25]
    تاریخ عضویت
    1392-2-15
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    321

    تشکرشده 247 در 117 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    33
    Array
    سلام دوست عزیز
    شما عقد کرده این ؟
    در درجه اول خونسردی و آرامش خودتون رو حفظ کنید .بعد از خودتون و همسرتون بیشتر بگید تا درک موضوع راحت تر بشه و مشکلات ریشه یابی بشه.

  8. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط heaven65 نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز
    شما عقد کرده این ؟
    در درجه اول خونسردی و آرامش خودتون رو حفظ کنید .بعد از خودتون و همسرتون بیشتر بگید تا درک موضوع راحت تر بشه و مشکلات ریشه یابی بشه.
    سلام heaven عزیز
    آره یک سال و 5ماه عقدیم
    قبلا هم چند تا تاپیک باز کردم
    اما یه توضیح کلی درباره اخلاقیات خودم و شوهرم بهتون میدم

    من کلا آآدم ارومی هستم ،اصلا اهل بی احترامی کردن و جوابگو بودن و لج بازی با کسی نیستم
    حتی کی هم که بهم بی احترامی میکنه تا منم میخوام مثل خودش باهاش رفتار کنم باز پشیمون میشم،،،،،،،،،،،،،،، به بزرگتر هام خیلی احترام میزارم تا به حال جلوی بابام دراز نکشیدم یا پامو دراز نکردم خونه پدر شوهرم هم حتی جلوی خواهر شوهرم پامو دراز نکردم
    من همیشه به شوهرم احترام میزارم حتی وقتایی که با شوهرم قهرم بازم کاری نمیکنم کسی یه موقعی بهش بی احترامی کنه
    هیچ وقت کوچک ترین حرف بدی بهش نگفتم
    من اعتقاد دارم زن و شوهر باید بیشتر از هر کسی هوای همدیگرو داشته باشن
    بیشتر هر کی به هم احترام بزارن

    اما شوهرم:
    خیلی عصبیه،سر کوچک تریم مسئله ای سرم دد میزنه و اصلا واسش اهمیت نداره حرفایی که میزنه واسه من خیلی سنگینه
    جلوی مامان بابام خیلی راحت دراز میکشه حتی وقتایی که دو خونواده باهم هستن بازم دراز میکشه
    هر حرفی رو به داداشم میزنه ،جواب مامانمو میده
    وقتایی که قهریم اینقدر واضح پیش خونوادش بهم بی احترامی میکنه که اونا هم دقیقا همون موقع به اصطلاح رو میگیرن و بهم بی احترامی میکنن
    حتی بی احترامی های شوهرم به خونواده من باعث شده خونوادش هم ازش یاد بگیرن
    عید ها که میشه من حتما زنگ میزنم بهشون البته اکثر عید ها هم خونه پدر شوهرم بودیم ولی شورم اصا این کارارو نمیکنه و من جلوی خونوادم خیلی خجالت میکشم ،همچنین خونوادش هم در همین موارد مثل شهم عمل میکنن
    در صورتی که این چیزا برای خونواده ما خیلی اهمیت داره
    توو این یک سال نیم اصلا واسم عیدی نیاوردن به جزئ یک عید که اونم انگار به اسرار شوهرم کادو یه سوپ خوری واسم خریدن و اونم مادر شوهرم گذاشت روو مبل گفتن اینم کادوت
    جلوی خودم شوهرم به داداشم میگه چاخان میکنه و دروغ میگه و بی عرضه است و...
    در صورتی گه من کوچک ترین حری رو نمیتونم به خواهرش بزنم
    رفاتار های خونوادش واسم خیلی مهم نیست اما رفتارهای خودشه که خیلی عذابم میده
    خونه خودشون تا کوچکترین چیزیز میخره میبره تعارف میکنه یا اگه خودش نبره من میبرم
    ولی خونه ما برعکس تا یه چیزی میخره میبره توو اتاقمون قایم میکنه بعدشم جلوی همهمیخوره یه تعارف هم نمیکنه


    وقتی حقوق میگیره تا جایی که بتونه در باره مقدارش ازم مخفی میکنه و تا ازش نخوام بهم ول توو جیبی نمیده
    بعد هم که میخوایم بریم چیزیز بخریم میگه اونی که ارزون تره بخر
    اما چند بار شده که حتی رفغتیم واسه مامانش دستمال کاغذی بخریم توو مغازه میگه همونی که بهتره رو بدین و کلی هم تفاوت قیمتشه

    به خونواده خودش خیلی احترام میزاره اما بر عکس به خونواده من .....

    اون پیامی هم که دیشب بهش دادم که دیگه اسممو نیاره و بره خونشون تازه صبح بهش رسید هیچ عکس العملی هم نداشته
    نمیدونم کارم چه عاقبتی داره اما دیگه طاقتم سر اومده و تحمل این کاراش و رفتاراش رو ندارم و خواستم واقعا بفهمه که نباید هرجوری که خواست باهام رفتار کنه

    - - - Updated - - -

    آسمانی عزیز ،تاپیک رفتار جراتمندانه رو خوندم
    اما نمیدونم الان رفتار جراتمندانه چیه که من باید با شوهرم داشته باشم
    لطفا اگه میتونید کمکم کنید

  9. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    شما تا حالا نشستید در آرامش و زمانی که رابطه شوهرتون باهاتون خوبه باهاش حرف بزنید و این احساسات منفیتون رو بهش بگید؟

    ببینید، وقتایی که ما با محکوم کردن طرف مقابل میخوایم ناراحتیمون رو بروز بدیم معمولا طرف مقابل نمیپذیره و مقاومت هم میکنه. حتی اگه درونا بهتون حق بده، غرورش اجازه نمیده که بپذیره.

    یه روز که با هم احساس خوبی دارید بشینید بهش بگید جناب آقای شوهر، من خیلی دوست دارم که هر دومون خانواده همو مثل خانواده خودمون بدونیم. خیلی دوست دارم هم من با خانوادت صمیمی تر باشم هم تو با خانوادم. خیلی دوست دارم با داداشم رفیق باشی و براش یه برادر بزرگتر و دلسوز باشی. من خیلی دوستت دارم وقتی این کارها رو هم بکنی بیشتر دوستت دارم. راستش من دلم میگریه از اینکه گاهی حس میکنم تو جلو بقیه بهم احترام نمیذاری. و....

    باید با یک بیان آروم و درست ناراحتی هاتون رو با همسرتون در میون بذارید .

    البته این نظر منه. دوستان ممکنه خیلی بهتر بتونن کمکتون کنن.

  10. #8
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دریا جونم چی شده دوباره ؟ من خیلی خوشحال بودم که تاپیک قبلیت به نتیجه رسیده بود و گفتی که خیلی زندگی خوبی داری که . پس چی شد عزیزم ؟

    دریا جون فکر میکنم خیلی حساس شدی ، برای همه چی داری حساسیت نشون میدی عزیزم ، یکم باید بی تفاوت تر باشی .

    عزیزم اول این رو بگم آقایون اصلا نمیدونن توی ذهن ما چی میگذره ، گاهی اوقات ما توقع داری فلان کار رو کنن و یا فلان حرف رو بزنن ، ولی اونا اصلا دارن به یک چیز دیگه ای فکر میکنند . و چون حرف مورد توقع ما رو نمیزنند ما ناراحت میشیم . ولی این اشتباهه . ما نباید توقع کنیم تا بعدش هم ناراحت نشیم .

    شاید داداشت از حرفایی که همسرت بهش میزنه انقدر ناراحت نیمشه که تو میشی . چرا ؟ پسرا حرف هم رو بهتر میفهمن عزیزم . ما دخترا هم گاهی اوقات حرفایی بهم میزنیم یا شوخی هایی میکنیم که اگر همون حرف رو به شوهرامون بزنیم واویلا میشه . شاید شوهرت میخواد احساس نزدیکی با داداشت داشته باشه ، برای همین حرفایی که میزنه فکر میکنه از روی صمیمیت هست و طرف ناراحت نمیشه . مطمئن باش اگر احساس رودروایسی داشته اون حرف ها رو نمیزد ، یا شاید اصلا باهاش حرف نمیزد . چاخان میکنه و. دروغ میگه و ... اصلا حرفای بدی نیست که شما ناراحت بشی . تو در جواب این حرفاش بخند ، بگو از دست تو ... اگر حساس بشی اون هم نسبت به خانوادت حساس میشه .

    یا مثلا وقتی همسرت میخواد جلوی خانوادت دراز بکشه ، برو با اشاره و خنده بگو عزیزم پاشو زشته ..... البته شاید انقدر احساس صمیمیت میکنه که این کار رو میکنه ، مثل رفتاری که با پدر و مادر خودش داره .


    خودت فکر میکنی چرا همسرت نیومد برای اسباب کشی کمک کنه ؟ شاید چون تو قهر کردی ، اون هم باهات قهر کرده .

    عزیزم مطمئن باش که اگر برید سر خونه زندگی خودتون بیشتر این مشکلاتتون حل میشه . ولی سعی کن تا قبل از عروسی ، هم از حساسیتت کم کنی و هم به شوهرت نزدیکتر بشی .

  11. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    [QUOTE=tamanaye man;289409]دریا جونم چی شده دوباره ؟ من خیلی خوشحال بودم که تاپیک قبلیت به نتیجه رسیده بود و گفتی که خیلی زندگی خوبی داری که . پس چی شد عزیزم ؟

    سلام عزیزم
    توو اون تاپیک قبلی خیلی سعی کردم که دیگه دعوا پیش نیاد اما دیگهنتونستم سکوت کنم و اومد
    نه داداشم بهم گفت که من اگه جوابشو نمیدم فقط به خاطر توئه که یه موقعی اذیتت نکنه
    وگرنه همونجا خیلی ملومه که ناراحته

    در مورد دراز کشیدنش هم بهش یه بار گفتم خیل با مهربوین که اون موقع رفته بودیم بیرون
    ولی بهم گفت این چیزا الکیه
    چند روز قبل هم همه خونواده خونه بودن و داشتیم فیلم میدیدیم که بهم گفت بیا تو هم دراز بکش منم گفتم نه من تا به حال جلوی بزرگتر هام دراز نکشیدم نمیتونم بعد بهم گفت چه مسخره بازی هایی در میاری منم چیززی نگفتم دیه

    نمیدونم چرا نیومد اسباب کشی شاید به خاطر اینکه قهر بودیم اما پارسال هم که بود و رابطمون هم مشکلی نداشت هیچ کمکی نکرد همه کارهارو خونوادم و دوستای داداشم و پسخالم کردن و اون داشت با مامانش پیام بازی میکرد


    بهش پیام دادام که این بار فقط به خاطر اینکه شوهرمی و دوستت دارم میبخشمت ولی دیگه اگه بازم اونجوری رفتار کنی نمیتونم ببخشم
    حالا فرستاده مقصر تو بودی نه من که ببخشی

  12. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 بهمن 95 [ 05:25]
    تاریخ عضویت
    1392-2-15
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    321

    تشکرشده 247 در 117 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    33
    Array
    دریاجان خواسته های خودت رو با شوهرت توی شرایط مناسب در میون بزار اعم از احترام توجه مشورت و..... .اگر نمی تونی حرف بزنی و منجر به دعوا میشه توی نامه ای براش بنویس و ازش بخواه نتیجه رو بهت برگردونه .بعد براساس افکارو جوابش تصمیمات بعدی و راهکارهای بعدی رو به کار بگیر .
    اما عزیزم در مورد خانواده همسرت و انتظاراتی که ازشون داری بدون که اونها قابل تغییر نیستن پس این شمایی که با تغییر خودت با اونها وقف داده میشه .به چه شکل ؟ تو هم مثل اونها باش البته تا حدی که شخصیت و ادبت اجازه می ده.مثلا عیدا بهشون زنگ نزن لزومی نداره.ایا همسرت اعتراض می کنه؟اگه کرد جوابهایی مثل خودش بهش بده.موقع خداحافظی سرت رو مشغول کاری کن مثلا به همسرت همون لحظه که داره می ره از خواهرش خداحافظی بگیره بگو: من میرم دستشویی .در هر صورت گاهی باید یکسری کارهای مستحبی رو انجام ندیم تا توقعمون از دیگران بیاد پایین.من در مقابل رفتار جاریم فقط به خودم دائم نهیب می زنم که : اون بی سواده من که تحصیل کردم نباید ازش توقع داشته باشم یا رفتاراش باغث ناراحتی من بشه.اصلا اون کی هست که بخواد منو عذاب بده .
    بعضی از رفتارهای شوهرت رو بپذیر وروشون حساس نباش برات عادی باشه .هر کس با یه فرهنگی بزرگ شده و همه مثل هم نیستن هر آدمی یه سری عیوب داره یه سری مزایا.
    میشه از نقاط مثبتش بگی؟

    - - - Updated - - -

    راستی یا قهر نکن یا اگه قهر کردی منتظر عکس العمل باش چون با ین کارت قهرت براش عادی میشه


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 96, 00:37
  2. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 فروردین 94, 19:00
  3. چرا همه دوستام باهام قهر میکنند؟
    توسط کیت کت در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: شنبه 16 اسفند 93, 19:33
  4. دوستان کمک یه مشاور میخوام برا دوستام معتاد به استمناء (جلق) شدن
    توسط infodltube در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 اردیبهشت 92, 00:07
  5. من و دوستام
    توسط بالهای صداقت در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 آبان 89, 12:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.