به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 شهریور 92 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1392-5-20
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 دودلی داره دیوونم میکنه.بچه دار بشم یا جدایی.........

    سلام . خیلی خوشحالم که کسایی هستن که می تونم حرف دلمو بهشون بزنم.ممنونم به خاطر اینکه هستید.
    من 25 سالمه و شوهرم 30 سالشه. ما 6 سال پیش ازدواج کردیم.3 سال دوران عقدمون بود و 3ساله که زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. شوهرم از همون اول زندگیمون خیلی بدبین بوده و هست . نسبت به همه مردم دنیا به جز اعضای خانواده خودش. خانواده ی منم از این قائده مستثنا نیستن. سر مسائل خیلی کوچیک و از نظر من خنده دار بهونه می گیره و پشت سر خونوادم بدگویی میکنه. مثلا چرا خواهرت وقتی به من سلام می کنه اخماش تو همه. چرا برای داداشت جک تعریف کردم نخندیده و صورتشو برگردونده. چرا مامانت سر سفره اول به داداشت تعارف کرده . چرا بابات به شوهر خالت گفته بیا کنار من بشین به من نگفته و .... . چند ماه پیش که داداشم ناهار اومده بودخونه ما، تا چند روز بعدش با من قهر بود و سرسنگین بود. هرچی می پرسیدم چرا ناراحتی جواب نمیداد. تا چن روز بعدش خونه مامانش اینا شروع کرد به حرف زدن که این خانوم ( یعنی من ) داداشش اومده خونه ی ما با قاشقش خورش برداشته این هیچی نگفته.اصلا تو عقدم که بودیم عادت داشت تا بینمون بحثی می شد منو می برد پیش مامانش و مسئله رو به ایشون میگفت تا حلش کنن.خودش خیلی به خانوادش وابستست. به هیچ عنوان جرات ندارم در موردشون حرفی بزنم ولی اون دائم به من میگه تو خانواده دوستی. خانوادشم فوق العاده تو مسائل زندگیمون دخالت میکنن.خیلی تنبله دائم از سرکارش ناله میکنه . بسیار پرتوقعه فک می کنه دیگران باید جلوش خم و راست شن. از رفتارای همه برداشت بد داره. هیچ آزادی عملی به من نمیده یعنی هیچ اختیاری توی زندگیم ندارم .با اینکه مهندسی خوندم و قول داده بود که اجازه اشتغال داشته باشم الان اجازه نمیده و میگه فقط باید تدریس کنی و سرکار رشته ی درسیه خودت نباشی. سر هر مسئله بیخودی تهدیدم می کنه که بدبختت می کنم ، قلم پاتو خورد می کنم .تو دعواهامون بهم فحش میده در حالیکه من به هیچ عنوان تو اوج ناراحتیم هم بهش حرف زشت نزدم. تاحالا هم 3 بار زده تو صورتم البته آروم ولی اینکه به خودش چنین اجازه ای داده منو ناراحت میکنه . مسئولیت پذیریش صفره خودش اصلا قدرت تصمیم گیری نداره. ولی از خوبیاش بگم خیلی بامحبته یعنی وقتایی که خوبه، خیلی خوبه و دوست داشتنیه.خیلی هم منو دوس داره البته خودش میگه نمیدونم که اینم حقیقت داره یا نه. و یک خوبی ای که من فک می کردم داره این بود که خیلی بهش اعتماد داشتم. و همین دو تا علت باعث شده بود که بدیاش واسم قابل تحمل شه.
    اما اون از اعتماد من سوء استفاده کرد که البته من 7 ماهیه که فهمیدم . اون تاحالا دوبار میخواسته با خواهرم .............. . بار دوم که پارسال ماه رمضون بود میخواسته با خواهرم تو پارکینگ رابطه داشته باشه که خواهرم از دستش فرار کرده . این مسئله داره دیوونم میکنه . جوریکه 4 ماه پیش به خاطر فشارایی که روم بود رفتم خونه مامانم اینا و 1 هفته اونجا بودم و می خواستیم از هم جدا شیم. البته اون خبر نداره که من سوء قصدش به خواهرم و میدونم و فک میکرد به خاطر مشکلات اخلاقیش می خوام ازش جدا شم.
    تا اینکه یکی از فامیلا وساطت کرد و از شوهرم قول گرفت رفتارشو اصلاح کنه . ناگفته نمونه که تو این یک هفته حتی یک اس هم به من نداد حتی وقتی که داشتم خونمو ترک می کردم به جای اینکه ناراحت باشه کیفمو گشت که یه موقع طلاهامو با خودم برنداشته باشم.

    تو این 4 ماه رفتارش خیلی بهتر شده با اینکه چندباری باهم دعوا کردیم ، ولی بیشتر اوقات با هم خوبیم. شوهرم خیلی اصرار داره که بچه دار شیم با اینکه قول داده بود تا 1سال بعد از تعهدش حرفی از بچه دار شدن نزنه. من دیگه نمی تونم بهانه بیارم خودمم عاشق بچه ام . ولی نمی دونم چیکار کنم دارم دیوونه میشم. از یک طرف نمیتونم اون مسئله رو فراموش کنم از طرفی هم میترسم بعد از بچه دار شدنمون رفتارش برگرده.خیلی توفشارم اونقد اصرار داره که بهش گفتم تا یک ماهه دیگه اقدام کنیم ولی ته دلم آشوبه.
    خواهش میکنم کمکم کنید بخدا شبا تا 2،3 ساعت فک نکنم خوابم نمیبره . لطفا راهنماییم کنید. ممنونم
    ویرایش توسط مبینا2 : یکشنبه 27 مرداد 92 در ساعت 14:03

  2. 2 کاربر از پست مفید مبینا2 تشکرکرده اند .

    roze sepid (یکشنبه 27 مرداد 92), سپيده سادات (یکشنبه 27 مرداد 92)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 09:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-19
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    1,339
    سطح
    20
    Points: 1,339, Level: 20
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    101

    تشکرشده 64 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام .من توی تاپیک خودم از مشکلت خبر دار شدم عزیزم. از خدا میخوام خودش تصمیم درست رو به دلت بندازه.خیلی موقعیت سختیه.اما یه چیزی رو مطمئمنم.بچه توی این شرایط فقط مشکلاتت رو بیشتر میکنه.
    رابطه مامانت و خواهرت قبل و بعد از این قضیه با شوهرت چطور بوده؟اونا در مورد موندن یا رفتن چه نظری دارن؟
    به نظر خودت همچین کاری از شوهرت بر میاد؟قبلا موردی ازش ندیدی؟حتی در حد توجه زیاد به بقیه خانمها؟
    با این حساب پس قضیه قابل اعتماد بودن هم منتفی میشه.میمونه مهربونی.مهربونی برای زندگی لازمه اما کافی نیست.نمیشه توی زندگی روی همه چی چشماتو ببندی و بگی:اشکال نداره به جاش مهربونه!!!!!
    سعی کن منطقی برخورد کنی عزیزم.چون احساسات بعد از مدتی کمرنگ میشه.
    برات دعا میکنم عزیزم.

  4. 5 کاربر از پست مفید tabasom321 تشکرکرده اند .

    asemani (یکشنبه 27 مرداد 92), faghat-KHODA (یکشنبه 27 مرداد 92), roze sepid (یکشنبه 27 مرداد 92), shapoor (یکشنبه 27 مرداد 92), ساحل75 (یکشنبه 27 مرداد 92)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام دوست عزیز.

    یه نظرم بچه دار شدن فکر مناسبی نیست فعلا دست نگه دارید. نیازی نیست بهونه بیارید.به شوهرتون تفهیم کنید هنوز مسائل حل نشده زیادی بینتون هست و ترجیح میدید که اول اونارو حل کنید و اگه لازم شد مشاوره حضوری برید. همه ی انتقادایی که اینجا گفتیدو بهشون بگیدتون(به جز مسئله خواهرتون به نظرم اونو نگید)
    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
    من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

  6. کاربر روبرو از پست مفید shapoor تشکرکرده است .

    roze sepid (یکشنبه 27 مرداد 92)

  7. #4
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 10 آبان 92 [ 13:08]
    تاریخ عضویت
    1391-12-29
    نوشته ها
    196
    دستاوردها:
    500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    285

    تشکرشده 366 در 142 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشید چرا می خواید یه بچه ی بی گناه رو بدبخت کنین؟

  8. کاربر روبرو از پست مفید Rude Boy تشکرکرده است .

    سپيده سادات (یکشنبه 27 مرداد 92)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 آبان 92 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1392-5-10
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    129
    سطح
    2
    Points: 129, Level: 2
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    100

    تشکرشده 7 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    يعني ميخواسته به خواهرتون تجاوز كنه ...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خوب اين دو حالت داره ...
    يانيازهاي جنسيش رو ارضاء نكرديد ...
    يا شوهرتون مريضه عزيزم...
    من فكر ميكنم فعلا به شدت از بچه دار شدن دست نگه داريد ...
    ببينيد اگر واقعا اين موضوع تجاوز به خواهرتون رو علت يابي نكنيد فردا ممكنه به فرزندتونم تجاوز كنه .
    ویرایش توسط سپيده سادات : یکشنبه 27 مرداد 92 در ساعت 20:08

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 شهریور 92 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1392-5-20
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط tabasom321 نمایش پست ها
    سلام .من توی تاپیک خودم از مشکلت خبر دار شدم عزیزم. از خدا میخوام خودش تصمیم درست رو به دلت بندازه.خیلی موقعیت سختیه.اما یه چیزی رو مطمئمنم.بچه توی این شرایط فقط مشکلاتت رو بیشتر میکنه.
    رابطه مامانت و خواهرت قبل و بعد از این قضیه با شوهرت چطور بوده؟اونا در مورد موندن یا رفتن چه نظری دارن؟
    به نظر خودت همچین کاری از شوهرت بر میاد؟قبلا موردی ازش ندیدی؟حتی در حد توجه زیاد به بقیه خانمها؟
    با این حساب پس قضیه قابل اعتماد بودن هم منتفی میشه.میمونه مهربونی.مهربونی برای زندگی لازمه اما کافی نیست.نمیشه توی زندگی روی همه چی چشماتو ببندی و بگی:اشکال نداره به جاش مهربونه!!!!!
    سعی کن منطقی برخورد کنی عزیزم.چون احساسات بعد از مدتی کمرنگ میشه.
    برات دعا میکنم عزیزم.
    مرسی عزیزم.
    خواهرم تا یه مدت با شوهرم سرسنگین شده بود اون موقع من از این جریان خبر نداشتم واسه همین خیلی از دست خواهرم ناراحت شده بودمو بهش می گفتم چرا اینطوری سرسنگین احوالپرسی میکنی. ولی مامانم نه . مامانم چون میدونه شوهرم خیلی حساسه جلوش خم و راست میشه یه جورایی همه تعجب میکنن و به مامانم میگن تو چرا با دامادت اینجوری هستی و اینقد خودتو جلوش خورد میکنی.اونقد هواشو داره که یه موقع ناراحت نشه و سر من خالی نکنه.
    اوایل عقدمون متوجه میشدم هروقت میخواد بیاد جایی که خانوما هستن اول میاد تو بعد یه یاا.... میگه و بعد عذرخواهی میکرد و میگفت ببخشید نفهمیدم. یا اینکه وقتی سوار اتوبوس شرکت واحد میشدیم و پیاده میشدیم بهم میگفت دیدی کنار میله وسط اتوبوس خانوم و آقاهه داشتن چیکار میکردن. من یه بار خیلی ناراحت شدم و بهش گفتم تو چرا به این چیزا دقت میکنی؟ چرا من همچین چیزایی ندیدم با اینکه توی همون اتوبوس بودم. از همون موقع دیگه به من در این مورد چیزی نگفت. ولی اصلا از اون مردایی نیس که مشکوک باشه مثلا هرجا میره منم میبره تا حالا هم ندیدم با گوشیش صحبت مشکوکی بکنه. همین باعث شده بود که فوق العاده بهش اطمینان داشته باشم. از چشمامم بیشتر. ولی اون همه چیزو خراب کرد.
    منم برای شما آرزوی بهترین ها رو میکنم.

    - - - Updated - - -

    شاپور عزیز سلام .
    من خودم چند تا مشاور رفتم همشون گفتن زندگی با چنین آدمی سخته. میگن یه نوع اختلال شخصیت داره. میگن در واقع یه بچه ی خودشیفته ست. ولی خودش به هیچ عنوان حاضر نیست با من بیاد مشاور. اعتقادش اینه که مشاورا فقط یاد دارن بگن طلاق.
    آخه تو این مدت خیلی رفتارش بهتر شده واسه همین یه بار که بهش چیزی که شما فرمودید رو گفتم جواب داد همینی که هست من از این بهتر نمیتونم بشم مشکلی هم ندارم ناراحتی پاشو برو در غیر اینصورت من بچه میخوام. خانوادشم خیلی اصرار دارن ما بچه دار شیم . میدونید آدم غیرمنطقی ایه وقتی براش از ناراحتی هایی که ازش دارم میگم میگه اینا که چیزی نیس تو شورشو درآوردی زندگی همینه.
    بخدا دارم دق میکنم ای کاش خدا برام یه نشونه میفرستاد و میگفت که چیکار کنم.
    مرسی از راهنماییتون

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Rude Boy نمایش پست ها
    ببخشید چرا می خواید یه بچه ی بی گناه رو بدبخت کنین؟
    سلام دوست عزیز
    منم حرفم همینه. تو خلوتام همیشه با خودم همینو میگم ولی واقعا نمی دونم چیکار کنم. تا کی میخوام تو این بلاتکلیفی بمونم. بالاخره باید تصمیممو بگیرم. آخه یه موقع هایی واقعا دوستش دارم هرچند یه وقتایی هم احساس می کنم ازش متنفرم . شوهرم حرفم رو نمیفهمه فک میکنه من ازاون دخترای نازنازیم که بیخودی حرف از جدایی میزنن. به نظر شما واقعا این مشکلات پیش پا افتادست؟ درحالیکه من خیلی از مسائل دیگه رو ننوشتم چون واقعا نمیشه 6سال زندگی رو تو چند خط خلاصه کرد.

    ممنونم از راهنماییتون. برام دعا کنید.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط سپيده سادات نمایش پست ها
    يعني ميخواسته به خواهرتون تجاوز كنه ...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خوب اين دو حالت داره ...
    يانيازهاي جنسيش رو ارضاء نكرديد ...
    يا شوهرتون مريضه عزيزم...
    من فكر ميكنم فعلا به شدت از بچه دار شدن دست نگه داريد ...
    ببينيد اگر واقعا اين موضوع تجاوز به خواهرتون رو علت يابي نكنيد فردا ممكنه به فرزندتونم تجاوز كنه .
    سلام
    سپیده جان من همیشه سعی کردم هرچی که اون خواسته رو برآورده کنم . اصلا خودم چون برام مهمه ازش می پرسم که آیا راضیه یا نه. ولی اون خیلی راضیه هم خودش میگه هم کاملا میشه فهمید.نگرانی منم همینه گاهی که تو روزنامه میخونم پدری به دخترش تجاوز کرده گریه م میگیره.همش میترسم میگم نکنه شوهر منم اینکارو بکنه ولی باز زبونمو گاز میگیرمو میگم که دختر تو دیوونه ای این فکرا چیه میکنی بالاخره اون دخترشه.
    نمیتونم دقیق توضیح بدم میخواسته چیکار کنه.

    سپیده چیکا کنم؟ خدایا کمکم کن.

  11. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام مریم جان

    شما که خانومی تحصیلکرده ای دیگه چرا !؟!!!!!؟!؟!؟!؟!؟!؟

    الان دیگه 200 سال پیش نیست که زن و شوهرا برای خوب شدن زندگیشون بچه دار بشن.خواهشا تا خودت با همسرت به یک تعادل نسبی نرسیدی به هیچ عنوان پای یه موجود بی گناه و معصوم دیگه رو به این زندگی باز نکن.

    همسر شما سلامت اخلاقی نداره...بعد شما میخوای بچه دار بشی؟!

    در مورد ارتباط با خواهرت بیشتر توضیح بده:

    1.شما از کجا فهمیدی؟
    2.خواهرت چند سالشه؟
    3.پوشش خانواده شما به چه شکله؟
    4.شما چقدر از این موضوع مطممئن هستی؟
    5.خواهرت مجرده یا متاهل؟

    دفعه دومش چی بوده؟با کی و کجا بوده؟

    شما باید برای زندگی با همسرت به قطعیت رسیده باشی و بعد بچه دار بشی.
    وقتی بعضی وقتا دوستش داری و بعضی وقتا نداری...خب این یعنی به ثبات نرسیدی.

    مریم جان

    اروم باش و توکل به خدا کن.به قرآن پناه ببر و نماز غفیله بخون. و از خدا بخواه کمکت کنه و شک نکن که وقتی مشکلی رو خدا میده راه حلش رو هم میده

    کمی صبوری کن و سوالها رو جواب بده

    اما برای بچه دار شدن با قاطعیت بهت میگم دست نگه دار.

    فعلا اینها را داشته باش...بهت سر میزنم.

    موفق باشی
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 شهریور 92 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1392-5-20
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam123 نمایش پست ها
    سلام مریم جان

    شما که خانومی تحصیلکرده ای دیگه چرا !؟!!!!!؟!؟!؟!؟!؟!؟

    الان دیگه 200 سال پیش نیست که زن و شوهرا برای خوب شدن زندگیشون بچه دار بشن.خواهشا تا خودت با همسرت به یک تعادل نسبی نرسیدی به هیچ عنوان پای یه موجود بی گناه و معصوم دیگه رو به این زندگی باز نکن.

    همسر شما سلامت اخلاقی نداره...بعد شما میخوای بچه دار بشی؟!

    در مورد ارتباط با خواهرت بیشتر توضیح بده:

    1.شما از کجا فهمیدی؟
    2.خواهرت چند سالشه؟
    3.پوشش خانواده شما به چه شکله؟
    4.شما چقدر از این موضوع مطممئن هستی؟
    5.خواهرت مجرده یا متاهل؟

    دفعه دومش چی بوده؟با کی و کجا بوده؟

    شما باید برای زندگی با همسرت به قطعیت رسیده باشی و بعد بچه دار بشی.
    وقتی بعضی وقتا دوستش داری و بعضی وقتا نداری...خب این یعنی به ثبات نرسیدی.

    مریم جان

    اروم باش و توکل به خدا کن.به قرآن پناه ببر و نماز غفیله بخون. و از خدا بخواه کمکت کنه و شک نکن که وقتی مشکلی رو خدا میده راه حلش رو هم میده

    کمی صبوری کن و سوالها رو جواب بده

    اما برای بچه دار شدن با قاطعیت بهت میگم دست نگه دار.

    فعلا اینها را داشته باش...بهت سر میزنم.

    موفق باشی
    سلام عزیزم
    من اصلا به این موضوع اعتقادی ندارم که بچه باعث میشه مشکلات حل شه .اصلا اینطور نیست. اتفاقا شاید مشکلات رو بیشتر هم بکنه ولی عزیزم منظورم این بود که آیا میتونم به تغییراتش تو این 4ماه اعتماد کنم؟ با خودم میگم کسی که بتونه خودشو چند ماه کنترل کنه، پس اگه بخواد میتونه همیشه این کنترل رو روی خودش داشته باشه. درثانی گاهی با خودم فک میکنم شاید این مسائل چندان مهم نیستن و من خیلی سخت میگیرم آخه وقتی بعضی مشکلات رو میشنوم یا بعضی تایپیک های دوستان رو میخونم با خودم میگم تو مشکلت اونقدام بزرگ نیس که به جدایی فک میکنی. نظر شما چیه ؟ آیا واقعا من زیادی حساسم؟
    در پاسخ به سوالاتون:
    چند ماه بعدش که من با شوهرم یه بحث حسابی کرده بودیم و من برای خواهرم درددل کردم ، اون یهو از دهنش پرید. منم که خودم اون روز شک کردمه بودم،پاپیچش شدم تا بالاخره بهم گفت. خواهرم مجرده و 18 سالشه. پوشش خونوادگیمونم خیلی معمولیه من و خواهرم مانتویی هستیم ولی مامانم چادری. من از این موضوع کاملا مطمئنم ولی به شوهرم چیزی نگفتم آخه نمیخوام حرمت بینمون بشکنه.
    از راهنماییت خیلی ممنونم عزیزم. برام دعا کن


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 25 اردیبهشت 95, 14:33
  2. آیا باید مادرمو در جریان سرچ های پدرم بذارم؟دارم دیوونه میشم!
    توسط ماه رخسار در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 17 فروردین 95, 16:34
  3. مامانم دیوونم کرده
    توسط darvin در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 26 مرداد 92, 10:55
  4. چجوری برگردونمش؟دارم دیوونه میشم
    توسط marziehh در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 شهریور 90, 15:52

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:11 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.