[/font][/size]سلام .
پيشاپيش از اينكه حرفام طولانيه و خسته تون ميگنه معذرت ميخوام ولي به كمكتون نياز دارم.
من رويا و الان 20 سالمه و دانشجوي ترم 4 هستم و حدودا يك سال و نيم پيش يعني تقريبا 18 سالگي از طريق اينترنت با يك پسري به نام عرفان آشنا شدم . ابتداي رابطه ي ما با دروغ آغاز شد. عرفان به من گفت كه از من يك سالي بزرگتره و دانشجوي .....دانشگاه.... اين در حالي است كه اين عرفان چند باري از من پرسيده بود كه اگه از من كوچكتر باشه آيا من باز هم حاضرم به رابطه با او ادامه دهم و با او دوست بمانم ؟ و من هم به او گفته بودم كه نه. مگه ميخوام با بچه ام ازدواج كنم ؟ و اين هم شد زمينه ي دروغگويي ايشون عرفان تا حدود يك سال به من اين دو دروغ رو گفته بود و به خاطر همين دو دروغ مجبور شد كلي دروغ ديگر به من بگويد مثلا به من گفته بود كه در دانشگاه ... (در تهران )دانشجوست و يك سال بعد از آشناييمون به شهرستان رفت و گفت كه ميخواهم براي كار به شهرستان بروم و دانشگاه هم انتقالي گرفتم ولي بعدا برام فاش كرد كه علت رفتن به شهرستان اين بوده كه او در آن شهرستان دانشگاه قبول شده بوده و بايد براي تحصيل به آنجا ميرفته و نه كار. و علت دروغ گفتنش اين بوده كه نميخواسته كه من رو از دست بده . چون اگه به من ميگفت كه 1 سال از من كوچيكتره من همون زوز اول رهاش ميكردم و .... و به خاطر اينكه من رو دوست داشت و نميخواست ارم جدا بشه مجبور شده راستش رو به من نگه.
بعد از فاش كردن دروغهاش من كه ضربه ي سنگيني خورده بودم با اينكه خيلي بهش علاقه داشتم ولي به خاطر اين دروغهاش خواستم ازش جدا شم وبا توافق همديگه رابطه مون رو قطع كرديم ولي اون حتي نتونست 2 ساعت هم دووم بياره و دوباره به من زنگ زد . من هم در دوراهي گير كرده بودم و همش گريه ميكردم تا اينكه مادر و پدرم فهميدند . عرفان حتي به منزل ما هم تلفن كرد و ميخواست با مادرم در رابطه با ازدواج حرف بزنه ( البته در اون سن نه بلكه براي 2-3 سال بعد ولي با مخالفت پدر و مادرم روبه رو شد. پدرم گفت كه عرفان يك كلاه برداره كه دختر هارو گول ميزنه و ..... و زندگي كه اولش با دروغ شروع بشه آخرش به طلاق ميرسه و مادرم هم با خودش هم عقيده كرد و ..... . بعد از دو هفته جدايي و نداشتن موبايل و شرايط سخت ( كه توسط خانواده ام ايجاد شده بود) نتونستم تحمل كنم . از شدت ناراحتي داشتم ميمردم . بلاخره عرفان به من ايميل زد و با وجود همه ي تحقير هايي كه شده بود باز هم گفت كه من رو دوست داره و به من التماس كرده بود كه تنهاش نذارم . من هم كه منتظر بودم بهش پاسخ مثبت دادم .
الان بيشتر از شش ماهه كه ما رابطه جديدمون رو شروع كرديم اخلاقش خيلي بهتر از قبل شده و ميگه كه با من قصد ازدواج داره و حالا اون به من ميگه كه اگه من قصد ندارم باهاش ازدواج كنم اون رو تركش كنم چون ديگه طاقت نداره كه دوباره به هم وابسته بشيم و حالا اين من باشم كه جا ميزنم و تنهاش ميذارم...
اون الان 19 ساله و من 20 ساله ام . خيلي من رو دوستم داره . خيلي احساسيه . ميگه من دختر خوب و خانوم و پاك دامني هستم ( البته كه هستم ) ميگه واسش صبر كنم تا درسش تموم شه و بياد خواستگاريم . اگه باز هم پدر و مادر من قبول نكردند سربازي ميره و بعد مياد خواستگاريم .
ميدونين اون پسر خوبيه درسته كه يكم شيطونه ولي از زمان دوستي مجددمون بهم اصلا دروغ نگفته و راجع به من با خواهرش صحبت جدي كرده ولي مامانش فكر ميكنه كه اون بچه است و همش بهش ميگه كه دست برداره و به درسش برسه .....
من بهش گفتم كه من و تو الان تو سني هستيم كه خيلي احساسي هستيم و نميتونيم با عقلمون تصميم بگيريم و تازه ممكنه كه احساساتمون توي اين مدت تغيير كنه . بهش گفتم كه ممكنه بعد از يكي دو سال از عشق من زده بشي و بري .... ولي اون گفت كه اون كاملا از روي عقلش تصميم گرفته و معيار هايي كه من دارم از نظر اون كاملا مناسبه و اينكه من يك سال از اون بزرگترم براي اون مهم نيست.
در ضمن براي تعطيلات تابستوني از دانشگاهش به تهران اومده و تو شركت ساختمان سازي پدر و عموش كار ميكنه . ميگه هم ميخواد به خانواده اش ثابت كنه كه مرد شده و هم اينكه تا حدودي مخارج خودش رو خودش تامين كنه و دست به دامن باباش نباشه.
ببينيد من و عرفان همديگه رو خيلي دوست داريم . اون خيلي پسر احساساتي اي هستش . تو زمان دوستي اولمون اونقدر گريه ميكرد و از جدايي حرف ميزد و ازم قول ميگرفت كه تنهاش نذارم و من هم از اين كاراش تعجب ميكردم ميگفتم كه خوب اين جوون چرا اين كارهارو ميكنه من كه هيچ موقع تنهاش نميگذارم و تازه قول ازدواج هم بهش دادم و دوستش هم دارم .( حق داشت كه اونجوري باشه . چون اگه حقيقت رو ميگفت من رو از دست ميداد. ) بعد ها بهم گفت كه اصلا فكرش هم نميكرده كه من با اينكه از اون يك سال بزرگترم بازم حاضر بشم كه باهاش ازدواج كنم ( چون من خيلي با اين امر مخالف بودم) و از اين بابت خيلي خوشحاله.
نظر پدر من اين بود كه عرفان كلاه برداره ولي چرا ؟ ببينيد عرفان مثل ما توي تهران ميشينن و وضعيت ماليشون از ما بهتره و حد اقلش اينه كه در آمد پدرش بهتر از پدر منه و در شرق تهران ساكنن خونشون دوبرابر خونه ي ماست و اسم ساختمونشون با فاميليشون يكيه( ثابت ميكنه كه حد اقل
دروغ نگفته چون من اونجارو ديدم )
در حالي كه من و خانواده ام در جنوب تهران ساكنيم وضع مالي مون خيلي خوبه ولي نه به خوبي وضع مالي عرفان و خانواده شون . منظورم اينه كه عرفان كه وضع ماليشون از ما بهتره چه دليلي داره كه بخواد به خاطر پول با من باشه و باهام ازدواج كنه؟
مشكل مالي كه نداره . از نظر جنسي هم كه هيچ در خواستي نداره كه بگيم ميخواد سو استفاد ه كنه ( اگر همچين در خواستي داشت من موافقت نميكردم و تا الان توي اين يك سال و نيم هيچ درخواستي نداشته)
نگراني من از پدرمه اينكه هيچ موقع راضي به ازدواج ما نشه هم به خاطر اينكه عرفان از من كوچيكتر ه و هم به خاطر اينكه اون همچين ازدواجهايي كه با دوستي بنا شده باشه رو نميپسنده و به ازدواج سنتي اعتقاد داره و هم فكر ميكنه كه عرفان كلاه برداره......
عرفان به هيچ وجه حاضر نيست من رو رها كنه . من هم همينطور . ما از لحاظ عاطفي خيلي به هم وابسته ايم ولي عرفان خيلي خيلي بيشتر به من وابسته است و نميتونه دوريمو تحمل كنه
بهش گفتم كه نكنه كه به خاطر وابستگي عاطفي بخواي با من ازدواج كني و معيارهاي ديگه رو در نظر نگيري ولي اون ميگه كه كاملا از روي عقلش تصميم ميگيره و دختر به خوبي من كم پيدا ميشه و علاوه بر اين خيلي هم دوستم داره و چون منم خيلي دوستش دارم اينها براي خوشبختي اون كافيه
بهم گفته كه براي ازدواج با من هر مشكلي رو تحمل ميكنه و خودش بهم قول داد كه خوشبختم كنه . هم از لحاظ مالي هم عاطفي و هم از هر نظر و قول داده كه گذشته هارو جبران كنه و ازم خواسته كه ديگه راجع به گذشته باهاش حرف نزنم چون ناراحتش ميكنم و اينكه اون ديگه آدم سابق نيست
راجع به نارضايتي مادرش هم ميگه كه مادرش فكر ميكنه كه اون هنوز بچه است و به خاطر احساسات و اميالش ميخواد با من ازدواج كنه . عرفان ميگه مامانش فكر ميكنه كه فكر كردن به من به درسش صدمه ميزنه ولي بهم گفت كه درسش كه تموم بشه (3 سال ديگه ) با مادرش و پدرش به صورت جدي حرف ميزنه . چون اون موقع هم سنش بيشتر ميشه (22 سال ) و هم مادر و پدرش ديگه فكر نميكنن كه بچه است و از روي هوس حرف ميزنه و ميگه اگه از خوبي هاي من و محسناتم به خانواده اش بگه حتما قبول ميكنن و ديگه به سنم ايراد نميگيرن ( البته فقط مادرش و خواهرش كه ازدواج كرده و الان يك بچه داره از قضيه من با خبرن و پدرش هم نميدونه كه اون با من قصد ازدواج داره)
ميخواستم ازتون راهنمايي بگيرم كه من بايد چيكار كنم؟
من عرفان رو دوستش دارم . از نظر مالي هم كه تامينه يعني پدرش بهش قول داده كه براي ازدواجش در..... تهران يك خونه براش بخره . با رشته ي تحصيلي هم كه داره كار پر در آمدي خواهد داشت . در ضمن اگر كار مناسب با رشته اش هم گيرش نياد توي شركت ساختمان سازي پدرش كار ميكنه . و به شدت به من علاقه منده و با قاطعيت ميگه كه هيچ موقع نظرش نسبت به من عوض نميشه و تا آخر عمرش منو خوشبخت ميكنه
به نظر من عرفان پسر مناسبيه . عيب و ايراد هايي داره ولي حسن هاش از عيب هاش بيشتره و بلاخره انسان بي عيب كه وجود نداره .
ميخواستم نظر شمارو بدونم . به نظرتون ميشه خانواده ام رو راضي كنم كه با عرفان ازدواج كنم ؟ به نظرتون چون عرفان اوايل به من دروغ گفته تبهكار ترين موجود عالمه و هنوز هم ميخواد منو گول بزنه؟ و آيا به خاطر اون دروغ گفتن هاي اوليه اش من هيچ موقع نبايد ببخشمش و بايد ازش جدا شم و فراموشش كنم؟ يعني توي دنيا فقط يك انسان بوده كه دروغ گفته و اونم عرفان بوده و بقيه انسانها پاك پاكن و اصلا امكان نداره كه دروغ بگن؟ من نميگم كار عرفان درست بوده كه دروغ گفته ولي ميگم آيا انسانها حق اشتباه كردن ندارن؟ به نظر شما عرفان از روي بچگي اش اين حرفا رو ميزنه و ممكنه بعد يكي دو سال نظرش عوض بشه و ديگه من رو نخواد؟
يعني حالا كه من يك سال و سه ماه از عرفان بزرگترم ممكنه كه مشكل خاصي توي زندگيمون پيش بياد؟
من حتي گاهي به ازدواج با كس ديگه اي فكر كردم ولي هر دفعه به خودم لعنت ميفرستم كه چرا حتي تو فكرم هم به عرفان خيانت ميكنم. و بايد بهش وفادار باشم . يعني خلاصه ي كلام اينكه به اين نتيچه رسيدم كه عرفان بايد توي زندگي من باشه تا من احساس كمبود نكنم . البته از نظر مالي نميگم بلكه از نظر عشق و عاطفه ميگم.
به نظرتون زندگي اي كه از روي عشق صورت بگيره . صد در صد دوام نداره و اشتباهه؟ شما ميگين كه ما داريم فقط از روي احساسات عمل ميكنيم و اين اشتباهه؟
خواهش ميكنم كمكم كنيد. من نميخواستم اين پيغام رو توي تالار گفتگو بذارم ولي چون كه ديگه به صورت خصوصي به پيغام ها پاسخ نميدن مجبور شدم همچين كاري رو بكنم . ممنون ميشم كه نظر بدين
[size=medium][font=Arial]
علاقه مندی ها (Bookmarks)