به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 خرداد 95 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    2,946
    سطح
    33
    Points: 2,946, Level: 33
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 22 در 10 پست

    Rep Power
    21
    Array

    6 حالا که خونوادم راضی شدن نامزدم لج میکنه با زندگیمون

    سلام دوستان
    به کمک همه مشاورین واقعا نیاز دارم...زندگیم داره از هم میپاشه
    بعد از یه دعوای تقریبا 6ماهه با همسرم و مخالفت شدید خونوادم با ازدواجم بلااخره با کمک خدا چند روزیه خونوادم راضی شدن بریم سر خونه زندگیمون...ولی الان نامزدم داره لج میکنه و میگه بخاطر توهینایی که خونوادت کردن نمیتونم ببخشمشون!
    بابام با اینکه چند روز پیش جواب منفی به خونوادش داده و لی من رفتم با داداش بزرگم حرف زدم و اونم راضی شد بخاطر من بذاره وصلت کینیم و اومد بابامو راضی کرد حالا با اینکه نامزدم قبل ازینکه بگم خونوادم راضی شدن به عروسی مون میگفت قراره با خونوادش برن خونه داداشم و ازون ور با داداشم بیان پیش بابامم که قرار مراسم رو بذاریم ولی از وقتی گفتم خونوادم راضی شدن انگار مغزش تکون خورده و میگه بهیچ وجه نمیره خونه داداشم!چیکار کنم الان چند روزیه باهام سر برخورد میکنه اصلا درک نمیکنه چقد سختی کشیدم تا خونوادم راضی شدن....خونوادم منتظرن بیان بخدا دارم روانی میشم

  2. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 10 آبان 92 [ 13:08]
    تاریخ عضویت
    1391-12-29
    نوشته ها
    196
    دستاوردها:
    500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    285

    تشکرشده 366 در 142 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط henma نمایش پست ها
    اصلا درک نمیکنه چقد سختی کشیدم
    شما هم اصلا درک نمی کنی ایشون مرد هست و غرور داره و چقدر سختی کشیده.

    بهتر نیست دنبال راضی کردن همه نباشی؟!

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 خرداد 95 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    2,946
    سطح
    33
    Points: 2,946, Level: 33
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 22 در 10 پست

    Rep Power
    21
    Array
    عزیز دلم
    نمیگم غرور نداره ولی الانموقعیتی نیست که بخواد لج کنه الان حکم حفظ زندگیه اگه اینکارو نکنه مطمعنم اوضاع خرابتر میشه بهتر نیمشه...میگین چیکار کنم دست رو دست بذارم زندگیم خراب شه؟همین الان درباره یکم مونده بود با خونوادم درگیر بشم بخدا خونه برام شده عین زندان ...از بس این مدت سرکوفت شنیدم دیگه بریدم اصلا از زندگی خوشم نمیاد چند بار به سرم زده بمیرم

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 31 شهریور 92 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1391-12-08
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 22 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ایشالله درست میشه اما به نظر من شما هم خبری ازش نگیر زنگ نزن یا التماس نکن برات عادی باشه بذار باز خودش بیاد بخدا از الان که سر خونه زندگیتون نرفتید مشکل دارید خدایی نکرده بعدا زیر ی سقف به مشکل بر میخوریذ مثل من. حالا یکم دیرتر برو خونه بخت اما همه جیز حل کن با مشکل نرید احساساتی برخورد نکنید.توکلت بخدا دوستم

  5. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 10 آبان 92 [ 13:08]
    تاریخ عضویت
    1391-12-29
    نوشته ها
    196
    دستاوردها:
    500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    285

    تشکرشده 366 در 142 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اولا، من عزیز دل شما نیستم!

    ثانیا، شاید نباید کاری بکنی؟ شاید باید پات رو از توی کفش شوهرت در بیاری؟ شاید اونه که باید تصمیم بگیره چه کار کنین؟

    شاید به هر خواسته ی معقول و غیرمعقول خانواده شما نباید پاسخ مثبت داده بشه؟

    شاید ...

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 خرداد 95 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    2,946
    سطح
    33
    Points: 2,946, Level: 33
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 22 در 10 پست

    Rep Power
    21
    Array
    ساینا م خیلی ممنونم ازینکه پست گذاشتین.اره راست میگین منم زیاد کاریش ندارم اصلا نمیدونم کارم درستهیا نه .ولی میترسم بقول شما بعدا همه چیو پتک کنه تو سرم توکلم بخداست ولی الان خیلی وقته تو عقدم همه میگن چرا نمیری سر زندگیت مخصوصا که الان خونوادم راضی شدن هر چی بیشتر بمونیم اوضاع بدتر میشه بهتر نمیشه.
    Rode boy اصلا اول نمیدونستم شما پسر هستین توجه به معنیش نکردم واگه گفتم عزیز دلم مطمعن باش منظورم شخص شما نبوده بهر حال ازینکه لطف کردینو پست کذاشتین ممنونم.من پا تو کفش کسی نکردم تازه پا تو کفشم میکنن در حال حاضر میخوام تلاش کنم زندگیمو به نحو احسن مراقبت کنم برا همین اومدم اینجا تاپیک زدم امیدوارم مشاورین برا اخرین بارهم که شده بیان و بهم راهنمایی بدن چون واقعا درگیرم الان.

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 خرداد 95 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    2,946
    سطح
    33
    Points: 2,946, Level: 33
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 22 در 10 پست

    Rep Power
    21
    Array
    کاشکی بدونم دلیل اینکه هیچ مشاوری لطف نمیکنه به تاپیک من سر بزنه چیه؟واقع به همیاری همه نیاز دارم وگرنه بیکار نیستم بیام اینجا هم وقت شمارو بگیرم هو خودمو...

  8. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array
    آخه ما که در جریان مشکل شما نیستیم یه پست خلاصه از آنچه که گذشت بگذار و سن و سال و تحصیلات و وضعیت کلی زندگیتو ترسیم کن تا بیشتر بشه کمکت کرد
    The Happiness of Your Life Depends on The Quality of Your Thoughts

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام بر henma ی عزیز.

    عزیزم من کارشناس نیستم. یه عضو عادی سایت هستم. ولی امیدوارم بتونم کمکت کنم و حرفام برات موثر باشه.


    درکت میکنم. اما یکم آروم باش. بزرگش نکن.

    گفتی 6 ماه بحث با شوهرت داشتی و با اینکه عقد بوده اید خانواده ات با اینکه برید سر خونه زندگیتون مشکل داشتن. ولی با این حال هنوز هم شوهرت تصمیم داشته بره پیش داداشت و بعد با داداشت با هم برن پیش بابات و....


    به نظر من مشکل حادی پیش نیومده. نگفته که دیگه نمیخوامت که اینقدر نگرانی. گفته نمیام خونه داداشت. همین.

    خب اینا همه نشون میده که شوهرت خیلی تلاش کرده و الان کمی خسته است. یکم بهش حق بده. اون الان شوهرته و تو زنش هستی. برای یه مرد سخته که بعد از مدت طولانی عقد بودن، هنوز پدر زنش براش تعیین تکلیف کنه. در واقع اون دوست داشته تو محکمتر پشتش باشی. فرضا محکم ولی با احترام بگی من میخوام برم خونه شوهرم و زندگیمونو شروع کنیم. اگه محکم بگی کسی نمیتونست جلوتو بگیره. اما ظاهرا تو میخوای همه راضی باشن و برای اینکه تو این جریان به کسی فشاری نیاد، فشار رو به خودت و شوهرت آوردی.

    به نظر من مشکلتون بزرگ نیست. او یکم به غرورش برخورده و به نظر میاد خسته است. بهش زمان بده. اصراری نکن که بیاد خونه داداشت. خیلی راحت و معمولی، باهاش یه رابطه خوب و با محبت و خالی از فشار و تحمیل داشته باش.انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده. بهش بگو : " باشه عزیزم. هرجور تو صلاح بدونی پیش میریم و منم همراهیت میکنم. اگه همین الان بگی بریم سر خونه زندگیمون میام و اگر بگی فرصت میخوای صبر میکنم. ولی به هرحال برای اینکه زندگیمونو با هم شروع کنیم لحظه شماری میکنم."

    سکان رو بده دست او. بذار این بار او تصمیم گیرنده باشه و پشتش باش.حالا هم که دیگه خانوادت رضایت دادن پس نباید نگران باشی. بذار کم کم که خستگیش رفع شد و ناراحتی هاش تموم شد، خودش حرف از اینکه برید سر خونه زندگیتون خواهد زد.

    البته امیدوارم خوب درک کرده باشم. چون حرفی از اینکه 6 ماه دعواتون سر چی بود و پدرت چرا با ازدواجتون مخالفت میکرده نزدی.

    به هرحال امیدوارم خوشبخت باشید و هرچه به خیر و صلاحتون هست اتفاق بیفته.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.