سلام و خسته نباشد خدمت تیم همدردی
من آدم زیاد مذهبی نیستم ولی امیدوارم خیر دنیا و آخرت و دعای کسایی که مشکلشون اینجا حل میشه همیشه پشت سر شما باشه
من یه مشکل خیلی جدی دارم تو زندگیم
فرشید 23 سال هستم از سن اول راهنمایی چندین بار در خیابان شهر خود دختری رو دیدم که بدجور به دلم نشست چون سنم کم بود فکر میکردم فقط یه هوس باشه !
ولی تو دوم راهنمایی هم 2 بار و سوم راهنمایی یک بار ایشون رو تو جاهایی مثل خیابان و داخل اوتوبوس و .. دیدم
از اول دبیرستان دیگه شک نداشتم عاشقش شدم اونم دیوانه وار
دوم دبیرستان اوج زندگی من بود
من 2 هفته بعد از شروع کلاسها از مهر ماه یک روز به طور اتفاقی 10 دقیقه زودتر از خونه بیرون اومدم
که تو مسیر این دختر رو دیدم باورتون نمیشه منی که نسبت به دخترا بی حس بودم و وقتی روزی سریع تز از مدرسه بیرون میومدیم دوستام میرفتن دختر بازی من یه راست میومدم خونه
ولی این تنها دختری بود که وقتی میدیدمش قلبم به تپش میوفتاد وقتی روزی میدیدمش میرسیدم خونه 2 رکعت نماز شکر میخوندم خدا رو شکر میکردم که اجازه داد ببینمش
روزی که اون رو میدیم تا آخر شب شارژ بودم و پر انرژی
خونه اونا 2 ایستگاه جلوتر از ما بود و من در دوران دبیرستان راس ساعت 11:38 که از خونه درمیومدم اون رو در مسیر بیشتر روزا میدیم اونم با اوتوبس میرفت مدرسه
شاید بخندین ولی من تلپاتی هم باهاش داشتم روزهایی قبل از رسیدن به ایستگاه اون دختر قلبم به تپش در میومد وقتی اتوبوس به ایستگاه میرسید میدیم اونجاست
بعضی روزها خیلی معمولی بود برام و هیچ حس خاصی نداشتم میفهمیدم قبل از رسیدن که اون اونجا نیست
به هر حال
-1- من شرایط خونوادگی بدی داشتم
-2- خودم کمی ترسو بودم
-3-نمیتونستم با خانواده جریان دوستی رو تو اون سن در جریان بزارم
واسه همین دلایل نرفتم جلو بهش پیشنهاد دوستی بدم چون از همون سالها اونو برای ازدواج میخواستم نه برای دوستی !
دوم دبیرستان سال طلایی من گذشت و دیگه من اون دختر رو ندیدم
ولی تا موقعی که میدیدمش هم دنبالش کرده بودم هم میدونم محلش کجاست{ البته دقیقا خونه رو نمیدونم} هم میدونم مدرسش کجاست هم میدونم کتابخانه ای توش عضو بود
من بعد از پیشدانشگاهی مستقیما تو رشته معماری قبول شدم کاردانی تو یه شهر دیگه و کارشناسی هم که هفته بعد پایانامه میدم تموم
سال دیگه هم باید ارشد رو شروع کنم
===============
مسئله که هست من مطمئنم این عشق دو طرفه بود
همون طور که من دبال اون راه میوفتادم 2 بار متوجه شدم اون تا پشت محوطه اپارتمانی ما من رو دنبال کرده ولی خب منی که پسر بودم نرفتم جلو پیشنهاد بدم اون با غرور دخترانش ...
البته مسائل دیگه هم بود دال بر دوطرفه بودن این عشق که زیاد بحث رو طولانی نمیکنم
===============
من تو دانشگاه با وجود اینکه احساس تنهایی میکردم حتی به یک نفر پیشنهاد دوستی ندادم حتی به دخترای کلاس سلام هم نمی دادم فقط جواب سلام اکتفا می کردم همیشه تو فکر اون بودم
با هیچ دختری نه شرعی نه غیرشرعی ابطه ای نداشتم
6 سال از دوم دبیرستان گذشته و من هر روز خدا رو دعا میکنم که من رو به اون برسونه
هر چقدر جلوتر میره بیشتر میترسم که اون ازدواج کرده باشه
هر شب نماز شب میخونم هر روز 2 رکعت نماز اضافه میخونم از 24 ساعت از خدا میخوام من رو به اون برسونه
===============
الان تنها راه حل من اینه که ارشدم رو بگیرم یعنی 2 سال دیگه که من میشم 25 ساله ! بعد شروع به کار رسمی کنم به خاطر جانباز بودن پدرم از سربازی معاف هستم بعد برم یه حکم دادگستری بگیرم تا بتونم از طریق اون حکم برم کتابخونه دخترانه یا مدرسش و از طریق اونا اسم و آدرسش رو پیدا کنم
============
کم کم دارم از خدا نا امید میشم این همه دعا این همه شب زنده داری قسم میخورم تو عمرم به یک دختر تیکه ننداختم مزاحم نوامیس مردم نشدم
خدا تو زندگی برای من کم نذاشته یه پدر و مادر خوب یه زندگی خوب من کلا زندگی خیلی خیلی خوبی دارم الان - آدم خوشبخت و خوش شانسی بودم خدا همه جوره هوامو داشته همیشه کمکم کرده نمیدونم چرا تو این مورد کمک نمیکنه
خدا مگه نگفتی دعا کنید استجابت میکنم مگه نگفتی بعد نماز واجب هر چی بگین مستجابه مگه نگفتی دعای روزه دار به هنگام افطار مستجابه مگه نگفتی هر کی اول و اخر دعاش با صلوات همراه باشه مستجابه مگه نگفتی اول دعا با بسم الله شروع بشه مستجابه
خدا تو که دروغ گو نیستی من الان که شرایط ازدواج ندارم از خدا میخوام اون دختر رو یه جوری سر راه من قرار بده همون طوری که تو دوران راهنمایی قرار میدادم
2 حالت داره
1 - میرم جلو ازش میپرسم ازدواج کردی میگه ره من براش آرزوی خوشبختب میکنم
2 - میرم جلو میگه ازدواج نکردم میگم بیا در چهر چوب اطلاع خانواده {من با خانوادم تو این مسائل راحتم از الان به من میگن تو چرا دوست دختر نداری !} با هم 2 سال دوست باشیم تا من ارشدم رو تموم کنم بعد شروع به کار ازدواج و ...
یه نهادی هست به من گفته به محض گرفتن مدرک بهت کار میدیم ولی تا 24 {از کتاب توی دستش فهمیدم یه سال از من کوچیکتره}سالگی خیلی از دخترا ازدواج میکنن
این شده کابوس روزها و شب های من
به خدا شب و روز میگم غلط کردم چرا اون موقع پیشنهاد ندادم یعنی با یک عدم اائه پیشنهاد باید یک عمر زندگی من تباه بشه
یعنی به خاطر یه عدم پیشنهاد باید از کسی که دیوانه وار دوسش داشتم جدا بشم و با یکی که اصلا دوسش ندارم ازدواج کنم هم خودمو بدبخت کنم هم اون رو ؟
چرا خدا کمکم نمیکنه چرا دستم رو نمیگیره
من الان چون شغل ندارم نمیتونم برم مدرسش یا کتاب خونش آدررسش رو بگیرم برم خاستگاری !
این یه عشق پاک بود بدون ذره ای مسائل جنسی و شهوت
حتی اگر میدیدمش و خانوادم مخالفت میکردن باز قطعا و قطعا باهاش ازدواج میکردم فقط حیف که نمیبینمش
هر روز میرم مسجد نماز رو به جماعت میخونم بعد تا 2 ایستگاه اون ورتر تا دم محله اونا پیاده میرم میگن شاید هنوز تو همون محله باشن شاید ببینمش شاید شاید شاید ولی افسوس هر روز با قلبی شکسته بر میگردم خونه
من همدم نمیخوام من دوست دختر نمیخوام من فقط اونو میخوام
===============
شاید من گناه کارم و درست خدا رو نمیشناسم و ... دعای من مستجاب نمیشه از بچه های این سایت ملتمسانه تقضا میکنم برای من دعا کنید که زندگیم خراب نشه
6 سله ندیدمش و 9 ساله دوسش دارم دیگه امونم رو بریده
علاقه مندی ها (Bookmarks)