سلام دوستان و کارشناسای محترم
من تاپیک های دیگه ای هم دارم که در نهایت به نتیجه مطلوب نمی رسیدن چون از هر دری صحبت شده بود .سعی کردم با اولویت بندی مشکلات به کمک شما یکی یکی اونها رو حل کنم.البته که موضوعی که من مطرح کردم نمی تونه موضوع اصلی باشه همه این مشکلات به اخلاق و طرز فکر همسرم برمی گرده که درست شدنی نیست اما شاید قابل تغییر باشه. با این تفاسیر ذهن منو شدیدا درگیر کرده و نمی ذاره درست رفتار کنم و منجر به دعوا و له شدن شخصیتم میشه و اگر بخوام جلوی این رفتارم رو بگیرم خودم از درون داغون می شم و حس می کنم با سکوت خیلی چیزها رو از دست می دم.
من 27 و همسرم 32 سالشه .4 ساله ازدواج کردم و 7 سال با همسرم دوست بودم.همسر من فقط یه برادر داره که از لحاظ کاری با اون شریکه .طوری که حتی ماشین هم مشترکه.برادر همسرم از اون بزرگتره و یه بچه هم داره.زمانی که من عقد کردم همه چیز اونطور که من خواستم خریداری شد البته برای جشن نامزدی . برای مراسم عروسی با یکسری چیزها مخالفت شد که بعدها فهمیدم به خاطر مقایسه با جاریم بوده .اما هنوز هم در کل بر وفق مراد بود .اما با این تفاوت که من جهیزیه کامل ودر حد عالی بردم اما این در مورد جاریم صادق نبود .بعد از عروسی هنوز ردپایی از اعتراضات توسط جاریم حتی به خود من بود اما به من در حد درد و دل مطرح میشد و بیشتر شکایت از خانواده همسرم بود . بعد از ازدواج نقش پدر و مادر همسرم کمرنگ شد و اختلافات بر سر مسائل شراکت شروع شد.
1- جاری من بیشتر از اونچه که تصور کنید خرج میکرد و به ماهانه ای که به ما داده می شد اکتفا نمی کرد. این پولرو برادر شوهرم در اختیارش قرار می داد اما همسر من این طور نبود . از طلا گرفته تا لباس و وسایل خونه. نه اینکه منم نخرم ولی انگشت کوچیکه اون هم نمیشد.درضمن اعتراضات هم از طرف جاریم به قوت خودش باقی بود.اون بابت بچه ش هم ماهانه جدا می گرفت اما تمام خرج بچه اش با این بهانه که کمه از برادرشوهرم و مال شراکت دریافت می شد .اینو کمتر همسرم می فهمی اما وقتی من براش تعریف می کردم یا اعتراض گارد می گرفت و اصلا حرف منو نمی پذیرفت . آدم حسودی نیستم اما چون حق خودم می دونستم با کوچکترین خریدی از طرف جاریم ناراحت می شدم و اعصابم بهم میریخت.
2- برای هرخرید یا عروسی یا مسافرت برادرشوهرم به راحتی می ذاشت و می رفت اما همسرم منو دق می داد تا یه تهرانی بریم.باید همه کارها رله بود کسی کاری نداشت یا ماشین نمی خواست یا .... . تا در نهایت سریع می رفتیم وبرمی گشتیم .من توی دوران مجردی امکان نداشت که از شهرستان خرید کنم حتما برای خرید حتی یه پالتو تهران می یومدم اما جاریم نمی دونست خرید از تهران یعنی چی .با ازدواج ما کم کم همه چیزبرعکس شد.دیگه اون بود که افتخارنمی داد از شهرستان خرید کنه و حتما باید شرایط فراهم میشد تا تهران بره اما من چی ؟ یا خانوادم برام خرید می کردن یا درنهایت از شهرستان یا دقیقه نود .یادمه یک سال عید ما روزی رفتیم اصفهان خرید که 2 نصفه شبش عید بود زمانی که برگشتیم یک ساعت بعد سال تحویل شد.ماشین هم که همیشه اونطرف بود با وجود اینکه من از 17 سالگی راننده بودم و جاریم 2 سال بود که گواهینامه گرفته بود و اصلا رانندگی نمی کردو در مقابل اعتراض من بچه دار بودنشون بهونه میشد .یک سال عید خواهرم پیشنهاد داد ک بریم مسافرت همسرم قبول نکرد که ماشین ببریم گفت عیدی که نمی تونم ماشین رواز زیر پاهای برادرم در بیارم اگه خواستی با ماشین خواهرت اینا می ریم منم قبول نکردم چند روز بعدش برادر شوهرم رفت مسافرت .اونقدر لجم در اومده بود که فقط گریه می کردم و بعد هم دعوا و...
3- 4 ساله تموم خونه برادر شوهرم می رفتم و با بی احترامی و اخم و تخم و متلک جاریم مواجه بودم اما به خاطر همسرم چیزی نمی گفتم .پذیرفته بودم که اخلاقش اینه و توقعی ندارم هیچ وقت هم تلافی نکردم .
من دانشگاه آزاد قبول شدم و به خاطر هزینه اون خیلی از خرجها رو نکردم امابه ازای هر ترم من وسیله جدیدی تو خونه برادر شوهرم می یومد .ماشین ظرفشویی.عوض کردن پرده .زدن نرده ای استیل متری 300 هزار تومان و خیلی چیزهای دیگه .اما این دانشگاه من شده پیراهن عثمان .بعد هم جاریم سر یه اختلاف کوچیک که همسرم کاملا حق رو به من داد قطع رابطه کرد این قطع رابطه یک سال طول کشید البته هم با ما و هم با پدر شوهرم اینا.تا عید که اونا اومدن خونه پدر شوهرم و ماهم رفتیم خونه اونا .اما توی این رفت و آمدها جاریم اصلا به من محل نمی ذاشت .و اونا بازدید ما نیومدن و دوباره قطع رابطه ادامه پیدا کرد .
4- و حالا مشکل اصلی من این همه تفاوت توی خرج کردن و مسافرت رفتن و زور گفتن و خیلی چیزهای دیگه که من رو به خاطر آینده نگران کرده. و اینکه برادر شوهرم اصلا به فکر خانواده اش نیست و این ما هستیم که دائم جر پدر و مادر رو بدوش می کشیم .پارسال تابستون اونا یه هفته مسافرت رفتن و من به خاطر اینکه می خواستیم پدر شوهر و مادر شوهرم رو ببریم اما اونا نیومدن هیچ جا نرفتیم .امسال هم اونا الان رفتن وما لنگ خانواده شوهر. اما اونا عزیزترن .
واینکه با گفتگو همیشه حتی همسرم نه تنها حق رو به من نداده بلکه دعوا در حدکتک کاری هم کردیم با کوچکترین اعتراض من همیشه به خاطر اونها کتک خوردم و حالا یک سالهکه آرامش برقراره چون من هیچی نمی گم.سر پول بحث نمی کنم و همه چیزهایی رو که نیاز دارم اما همسرم واجب نمی دونه از پس اندازم می خرم .اما این سکوت منو داره داغون می کنه و بدتر از همه سکوت شوهرم در برابر اونها و تعصبی که در برابر من نشون می ده .
از اینده می ترسم وحس می کنم همسرم من و زندگیشو به آرامش برادرش و پدر مادرش می فروشه.نمی دونم باید چی کار کنم این مسائل خیلی ذهن منو مشغول کرده .جاری من حراف تر از اونیه که من بخوام در مقابلش بایستم .کمکم کنید.
آیا باید با این قضایا کنار بیام ؟چطوری ؟اگه نخوام بیام چطوری ؟از شوهرم هم خیلی دلخورم و این مسائل باعث سردی بین ما شده دعوای چند شب پیشم هم که توی تاپیک قبلیم گفتم هم سر جاریم بود
فکرم کاما مشغول ودرگیره و تمرکزرویزندگیه برادر شوهرم اعصابمنو بهم ریخته وجالبه که شوهرم هم عین قبل باهاشون رفتار می کنه. این اختلاف و قطع رابطه روی روابط همسرم و خانواده من هم تاثیر گذاشته و مشکلات دیگه.
ببخشید خیلی طولانی شد اما سعی کردم همه چیز رو بگم تا ابهامی نباشه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)