سلام بااجازه رزازنام کاربری رزاستفاده کردم تامشکلم روبیان کنم
پسری سی ویک ساله هستم که نزدیک دوساله بادخترخانمی اشناشده ام ازهمان اول به قصدازدواج بعدازاصرارهای اینجانب دخترخانم بامن حرف زدندوباتوجه به اصرارهای اینجانب وبرای اثبات گفته هام مادراینجانب قرارخواستگاری روگذاشتندولی به خواستگاری نرفتند گفتندزمان بده میریم راستش برای من دختری ازفامیل انتخاب کرده بودندکه بعدازاینکه من عنوان کردم دخترموردنظرم روانتخاب کردم شوکه شدندچندماه درگیری وبحث بین من وخانوادم ادامه داشت تااینکه قبول کردندانتخاب من شخص دیگریست گذشت اینجانب چندباربادخترخانم بحثم شده که اگرواقعاقصدم جدی است چرااقدام نمیکنم ومن شرایط روتوضیح دادم یه بارخانوادم میگن خونه نداری چطوری بریم خواستگاری،یه بارمیگن اونهاخونشون اینطوریه خونه ماکلنگی به مادخترنمیدن،یه بارمیگن دخترالان هیچی نمیخوادبعداتوقعاتش زیادمیشه نمیتونی برسونی حتمامهریش رومیخواد،یه بارمیگن مگه پسربزرگ خانواده نیستی چراخونمون رونمیسازی تابریم خواستگاری میخوام مراسم روتوخونه برگذارکنیم من هم توان درحداجاره خونه دارم وهمه اینهارودخترخانم میدونندازمن خونه نمیخواندولی بازم میترسم به بن بست رسیدم ازبس توخونه بحث ودعواپیش اومده مثل بچه هامیشینم گریه میکنم توان تصمیم گیری ندارم میخوام هرچه زودترتکلیفم مشخص بشه میدونم اگه به نتیجه نرسم اخرش یه بلایی سرخودم میارم راهکارمیخوام که عملی کنم پدرومادرم وقتی بیمارستان بودم میگفتن مرخص شوخواستگاری بریم مرخص شدم خبری نشدبه حرف فامیل گوش نمیدن به حرف هیچ کس گوش نمیدن بزرگترین اشتباهم این بوده که باکسانی که خانوادم قطع رابطه کرده بودندمن رابطه دارم چون بدی ازشون ندیدم
بریدم شمابودیدچیکارمیکردید؟
من هم برای خودم خونه زندگی میخوام من هم نیازدارم ازدواج کنم مستقل بشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)