یه ماه پیش تو ایران پسر خالم از من خواستگاری کرد (یعنی خالم به مامان گفت، اونم به من)، من که الان ۲۱ سالمه، زیاد جدی نگرفتم و خندیدم. گفتم نه بابا حالا زوده. پسر خالم از نظر اخلاقی و شخصیت میپسندم، و مشکلی نمیبینم، ولی عاشقشم نیستم، فقط قبولش دارم. با این حل این پیشنهاد رو جدی نگرفتم و خوب رد کردم دیگه. الانم برگشتم کانادا (من ۹ ساله اینجا زندگی کردم و اینجا بزرگ شدم).
الان رفتن سراغ یه دختر که از من یک سال کوچیکتره خواستگاری. هنوز به طور جدی نرفتن ولی پ.خالم با دختر در تماس تلفنین.
من به تردید افتادم. نکنه تصمیم اشتباهی گرفتم؟ مامان میگه میخوای به خالت بگم.
از اونجایی که من تا حالا به موضوع ازدواج به طور جدی فکر نکردم، میترسم به خالم بگمو و حالا بر فرض مثل اونا هم خواستگاری اون دختر رو بهم بزنن، بد اگه من بد از مدتی بفهمم انتخابم اشتباه بوده فقط شانس پسر خالمو و اون دخترو گرفتم. من وجدانم راضی نمیشه که خوشحالی اون دختر رو بهم بزنم. میترسم گناهش تا آخر عمر رو وجدانم سایه بندازه. میترسم.
به نظر شما باید بیخیال شم یا به خالم بگم که من رو پسرش دارم فکر میکنم؟ میترسم دیگه تو زندگی کسی با این خصوصیات که میپسندم سر راهم قرار نگیره. نمیدونم چه کار کنم.
ترس بزرگترین مانع من هست الان. میخوام نظرتون رو در باره این موضوع بدونم.
اگه سوالی دارید که جوابش به راهنمایتیون کمک میکنه، لطفا بپرسید. مرسی.
علاقه مندی ها (Bookmarks)