به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 مهر 92 [ 13:25]
    تاریخ عضویت
    1392-5-15
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    174
    سطح
    3
    Points: 174, Level: 3
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    11

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Gadid اختلاف مادر و مادر شوهرم که به زندگی ما کشیده شده و بع از سه سال هنوز ادامه دارد.

    با سلام خدمت شما دوستان عزیز و هم چنین مشاوران و مدیران همدردی. خیلی خوشحالم که با این سایت آشنا شدم. و جایی را پیدا کردم که بتونم بعد از سه سال عذاب کشیدن مشکلم را به کمک شما حل کنم انشاالله.

    و اما،ماجرا از سه سال پیش شروع شد که مادرم و مادر شوهرم سر هدایای سر عقد با هم بحث کردند و از آن موقع چون هیچ کدامشان نتوانستند حرفشان را به کرسی بنشانند و دیوار هم کوتاه تر از دیوار من پیدا نکردند تمام عقده هایشان را سر من خالی کردند.مادرم روابطش را با خانواده همسرم کمک کرد و شروع کرد به کم محلی کردن به همسرم و من. مادرشوهرم هم همین طور. مثلا مادرم خرید جهزیه را انداخت گردن خود من و کنار کشید و گفت من کاری ندارم از آن طرف مادر شوهرم گفت مگه تو بی کس و کاری که خودت یه دختر جوون راه می افتی از این مغازه به آن مغازه با مرد ها سر و کله میزنی و خیلی چیز های دیگر که اگر بخواهم بگویم برای خودش مثنوی است.من و همسرم در این میان سوختیم و ساختیم.حالا دیگر واقعا کارهایشان غیر قابل تحمل شده است.در این سه سال نه اعتراض،نه بحث و دعوا،نه کم کردن رفت و آمد،نه محبت هیچ کدام نتیجه نداد و هر چقدر هم با آنها صحبت می کنیم که گذشته را رها کنید و زندگی ما را خراب نکنید خودشان را به ان راه می زنند که انگار نه انگار که چقدر ما را تحت فشار قرار داده اند.به خدا دیگر خسته شده ام و نمی دانم با این دونفر آدم لج باز کینه ای چکار کنم.مگر من و همسرم حق زندگی نداریم. مگر تمام حقوق برای والدین است، هر وقت اعتراض می کنیم می گویند بچه باید احترام مادرش را داشته باشد، پ حق ما کجا میرود؟ ما احتیاج به محبت مادر نداریم؟ احتیاج به حمایت مادر نداریم؟جدیدا دست به ابتکار زده اند: در مهمانی ها مادر شوهرم با فرزندان اقوامشان با عزت و احترام برخورد می کند و من را کوچک می کند. و مادرم هر ورز جلوی چشم ما به خانه خاله و عمه و دایی میرود و اگر من بگویم چرا این جا نمی ایی؟ می گوید : من کجا وقت دارم بیام به شما سر بزنم.شما وظیفه دارید بیاید نه من.
    شما بگید ما چکار کنیم؟
    از مشاوران سایت خواهش میکنم کمک کنید.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 23 فروردین 93 [ 16:51]
    تاریخ عضویت
    1392-3-27
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    749
    سطح
    14
    Points: 749, Level: 14
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام تمام نیروی خودتو صرف زندگیت کن و به هیچ عنوان از مادر خودت نزد شوهرت گلگی نکن.احتیاجی نیست که اونها (یعنی مادر و مادرشوهرت با هم آشتی کنن) باید نسبت به این مسئله بی تفاوت بشی و از خوبی و بدی هیچ کدام پیش اون یکی تعریفی نکنی(خلاصه هیچی نگی) . نسبت به اومدن مامانت به خونت حساس نشو و اینقدر بهش اصرار نکن ببین چه دلخوری از تو داره اونو پیدا کن.

    - - - Updated - - -

    سلام تمام نیروی خودتو صرف زندگیت کن و به هیچ عنوان از مادر خودت نزد شوهرت گلگی نکن.احتیاجی نیست که اونها (یعنی مادر و مادرشوهرت با هم آشتی کنن) باید نسبت به این مسئله بی تفاوت بشی و از خوبی و بدی هیچ کدام پیش اون یکی تعریفی نکنی(خلاصه هیچی نگی) . نسبت به اومدن مامانت به خونت حساس نشو و اینقدر بهش اصرار نکن ببین چه دلخوری از تو داره اونو پیدا کن.

  3. 2 کاربر از پست مفید ترنم خانم تشکرکرده اند .

    zdl1367 (پنجشنبه 17 مرداد 92), بالهای صداقت (پنجشنبه 17 مرداد 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 مهر 92 [ 13:25]
    تاریخ عضویت
    1392-5-15
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    174
    سطح
    3
    Points: 174, Level: 3
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    11

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. مشاورهای محترم سایت کجایید که به داد من برسید. لطفا راهنمایی کنید.

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 10 فروردین 98 [ 11:48]
    تاریخ عضویت
    1392-1-18
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    5,259
    سطح
    46
    Points: 5,259, Level: 46
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    1,092

    تشکرشده 246 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    از خوندن مشکلت واقعا ناراحت شدم. شاید به ظاهر اینطوریه که بین شما و همسرتون مشکلی نیست و اختلاف بین مادر و مادرشوهرتون هست. اما درک میکنم چی میگی. این اختلاف برای شما حالت فرسایشی داره و به مرور زمان بر زندگی شمام تاثیر میزاره . فرسوده میشین و زود رنج .
    اما عزیزم. کار زیادی شاید از دستت بر نیاد. چون از قدیم گفتن " کسی که خوابه ، میشه بیدار کرد. اما کسی که خودشو به خواب زده ، هرچیم صداش کنی بیدار نمیشه" متاسفانه مادر و مادرشوهرتون خودشونو به خواب زدن و تا بحران برای زندگی شما ایجاد نکنن، بیدار نمیشن.
    اما چیزی که مهمه این وسط :

    " مهم نیست "
    این جمله ایه که باید بگی. برات مهم نباشن . بی تفاوت باش. هم به سر نزدن مادرت به منزل شما بی تفاوت باش و هم به رفتارای سرد مادرشوهرت بی تفاوت باش.
    به همسرت گه گداری یادآوری کن خیلی صمیمانه که این اختلاف هست اما برای شما مهم نیست . برای شما مهم داشتن زندگی مشترک آروم و بی دغدغه با همسر خوب و نجیبتان است که کنار شما داره این سختی رو تحمل میکنه و میسوزه و میسازه . "

    با خودت بگو مهم نیست اگر مادرم سر به من نمیزند ، در عوض من دوستان دیگری هم دارم که اونها رو میتونم دعوت کنم . طوری با سیاست رفتار کن که مادرت دلش هم بخواد بیاد خونتون. مثلا همون اقوامی که میگی رو دعوت کن . همون خاله و عمه و دای و به مادرت هم بگو " وای مامان چقدر دوست داشتم شماهم بیاین واسه مهمونی، اما میدونم وقت نداری ، اما اگه وقت کردی ، بیا"
    تو مهمونیا که مادرشوهرت تحویلت نمیگیره ، با خودت بگو مهم نیست و من نیازی به این تحویل گیری ندارم. خودت به جمع وارد شو و بگو و بخند و سرزنده باش. کم کم سایر اقوام و مهمونا رو جذب کن و طوری رفتار کن که مادرشوهرت از خداش باشه که وارد جمع شما بشه.

    اما همه اینها به کنار. یه نکت مهم عزیزم.
    به شوهرت گله گذاری نکن. بهش نگو مامانم فلان ، مامانت فلان. آرامشتو حفظ کن.
    بذار ببینه که به هیچکس نیازی ندارین و خودتون دوتایی هم میتونین خوشبخت بشین . بی نیاز از همه....

    - - - Updated - - -

    رفت و آمد به منزل مادرتونو کم کنید، البته که احترامش واجبه و باید به دیدنش برین. اما بذارین کمتر رفت وآمد بشه تا دلش تنگ بشه براتون و به منزلتون بیاد.

  6. کاربر روبرو از پست مفید مهربونی... تشکرکرده است .

    zdl1367 (پنجشنبه 17 مرداد 92)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 مهر 92 [ 13:25]
    تاریخ عضویت
    1392-5-15
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    174
    سطح
    3
    Points: 174, Level: 3
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    11

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.مهربانی جان.به مطلب خوبی اشاره کردید. همسرم همین حرف شما را می گوید. تلاش می کنم این کار را بکنم. اما مشکل این جاست که من خیلی آدم حساسی هستم و بسیار احساساتی. مثلا ما تا چند ماه پیش در خانه پدر شوهرم زندگی می کردیم با این که دوست داشتم به خانه دیگری برویم اما بعد از رفتنمان تا یک ماه دلم برایشان تنگ می شد و احساس تنهایی میکردم با این وجود که در این مدت که در منزل پدر شوهرم بودیم مادر شوهرم رفتار خوبی با من نداشت و خیلی سختی کشیده بودم. اما باز تحمل دوری بایم سخت بود. مادرم و مادر شوهرم این نقطه ضعف من را خوب می دانند و از این استفاده می کنند و من نمی دانم چطور این نقطه ضعفم را درست کنم.چطور ناراحتی خودم را از عدم توجهشان بروز ندهم.بعضی وقت ها مادر شوهرم از قصد پیش من از جاری ام تعریف می کند و او را در آغوش می گیرد و از این حرف ها تا من را آزار دهد. یا به دخترش پیش من بیشتر محبت می کند که به من بگوید مادرت به تو توجه نمی کند. در حالی که من می دانم خیلی رابطه خوبی با جاری ام ندارد.یا وقتی به منزل ما می آید از جایش تکان نمی خورد انگار به خانه یک غریبه آمده است اما در منزل بقیه اقوام خیلی فعال است. روحیه حساس من در این میان دستاویز این دو مادر شده است.

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 10 فروردین 98 [ 11:48]
    تاریخ عضویت
    1392-1-18
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    5,259
    سطح
    46
    Points: 5,259, Level: 46
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    1,092

    تشکرشده 246 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم همه اینایی که گفتی درست ، درکت میکنم ، اما :
    "مهم نیست"

    مهم نیست بذار جاریمو تحویل بگیرن ، اما منو تحویل نگیرن ، حالا که چی؟
    مهم نیست بذار فکر کنه مامانم با من رابطه خوبی نداره، حالا که چی؟؟؟؟؟ من مسئول فکر کردن اونا نیستم.
    مهم نیست ، منم عصری دوتا بلیط سینما میگیرم و با شوهرم میریم و فیلم تماشا میکنیم.
    مهم نیست که دیگه تو خونه مادرشوهرم نیستم. درسته دوسش دارم و دلم تنگ میشه، اما منکه تا آخر نمیتونستم اونجا بمونم .بایستی جدا میشدم. پس برای خودم کلی وقت خالی دارم ، که اید برناه ریزی کنم .
    مهم نیست که مادرشوهری تو خونه من دست به سیاه و سفید نمیزنه . منکه خودم کدبانوام ، تازه شوهرمم هست و من نیازی اصلا به کمکشون ندارم . تازه بهتر. حالا بیاد به خونه زندگی من و تو همه چی نظر بده. بهتر که کمکم نکنه. بعله.
    مهم نیست
    مهم نیست
    فدای سرم
    بلکه مهم من و شوهرمیم . ماییم که باید شاد باشیم . ماییم که باید دیگران دلشونم بخواد و از خداشونم باشه که کنارمون باشن.


    عزیزم تو زودرنجی انگار. حساسی . بله . اما همینو باید روش کار کنی. نباید اجازه بدی این مسائل بی اهمیت که مادرشوهر جاری رو بغل کرده ، منو بغل نکرده، برات ناراحتی ایجاد کنه .
    یه کمی هم روی خودت کار کن. روی احساس زودرنجی. عزت نفستو بالا ببر.

  9. کاربر روبرو از پست مفید مهربونی... تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (پنجشنبه 17 مرداد 92)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 مهر 92 [ 13:25]
    تاریخ عضویت
    1392-5-15
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    174
    سطح
    3
    Points: 174, Level: 3
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    11

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شمادرست می گید من بای تمام تمرکزم روی ویدم و همسرم باشه. سعی خودم را میکنم اما این احساس زود رنجی من همه چیز را خراب می کنه. چون در مقابل کم توجهی دیگران سریع خودم را می بازم. واقعا گاهی وقت ها احساس می کنم کم آوردم. نیاز به یک حمیات گر از نوع پدر و مادر دارم.نیاز به محبت پدرو مادر دارم. واقعا این درسته که بگم مهم نیست. واقعا مادرانه مهم نیست. رابطه محبت امیز بین عروس و مادر شوهر مهم نیست؟من دوست دارم با هم خوب باشیم بگیم بخندیم. با هم خوش باشیم. وقتی میرم اونجا یا میان خونه ما مثل رفیق باشیم. می خوام این روابط را ایجاد کنم اما این زود رنج بودنم باعث میشه با کوچکترین بی توجهی و کم توجهی ناراحت بشم.و احساس کنم تلاشم برای روابط خوب یک طرفه هست و طرف مقابلم تلاش میکنه برای منافع خودش و من براش مهم نیستم.

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 مهر 92 [ 13:25]
    تاریخ عضویت
    1392-5-15
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    174
    سطح
    3
    Points: 174, Level: 3
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    11

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پس مشاوران همدردی کجان؟چرا راهنمایی نمی کنند.

  12. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 مهر 92 [ 13:25]
    تاریخ عضویت
    1392-5-15
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    174
    سطح
    3
    Points: 174, Level: 3
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    11

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان همدردی.

    امیدوارم حالتون خوبه خوبه خوب باشه.


    میخوام یه تاپیک دیگه بزنم و اونجا مشکلم را یه طور دیگه ای بیان کنم. از مشاوران سایت و بقیه هم درخواست میکنم به اون تاپیک برن و بهم کمک کنند.
    من مشکلاتی داشتم که از خانوده خودم(پدر و مادرم) نشات گرفته و حالا تاثیر بدی روی زندگی من گذاشته.

    می دونم شاید در مقابل مشکلات دیگران خیلی مشکلم بزرگ به نظر نرسه اما خیلی برام سخته چون از بچگی هیچ وقت محبت واقعی ندیدم و روحیه حساسی پیدا کردم.خیلی مشکلات بزرگتر از این را با همسرم توی زندگیمون حل کردیم اما این تبدیل شده به یه بن بست.

    خواهش میکنم به تاپیک جدیدم که در بخش این بخش ایجاد می کنم برید و راهنمایی ام کنید.میدونید من بعد ازایجاد این دو تا تاپیک متوجه شدم که مشکل واقعی که توی زندگی من را آزار میده و نمیذاره اون طور که باید باشم چی هست و میخوام اونجا بیانش کنم.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 اردیبهشت 95, 09:19
  2. پاسخ ها: 57
    آخرين نوشته: شنبه 14 آذر 94, 14:57
  3. نامزدم عصبیه..روز به روز مشکلاتومن بیشتر میشه
    توسط dokhtare_asemoon در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 تیر 92, 18:39
  4. یک ماه پس از جدایی،هنوز مثل روز اول جدایی
    توسط bahar_N در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 06 مرداد 91, 10:17
  5. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 88, 08:22

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.