سلام دوستان من قبلا تایبیک های زیاذی زاشتم جه قبل ازدواجم وجه بعدش قبلش که دوست بودیم هکه گفتن نکن این کارو ولی من گوش ندادم و راه خودمو رفتم بعدشم که دیگه... واسه کسایی که منو نمیشناسن من 28 و همسرم 31 من پزشک اون شعل ازاذ از اول دوستیمون تاکتیک نخواستنو به کار برئ من تو دوستی خیلی اذیت شدم ولی گذشت مشکل اینجاست که احساس مسکنم همسرم منو نمیخواد مثلا امروز یه بحث ساده تلفنی راه انئاخت و کوشی رو قطع کرئ و از صبح هرچی زنک کیزنم چواب نمیده حالم بده خیلی بده جون یاد گدشته افتادم موقع دوستیمون بازم شروع کرئه من نمیتونم اینجوز زفالراشو تحمل کنم دیگخ طاقت مدارم اون با همه همینجوریه وقتی لج کنه ح نمیده تصمیم کرفتک جدا بشم اگه خانوادک بفهمن میمیره مامانم ولی من تصمیم ئارم نگم بهشون واز پیششون برم برم یه شهر دیگه کار کنم و نگم جدا شدم به خدا من نمیتونم تحمل کنم الانم عقد هستیم فعلا همسرم حتی یه تکه طلا هم نخرید واسم بی ارزش ازدواج کرئم و بی ارزش هم جذا میشم راستی تصمیم گرفتم هیجی هم ازش نگیرک منکه هکه پولامو هم دادم بهش تا حالا دیگه هیچی نمیخوام
علاقه مندی ها (Bookmarks)