به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 02 آذر 92 [ 08:53]
    تاریخ عضویت
    1392-4-22
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    512
    سطح
    10
    Points: 512, Level: 10
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 20 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ارتباط با خانواده همسر و اطرافيان

    سلام
    يه سوال داشتم. بنظرتون واسه يك مرد 30 ساله كه 4 سال هست جدا از خانواده (توي يك شهر ديگه) كار ميكنه و 1.5 هست كه ازدواج كرده چه حدي از ارتباط با خانوادش (پدر و مادر) نرمال و عادي هست؟؟
    يعني مردا وقتي متاهل ميشن باز هم بايد مثل قبل با خانوادشون ارتباط داشته باشن؟
    يعني نبايد بعد از ازدواج توي نوع و ميزان ارتباط با اطرافيان تغيير ايجاد كرد؟
    چجوري ميتونم اين موضوع رو واسه همسرم روشن كنم؟ آخه بچه كه نيست ندونه!!

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    338
    Array
    سلام سمان محترم

    به تالار همدردی خوش آمدی.

    برای راهنمایی بهتره بیشتر از خودت بگی.

    شما چند سالتونه؟

    چطور با همسرتون آشنا شدید و چرا ازدواج کردید؟

    در حال حاضر همسرتون چقدر با خانوادش رفت و آمد میکند؟

    آیا از ارتباطش با خانوادش ناراضی هستید؟

    منتظر پاسخت هستیم
    O.o°•♥خـــٌـدایــا راز دل با تــو چـہ گویَـم ڪِہ تــو خــود راز دِلــــی ♥•°o.O


    http://gifportal.ru/data/smiles/cveta-674.gif

  3. کاربر روبرو از پست مفید ویدا@ تشکرکرده است .

    shapoor (دوشنبه 14 مرداد 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 02 آذر 92 [ 08:53]
    تاریخ عضویت
    1392-4-22
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    512
    سطح
    10
    Points: 512, Level: 10
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 20 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ويدا جان و ممنون از خوش آمد گوئيتون
    من و همسرم هر دو 30 ساله هستيم و يك رشته تحصيل كرديم (من فوق ليسانس و اون ليسانس) درضمن از دو شهر مختلف هستيم. همسرم 4سال پيش براي كار و كمك به خانوادش به شهر ما اومد و توي محيط كار با هم آشنا شديم. حدود يك سال توي عقد بوديم و با خانواده من زندگي ميكرديم و به تازگي (از عيد امسال) ازدواج كرديم و مستقل شديم.
    توي مدتي كه عقد بوديم با اينكه به لحاظ مالي و براي تدارك ديدن مراسم عروسي توي فشار بوديم سه بار به شهر همسرم و به ديدن خانوادش رفتيم ولي با وجود اينكه همسرم قبلاً 6 يا 8 ماه يك بار به ديدنشون ميرفت هميشه شاكي بودن كه دير به دير مياين! نميخوام بگم خانواده همسرم افراد بدي هستن اما اختلافات زيادي داريم و انتظارات زيادي دارن ، خصوصاً مادر همسرم عادت به تعيين تكليف داره و چون دختر هم نداره انتظار داره همسرم هم نقش دخترش رو براش بازي كنه هم پسرش رو. خلاصه (بنا بر برداشت خودم و گفته همسرم) اينكه وابستگي خيلي شديدي به همسرم داره . ارتباطشون در حد روزي يكي دو بار تماس تلفي و sms هست، برادرش هم هر شب (يكي دو بار) تماس ميگيره و با پدرش هم هرچند روز يه بار صحبت ميكنه.
    مشكل من بيشتر با وابستگيشون و عدم توان نه گفتن همسرم به خانوادش هست. از همسرم انتظار دارم حريم زندگيمون رو براشون مشخص كنه و اينكه ديگه متاهل شده و قرار نيست خواسته هاي اون ها رو مثل قبل رفع و رجوع كنه. ولي همسرم اين مورد رو بي احترامي ميدونه و نميگه (درواقع هرچيزي كه كوچكترين نارحتي رو براي مادرش ايجاد كنه بيان نميكنه حتي اگه حق خودش يا من باشه). مثلاً وقتي مهمون داريم اگه داداشش زنگ بزنه صحبتش رو كامل ميكنه و نميگه بعداً تماس ميگيرم، يا وقتي خودمون مهمونيم هم همينطور سر ميز شام صحبتش رو ادامه ميده، دركل هر روز بايد هرجور شده حرف بزنه و اينو يك وظيفه حتمي (مرگ و زندگي) ميدونه. اين وابستگي ها مشكلات ديگه اي رو هم ايجاد كرده كه نميشه همش رو اينجا بيان كرد.
    همه ميگن صبر كن خودش متوجه بشه ، اما با شناختي كه من پيدا كردم و مواردي كه ميبينم اصلاً اميدوار نيستم. من شديداً استقلال طلب هستم و به حريم خصوصي زندگي زناشويي اهميت ميدم اما همسرم همه چيزش رو هست و اين با انتظارات من درتضاد.

  5. کاربر روبرو از پست مفید سمان تشکرکرده است .

    ویدا@ (دوشنبه 14 مرداد 92)

  6. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    338
    Array
    ممنون از پاسخ و توضیحت.

    نگرانی و احساست رو درک میکنم.

    نظر من اینه اول از همه تو ذهنت خانواده همسرت رو بپذیر تا کمتر از ارتباطشون ناراحت بشی.

    در سال های اولیه زندگی نوع ارتباطت با خانواده شوهرت به شدت روی زندگیت تا آخر عمر تاثیر می ذاره.

    و بهترین راهکار قوی کردن ارتباطت با همسرته هیچ گزینه ای بهتر از محبت و اعتمادسازی نیست عزیزم.

    وقتی ببینه بهش محبت و عشق داری وقتی ببینه با خانوادش با نرمی و احترام برخورد میکنی وقتی ببینه حساسیت نداری اون وقت حد ارتباطش دیدنیه!!!!

    تمام تمرکزت را روی رفتار منطقی و با محبت با شوهرت بگذار که در طول زمان بهترین نتیجه رو داره.....

    و خانومی یادت نره اول راهی و هر دوتون بی تجربه هستین با صبوری زندگیتو شکل بده.

    امیدوارم بقیه دوستان بهتر راهنمایی کنن.

    موفق باشی

    O.o°•♥خـــٌـدایــا راز دل با تــو چـہ گویَـم ڪِہ تــو خــود راز دِلــــی ♥•°o.O


    http://gifportal.ru/data/smiles/cveta-674.gif

  7. کاربر روبرو از پست مفید ویدا@ تشکرکرده است .

    shapoor (دوشنبه 14 مرداد 92)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سمان عزیز نمیدونم چرا اما آقایون بعد ازدواجشون وابستگی و علاقشون به خونوادشون و بلعکس بیشتر میشه و و حتی انتظارات خانوادشون زیاد میشه و ظاهرا مادراشون انتظار دارن پسراشون همون قدر که به زناشون میرسن به اونا هم برسن . مادر همسر من هرروز بهش زنگ میزنه و همسرمم هرروز به خواهرش فکر کنم بهتر باشه حساسیتت رو کم کنی که آزار نبینی

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 02 آذر 92 [ 08:53]
    تاریخ عضویت
    1392-4-22
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    512
    سطح
    10
    Points: 512, Level: 10
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 20 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بچه ها ممنون از جواباتون. راستش اینکه میبینم یکی درکم میکنه خیلی بهم آرامش میده اما دلم میخواست این درکو از همسرم داشتم. شاید اگه اون اینقدر پافشاری نداشت منو اینقدر حساس نمیکرد. مثلاً اگه نتونه گوشیشو جواب بده زنگ میزنه 1000 فرسخ اونورتر اطلاع میده. انگار ما داریم شب و روزمون رو با اونا میگذرونیم. اگه بخواد بره دندون پزشکی یا مهمون تا آخر شب داشته باشیم قبلش زنگ میزنه میگه اگه جواب ندادم نگران نشین به این دلیله!!!!!!!!!! آخه مردی گفتن! تو خودت باید تکیه گاه یک زندگی باشی!
    از خانواده همسرم بدم نمیاد، بخدا تا حالا نه بی احترامی کردم نه رو حرفشون حرف زدم (کمااینکه فکر میکنم اشتباه کردم و اونجایی که مخالفی باید خیلی منطقی بیان کنی و همیشه بله نگی). راستش فکر اینکه قرار تا آخر زندگیمون همینجوری ادامه بده و هر روز با مادرش حرف بزنه منو نسبت به زندگیمون سردمیکنه.
    البته فکر میکنم مشکل اصلی که همسرم نمیتونه به عزیزانش نه بگه از نقش رابین هود بودنش نشات میگیره. با چند تا مشاور هم صحبت کردم. گفتن بخشی از مشکل از همسن بودنتونه، چون خانم ها زودتر به بلوغ فکری میرسن توی یک سن مشترک نسبت به آقایون و واسه همینه که همسرت هنوز پختگیه لازم رو پیدا نکرده. از طرفی چون تمام عمر اینجوری زنذگی کرده و به همه کمک رسونده (اعم از مادر، خالهههههه، دختر خاله، دوست مادر و تمام اطرافیان مادر که اکثراً مونث هستن) و برای این کمک هاش پاداش گرفته و تشویق شده الان هم داره همون راه رو ادامه میده. آخه من بدبخت چیکار کنم که شوهرم باید کمک رسان همه باشه و برای همه نقش پشتیبان رو بازی کنه؟؟؟؟ :(((((((((((((((

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 شهریور 92 [ 14:51]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    121
    سطح
    2
    Points: 121, Level: 2
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم درکت میکنم منم همین مشکلو دارم ولی خیلی شدیدتره شوهرم اگر هر روز حضوری نزنه کارش تمومه سریع مشکلتو حل کن تا بدتر نشه

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 02 آذر 92 [ 08:53]
    تاریخ عضویت
    1392-4-22
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    512
    سطح
    10
    Points: 512, Level: 10
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 20 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط حنا67 نمایش پست ها
    عزیزم درکت میکنم منم همین مشکلو دارم ولی خیلی شدیدتره شوهرم اگر هر روز حضوری نزنه کارش تمومه سریع مشکلتو حل کن تا بدتر نشه
    آخه حنا جان چجوريي؟؟؟؟ اين احساس وظيفه شناسيش نسبت به همه داره منو ميكشه. كلاً زندگيش بر پايه رفع انتظارات ديگران شكل گرفته. انگار نياز داره از طرف خانوادش تائيد بشه. اين كاراش بخاطر اينه كه از طرف مادرش به عنوان ارزش تعريف شده اون هم چشم بسته قبول ميكنه، مثل يك ماشين رفع نياز و خوشحالي ديگران. همش هم فكر ميكنه اونا بدبختن من خوشبخت!
    زورم ميگيره مني كه دخترم اينقدر ماماني نيستم، اينقدر وابسته نيستم. فكر ميكنه چون تو اون خانواده به دنيا اومده بايد تا آخر عمرش رو تو اون خانواده زندگي كنه، نمي فهمه الان ديگه خودش يه خانواده داره كه بهش نياز دارن،ديگه نسبت به خانواده خودش مسئول و متعهد بايد باشه. يعني نميدونين مادرش با چه ترفندهايي كه نميخواد اونو به سمت خودشون بكشه. هي هر دقيقه يه خبر از يكي براش مياره كه يه وقت اونا رو يادش نره. هيچ وقت هم نشد بگه عزيزم ما خوبيم خيالت راحت تو هم به زندگيت برس، همش ميخواد احساس نگراني و دلواپسي توش ايجاد كنه كه يه وقت خيالش از طرف اونا راحت نشه خوانوادش رو يادش بره! يعني ميخواد در كل روز به اونا فكر كنه. تعيين تكليف هم كه ميشه كه كي و به چه مناسبتي به چه كسايي زنگ بزنه، همش هم بگه آره فلانيو فلاني دلشون خيلي برات تنگ شده زنگ بزن بهشون(همشون هم دخترن).
    آخه چي از جون اين پسرت ميخواي؟ بزار زندگيشو كنه! يعني خودش هم دوست داره شوهرش اينجوري باشه؟! جالب اينكه با خانواده شوهرش هم قطع رابطه كرده بود حالا چون ميترسه منم با پسرش همين كارو كنم جديداً داره نشون ميده كه نه ما ارتباط داريم! انگار من مثل خودشم ولي با اين كاراشون دارن تحريكم ميكنن.

  12. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سمان نمایش پست ها
    انگار نياز داره از طرف خانوادش تائيد بشه.
    .
    .
    اين كاراش بخاطر اينه كه از طرف مادرش به عنوان ارزش تعريف شده اون هم چشم بسته قبول ميكنه، مثل يك ماشين رفع نياز و خوشحالي ديگران.
    .
    .
    همش هم فكر ميكنه اونا بدبختن من خوشبخت!
    .
    .
    زورم ميگيره مني كه دخترم اينقدر ماماني نيستم، اينقدر وابسته نيستم.
    .
    .
    فكر ميكنه چون تو اون خانواده به دنيا اومده بايد تا آخر عمرش رو تو اون خانواده زندگي كنه، نمي فهمه الان ديگه خودش يه خانواده داره كه بهش نياز دارن،ديگه نسبت به خانواده خودش مسئول و متعهد بايد باشه.
    .
    .
    يعني نميدونين مادرش با چه ترفندهايي كه نميخواد اونو به سمت خودشون بكشه. هي هر دقيقه يه خبر از يكي براش مياره كه يه وقت اونا رو يادش نره. هيچ وقت هم نشد بگه عزيزم ما خوبيم خيالت راحت تو هم به زندگيت برس، همش ميخواد احساس نگراني و دلواپسي توش ايجاد كنه كه يه وقت خيالش از طرف اونا راحت نشه خوانوادش رو يادش بره! يعني ميخواد در كل روز به اونا فكر كنه.
    .
    .
    تعيين تكليف هم كه ميشه كه كي و به چه مناسبتي به چه كسايي زنگ بزنه، همش هم بگه آره فلانيو فلاني دلشون خيلي برات تنگ شده زنگ بزن بهشون(همشون هم دخترن).
    .
    .
    آخه چي از جون اين پسرت ميخواي؟ بزار زندگيشو كنه! يعني خودش هم دوست داره شوهرش اينجوري باشه؟! جالب اينكه با خانواده شوهرش هم قطع رابطه كرده بود حالا چون ميترسه منم با پسرش همين كارو كنم جديداً داره نشون ميده كه نه ما ارتباط داريم! انگار من مثل خودشم ولي با اين كاراشون دارن تحريكم ميكنن.
    .
    .

    این هایی رو که میگی انگار دقیقا من نوشتم!!! کاملا یکسان هستش کاملا.
    فقط صبر، بی تفاوتی، همدلی، محبت، همراهی، بی توجهی، حساسیت نشون ندادن و ... این ها و توی یه چرخه ثابت تکرار کن. مطمئن باش خیلی خیلی بهتر میشه. خوب نمیشه ولی خیلی بهتر میشه.
    .
    از مادرش جلوی شوهرت تعریف کن. به زنگ ها بی اعتنا باش. با حرف هایی که از اون ها میزنه همراهی کن. نذار تو رو توی جبهه مقابل ببینه.
    درست میشه.
    .
    .
    توی این مدت که از دست خانواده شوهرت ناراحتی خیلی اتفاق های مهمتر توی زندگیت میوفته. به اون ها توجه کن. به اخلاق های دیگه ی شوهرت. این موضوع که الان مرکز توجه تو شده کم کم خودش حل میشه.

  13. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 02 آذر 92 [ 08:53]
    تاریخ عضویت
    1392-4-22
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    512
    سطح
    10
    Points: 512, Level: 10
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 20 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مي تونم بي تفاوت باشم ولي اين ديگه اون زندگي اي نيست كه مي خواستم، بي تفاوت بودن يعني هركاري دلت مي خواد بكن تو ديگه واسه من مهم نيستي، يعني تحمل كردن همديگه. من شوهرم رو انتخاب كردم چون فكر ميكردم يه آدم بالغ و مستقل شده، كسي كه به رشد فكري رسيده و ميشه روش حساب كرد، كسي كه ميشه بهش تكيه كرد و ازش مطمئن بود، حتي فكرش هم نميكردم اينقدر در مقابل وابستگي ها ناتوان باشه. البته همسرم خصوصيات مثبت زيادي داره اما ديگه تو اين ضمينه شورش رو در مياره يعني مثبت بودن بيش از حد براي همه. دلم مي خواد به من بيشتر از همه توجه كنه ولي همين كه يكي رو ميبينه مثلاً دختر خاله هاشو ديگه دست و پاشو گم ميكنه، مثل پروانه دورشون ميچرخه، خالش كه ديگه مثل كنهههههه چسبيده بهش، اون ور دنيا زندگي ميكنه ولي يه روز از دستش آسايش نداريم . بخدا تاحالا همچين چيز عجيب غريبي نديدم. شديداً هم حسوده و همش ميخواد نشون بده همسرم اونو بيشتر از من دوست داره. مثل يه بت تو خونوادشون ميمونه و همه جا رابطه اونو همسرم رو بزرگ كردن كه اينا عاشق همن. بخدا يه كارايي ميكنه حال آدم بد ميشه. نصف شب sms عاشقونه ميزنه واسه شوهرم. همش هم سوز و گداز كه دلم برات تنگ شده. رسماً شده هووي من.
    يه چيز ديگه اي كه هست پنهان كاريه همسرمه. ميدونم كه روابطش رو از من پنهان ميكنه، وقتي بين زن و شوهر اين چيزا وجود داشته باشه چطور ميتونن به هم احساس نزديكي كنن؟! :(
    شنيدم كه به دوستش ميگفت ازدواج خوب نيست، خودش ميگه به شوخي گفتم ولي ....
    تو رو خدا يكي جواب بده، آقايون هم نظر بدين. وقتي يه مرد همچين حرفي ميزنه منظورش چيه؟ بخدا زندگيمون هيچي كم نداره بجز فشار مالي كه اون هم خدا رو شكر حل ميشه. چرا اين حرف رو زده؟ ميدونم كه دوسم داره. اين هم بگم اون كسي كه باهاش حرف ميزد اصلاً به نظر من آدم درستي نيست يعني بلحاظ فكري و شخصيتي خيلي توي سطح پايينيه.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.