سلام
تایپیک قبلی رو الان نمیتونم ادامه بدم چونکه مسئله ای برام پیش اومده که کلا اون مسائلو فراموش کردمو مهم نیستن .من دارم ازدواج میکنم اما با یه پسر 30ساله...10سال اختلاف سنی داریم...پسر و خانوادش از اشناهامون هستند.پدرش تو دوران دانشجویی با بابام تو انگلیس یه دانشگاه بودن از اون موقع تا الان دوست هستند یعنی 25سال بابام دقیق کل خانوادشون رو میشناسه.تا قبل درخواست اونا بابام با ازدواجم شدیدا مخالف بود چون 20سالمه.ولی الان برعکس شدیدا موافقه میگه چون اشناس و میدونم مورد بسیار خوب و مناسبی هست.ایشون دارن تخصص میخوننو 30سالشونه ولی من 20سالمه و فقط یه سال از درسم گذشته.هفته بعد عروسی خواهرمه و میخوان اون موقع نامزد بشیم من دیروز وقتی پیششون نشسته بودم حس کردم بابامه.از نظر قیافه نه قیافه ش اصلا به 30نمیخوره به 27.28میخوره ولی من هر بار نگاشون میکردم حس میکردم به جای سرشون عدد 30رو میبینم.خیلی مهربونه ولی من از بابام گله دارم چرا تا چند روز پیش میگفت ابدا ازدواج نه.ولی این چون پسر دوستشه میگه حتما.من با اقا پسر مشکلی ندارم ادم خوبیه ولی حس بدی بهم دست داده.یه حس خیلی بد
- - - Updated - - -
چرا من باید تو 20سالگی ازدواج کنم ولی خواهرم تو 30سالگی.چرا تا دیروز بچه فرضم میکردنو الان به این نتیجه رسیدن که دیگه بچه نیستم.چرا دیروز وقتی پیشش نشسته بودم حس کردم جوون نیست.حس کردم بچه شم...
- - - Updated - - -
چرا بابام به همکلاسیم جواب رد دادو به پسر دوستش جواب مثبت.....فقط چون دوستشه...مگه من بیسکوییتم
- - - Updated - - -
چرا تا دیروز میگفتن ازدواج کنی از درسات می مونی.ولی الان میگن نه فرقی نمیکنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)