به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 شهریور 92 [ 14:51]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    121
    سطح
    2
    Points: 121, Level: 2
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ترس شدید شوهرم از خانوادش

    سلام حدود دو ساله ازدواج کردم از هکون روز اول خانوادش شروع کردن به دعوا در جواب اینکه چرا بیخودی دعوا میکنن پدرش میگفت واسه این خواهر زادمو برا پسرم گرفتم که هر روز بتونیم باها ش دعوا کنیم حالابه این کار ندارم این مشکلات تو تمام خانواده های ایرانی هست مشکل من شوهرمه خیلی اعتماد به نفسش پایینه فضوله و دروغگو هست خانوادش از همه چی زندگی ما خبر دارن مستقل هستیم ولی شوهرم حتی برا بیزون رفتن از خونه از خانوادش اجازه میگیره با اینکه خانوادش از لحاظ مالی مشکلی ندارن ولی شوهرم بیشتر پولاشو به اونا میده خیلی از خانوادش میترسه حتی چیزی برام میخره اونا خبر ندارن مدام خونه ی باباشه حتی وقتی از خونه ی باباش برمیگزده باز میزنگه کلافم کرده میگم چرا از خواهر و مادرت میترسی میگه طبیعیه همه ی مردا از خواهر ومادرشون میترسن نتیجه ی این کار چیزی جز دلسرد شدن من از زندگی نبود خیلی رو اعصابم راه میره و خیلی تو زندگیم غمگینم اصلا زندگی هردومونو درگیر خانوادش کرده شادی ندارم تو زندگیم نمیدونم چه کار کنم
    ویرایش توسط حنا67 : یکشنبه 13 مرداد 92 در ساعت 15:57

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 شهریور 92 [ 14:51]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    121
    سطح
    2
    Points: 121, Level: 2
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط حنا67 نمایش پست ها
    سلام حدود دو ساله ازدواج کردم از هکون روز اول خانوادش شروع کردن به دعوا در جواب اینکه چرا بیخودی دعوا میکنن پدرش میگفت واسه این خواهر زادمو برا پسرم گرفتم که هر روز بتونیم باها ش دعوا کنیم حالابه این کار ندارم این مشکلات تو تمام خانواده های ایرانی هست مشکل من شوهرمه خیلی اعتماد به نفسش پایینه فضوله و دروغگو هست خانوادش از همه چی زندگی ما خبر دارن مستقل هستیم ولی شوهرم حتی برا بیزون رفتن از خونه از خانوادش اجازه میگیره با اینکه خانوادش از لحاظ مالی مشکلی ندارن ولی شوهرم بیشتر پولاشو به اونا میده خیلی از خانوادش میترسه حتی چیزی برام میخره اونا خبر ندارن مدام خونه ی باباشه حتی وقتی از خونه ی باباش برمیگزده باز میزنگه کلافم کرده میگم چرا از خواهر و مادرت میترسی میگه طبیعیه همه ی مردا از خواهر ومادرشون میترسن نتیجه ی این کار چیزی جز دلسرد شدن من از زندگی نبود خیلی رو اعصابم راه میره و خیلی تو زندگیم غمگینم اصلا زندگی هردومونو درگیر خانوادش کرده شادی ندارم تو زندگیم نمیدونم چه کار کنم





    چرا هیچکی جواب نمیده

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 دی 93 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1392-5-07
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    1,146
    سطح
    18
    Points: 1,146, Level: 18
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 38 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    چرا یک صحبت اساسی درباره این موضوع با همسرتون نمی کنید پیشنهاد می کنم هر دوی شما پیش مشاور برید

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 شهریور 92 [ 14:51]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    121
    سطح
    2
    Points: 121, Level: 2
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی باهاش حرف زدم ولی فایده نداشت همش میگه خوب شدم ولی باز همون رفتارارو داره حتی چند روز پیش واکنش خیلی تندی نشون دادم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط حنا67 نمایش پست ها
    خیلی باهاش حرف زدم ولی فایده نداشت همش میگه خوب شدم ولی باز همون رفتارارو داره حتی چند روز پیش واکنش خیلی تندی نشون دادم
    یه بارم نوبت مشاور گرفتم نیومد

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 شهریور 92 [ 14:51]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    121
    سطح
    2
    Points: 121, Level: 2
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط حنا67 نمایش پست ها
    خیلی باهاش حرف زدم ولی فایده نداشت همش میگه خوب شدم ولی باز همون رفتارارو داره حتی چند روز پیش واکنش خیلی تندی نشون دادم

    - - - Updated - - -



    یه بارم نوبت مشاور گرفتم نیومد






    چرا هیچکی اینجا نیست نکنه فقط خودممممممممممم و اینجام تنهاممممممممممممممممممممم مممممممممممممممممممممم

  6. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    35
    Array
    سلام دوست عزیز
    راستش چیزی به ذهنم نمیرسه.شاید توضیحاتتون خیلی کمه.خودت دلیل این همه ترس یا وابستگیو چی میدونی؟تربیت خانوادگیش اینطوریه؟
    اگر تک پسرن میتونه مزید بر علت باشه اگرم نه آیا برادرای دیگش هم اینطورین؟
    آیا پدرش هم از زنش میترسه؟

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 شهریور 92 [ 14:51]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    121
    سطح
    2
    Points: 121, Level: 2
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    [QUOTE=reyhan;286211]سلام دوست عزیز
    راستش چیزی به ذهنم نمیرسه.شاید توضیحاتتون خیلی کمه.خودت دلیل این همه ترس یا وابستگیو چی میدونی؟تربیت خانوادگیش اینطوریه؟
    اگر تک پسرن میتونه مزید بر علت باشه اگرم نه آیا برادرای دیگش هم اینطورین؟
    آیا پدرش هم از زنش میترسه؟[/QUOT

    راستش پدر شوهرم جرات نداره بدون اجازه ی مادر شوهرم حتی اب بحوره شوهرم فرزند اول هست دو برادر دیگه داره و یه خواهروضع مالی شوهرم خیلی خوب بوده و تمام پولاش دست مادرش بوده الان مسلما که نمیخوان این منبع مالی رو از دست بدن خیلی خصیصن و دوس ندارن پول خودشونو خرج کنن واسه همین به زورم که شده نمیخوان شوهرمو از خودشون دور کنن چون خرج دانشگاه خواهر برادرش با شوهرم بوده خرید لوازم منزل مثل یخچال ساید بای ساید و ماشین ظرفشویی و ال سی دی و.... همش شوهرم بوده الان دوس ندارن که من پول شوهرمو خرج کنم, چیزی بخرم شوهرم باید بهشون باج بده تا کاریش نداشته باشن برادراش درس تموم کردن ولی بیکارن برادر کوچیکش ضعیف و لاغر شده به دلیل مرض قند ولی کاری به اون ندارن چسبیدن به زندگی ما >اوایل که تازه عروس بودم ارزو داشتم تنهایی جایی برم ولی چون مادرشون نمیراشت از ماشینشون استفاده کنن میفتادن دنبال ما مدام شوهرمو از سرکار میکشن بیرون که اونا رو بگردونه در حال که دو تا برادرش بیکار خونه میخوابیدن چون خانم از دلش نمیومد ماشینشونو (پژو)تکون بدن . مدام میگن که ما بزرگت کردیم(مگه من رو هوا بزرگ شدم )دلیل نداره چون بزرگ کردن هر دخالتی تو زندگیش داشته باشن شوهرمم همین حرف اونا رو میزنه بهش میگم داری با این تفکر زندگیمونو به گند میکشونی باز فایده نداره اگر همین رفتار اونو من انجام بدم بدش میاد الن واقعا عصبی شدم دوس ندارم تو این خونه ای که مال ماست ولی رفته به اسم پدرش زده زندگی کنم میگم برو به اسم خودت بزنش میگه نکنه ناراحت بشن اونام همش میگن اون خونه ی شما نیس مثلا حرفی از خونه ی ما بشه نمیگن خونه ی پسرم میگن اون یکی خونه .نمیدونم شوهرم براش مهمه یا نه ولی من خیلی ناراحتم و دوس دارم برم خونه ی دیگه ای تا حداقل احساس امنیت کنم حتی اگه به شوهرم محبت و احترام میذارم جوری میگن که پسر ما سرتره و بایدم این کارو انجام بدی و منو پایین میکشن این در صورتی که همه ی فامیلامون ازم خواستگاری کردن و اونا در جریانن میکن که شوهر نیست و تو باید ممنون ما باشی که ازدواج کردی .
    من اصلا به این رفتاراشون کاری ندارم اونا همینن ولی شوهرم چرا اجازه میده هر کس و نا کسی هر حرفی دلش میخواد بهم بزنه شوهرم خیلی دوسم داره ولی تو زندگیمون پشت و پناهم نیس اگه اتفاقی دز مورد خانوادش و فامیلاش برام بیوفته تنهام حتی وقتی مهمونی ها ی دسته جمعی دارن وقتی نگاه میکنم همه کنار زناشونن ولی این از ترس میره کنار باباش یا مادرش میشینه و خواهرش چون میدونه تنهام اون میاد کنارم میشینیه چرا این کارو میکنه تا یه وقت کسی نگه زن ذلیله (ولی اگه بچه مامانی باشه اشکال نداره) راستسو بخواین من به خاطر این کارا اروم باهاش حرف زدم ,تند حرف زدم, کنایه زدم ,مهربون بودم فایده نداشت که نداشت

    - - - Updated - - -

    [QUOTE=reyhan;286211]سلام دوست عزیز
    راستش چیزی به ذهنم نمیرسه.شاید توضیحاتتون خیلی کمه.خودت دلیل این همه ترس یا وابستگیو چی میدونی؟تربیت خانوادگیش اینطوریه؟
    اگر تک پسرن میتونه مزید بر علت باشه اگرم نه آیا برادرای دیگش هم اینطورین؟
    آیا پدرش هم از زنش میترسه؟[/QUOT

    راستش پدر شوهرم جرات نداره بدون اجازه ی مادر شوهرم حتی اب بحوره شوهرم فرزند اول هست دو برادر دیگه داره و یه خواهروضع مالی شوهرم خیلی خوب بوده و تمام پولاش دست مادرش بوده الان مسلما که نمیخوان این منبع مالی رو از دست بدن خیلی خصیصن و دوس ندارن پول خودشونو خرج کنن واسه همین به زورم که شده نمیخوان شوهرمو از خودشون دور کنن چون خرج دانشگاه خواهر برادرش با شوهرم بوده خرید لوازم منزل مثل یخچال ساید بای ساید و ماشین ظرفشویی و ال سی دی و.... همش شوهرم بوده الان دوس ندارن که من پول شوهرمو خرج کنم, چیزی بخرم شوهرم باید بهشون باج بده تا کاریش نداشته باشن برادراش درس تموم کردن ولی بیکارن برادر کوچیکش ضعیف و لاغر شده به دلیل مرض قند ولی کاری به اون ندارن چسبیدن به زندگی ما >اوایل که تازه عروس بودم ارزو داشتم تنهایی جایی برم ولی چون مادرشون نمیراشت از ماشینشون استفاده کنن میفتادن دنبال ما مدام شوهرمو از سرکار میکشن بیرون که اونا رو بگردونه در حال که دو تا برادرش بیکار خونه میخوابیدن چون خانم از دلش نمیومد ماشینشونو (پژو)تکون بدن . مدام میگن که ما بزرگت کردیم(مگه من رو هوا بزرگ شدم )دلیل نداره چون بزرگ کردن هر دخالتی تو زندگیش داشته باشن شوهرمم همین حرف اونا رو میزنه بهش میگم داری با این تفکر زندگیمونو به گند میکشونی باز فایده نداره اگر همین رفتار اونو من انجام بدم بدش میاد الن واقعا عصبی شدم دوس ندارم تو این خونه ای که مال ماست ولی رفته به اسم پدرش زده زندگی کنم میگم برو به اسم خودت بزنش میگه نکنه ناراحت بشن اونام همش میگن اون خونه ی شما نیس مثلا حرفی از خونه ی ما بشه نمیگن خونه ی پسرم میگن اون یکی خونه .نمیدونم شوهرم براش مهمه یا نه ولی من خیلی ناراحتم و دوس دارم برم خونه ی دیگه ای تا حداقل احساس امنیت کنم حتی اگه به شوهرم محبت و احترام میذارم جوری میگن که پسر ما سرتره و بایدم این کارو انجام بدی و منو پایین میکشن این در صورتی که همه ی فامیلامون ازم خواستگاری کردن و اونا در جریانن میکن که شوهر نیست و تو باید ممنون ما باشی که ازدواج کردی .
    من اصلا به این رفتاراشون کاری ندارم اونا همینن ولی شوهرم چرا اجازه میده هر کس و نا کسی هر حرفی دلش میخواد بهم بزنه شوهرم خیلی دوسم داره ولی تو زندگیمون پشت و پناهم نیس اگه اتفاقی دز مورد خانوادش و فامیلاش برام بیوفته تنهام حتی وقتی مهمونی ها ی دسته جمعی دارم وقتی نگاه میکنم همه کنار زناشونن ولی این از ترس میره کنار باباش یا مادرش میشینه و خواهرش چون میدونه تنهام اون میاد کنارم میشینیه چرا این کارو میکنه تا یه وقت کسی نگه زن ذلیله (ولی اگه بچه مامانی باشه اشکال نداره) راستسو بخواین من به خاطر این کارا اروم باهاش حرف زدم ,تند حرف زدم, کنایه زدم ,مهربون بودم فایده نداشت که نداشت
    ویرایش توسط حنا67 : سه شنبه 15 مرداد 92 در ساعت 01:34

  8. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 تیر 99 [ 14:44]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,678
    سطح
    58
    Points: 7,678, Level: 58
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 116 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    یه چیز بگم همیشه یادت باشه و عمل کن انشاالله که زندگی آرومی در پیش میبینی زن بابا ترین مرد دنیا هم اگه ازش بپرسی من یا خانوادت میگه. میگه خانواده بگی من. یا پدرت میگه پدرم بگی یا مادرت قطعا میگه مادرم چرا؟ چون نمیخواد از خانواده دفاع نکردشه زمانی که اونا نیستن چه طوری بگم وظیفه خودش میدونه اینطوری جواب بده و در صورتی که هزار بار بسه در عمل تو رو و نظر تو رو راجع دونستم پس سعی نکن هیچ وقت تو صحبتی که باهاش داری یا در عملت نقطه مقابل خانواده قرار بگیری

  9. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 شهریور 92 [ 01:33]
    تاریخ عضویت
    1392-6-02
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    81
    سطح
    1
    Points: 81, Level: 1
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام حنا خانم منم مشکل شما رو دارم اما با این تفاوت شوهرم سربازه وبیکاره و زیر دین پدر خسیسشه، کلا اونا منو فراموش کردن خرجی منو بردارم و پدرم میده،در حد بخور و نمیر برای شوهرم می فرستن ... در صورتی که پدرش وضع مالی خوبی داره .. بماند.گوشش به دهن خواهر و مادرش و پدرشه،بارها شده پدر و مادرش و خانوادش بامن بددهنی کردن و منو اذیت کردن شوهر من عوض اینکه از من دفاع کنه به من میگه خفه شو، یا اینکه من می تونم به تو بد بیراه بگم اما به خواهرم یا مادر و پدر نه احترام خانواده واجبه، میگم خو اگه واجبه منم زنتم...
    خونه ایی که می خوایم زندگی کنیم به نام پدرش و قراره در اینده از اون حقوق بگیره واقعا برام وحشتناکه... چون به شدت خسیسن ... باورت میشه پدر شوهر من بارها به من گفته چرا شلوار خردیی 30 تومن من میبرمت حراجی 10 تومن . خداییش تو کتاب گیر میاد با داد با من حرف میزنن.. گذشته از اینا بارها پدر شوهرم به من جلو همه گفته صورتت چرا جوش میزنه... یا مثل پیرزن در صورتی که من 21 سالمه و شوهرم مثل چی میشینه و اصلا حاظر نیست از من دفاع کنه.... برو خدا رو شکر کن که حداقل زیر دینشون نیستی اونا مدیون شما هستن...
    مردا مادری هستن مخصوصا شوهر من....
    تحمل کن خواهر همه مردا همینن من شاید با صد تا زن حرف زدم همه میگن شوهرامون حاظر نیست از گل نازکتر به خانوادشون بگن و بشنون...

  10. کاربر روبرو از پست مفید زهرا جون تشکرکرده است .

    حنا67 (یکشنبه 03 شهریور 92)

  11. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array
    درود حنا جان
    عرصه زندگی عرصه سازگاری و سازش است نه عرصه منفعل بودن و دیکته کردن حرف هایمان.

    من در نوشته هایت دقت کردم چند عامل را از آن می توان بیرون کشید:
    الف) حنا منتظر ایستاده شوهرش و خانواده اش تغییر یابند بدون اینکه خودش نقش فعالی را داشته باشد، بنابراین تنها کاری که می کند "دستور دادن" "عصبانی شدن" و "عذاب کشیدن" است، زمانی که منفعلانه برخورد می کنید در دام هرچه باداباد می افتید،در این صورت جهت دهی زندگی شما به طور مستقیم با اهداف دیگران به پیش می رود نه برنامه ای که خودتان تهیه کرده اید.

    حال برای اینکه منفعل نباشی چه کارهایی را باید انجام دهی:
    به رفتارها و صحبت های خانواده شوهرت دقت کن ببین چه نوع گفت و گوی بین آنان جریان دارد و چه نوع عملکردی مطرح است که این گونه شوهر شما را به سمت خانواداش می کشاند؟ آیا خانواده همسرتان او را درک می کنند، آیا مادرشوهرتان در جمع برخوردی خوبی با او دارد؟ ایا خواهر و برادرها از او بخاطر کمک هایش تشکر میکنند؟ آیا در محیط خانوادگی شوهرتان آنقدر احساس امنیت وجود دارد که شوهرتان بدون اینکه ترس از بازخواست شدن داشته باشد نیازش را مطرح کند؟

    خودتان را دست کم نگیرید: این را بدانید هرچقدر مادرشوهر و خواهرشوهرتان و کل اطرافیان به شوهرتان محبت کنند یا به هرطریقی ایشان را جذب خودشان سازند بازهم نمی توانند جای همسر و زن زندگی را پرکنند زیرا شما چند ویژگی برتری نسبت به سایرین دارید که یکی از آنها تامین نیاز جنسی همسرتان و داشتن شور و شوق در تامین نیاز عاطفی ایشان است

    یادمان باشد آیده ال ترین مردان دنیا نیز توان برقراری نظم و تعادل را بین دو احساس برتر ندارند،یعنی شوهرتان نمی تواند بخاطر شما از خانواده اش بگذرد و بخاطر خانواده اش از شما، برقراری توازن و تعادل در این ماجرا دقیقا به عهده شماست،چگونه؟

    الف) شناخت علایق و نیازهای شوهرتان» ببینید مردی که از جانب همسرش مورد توجه قرار نگیرد،مردی که احساس کند همسرش او و اولویت های زندگیش را درک نمی کند قطعا به سمت دیگران سوق پیدا میکند ممکن است این دیگران خانواده اش باشد و یا یک شخص خاص، لذا شما در اولین وهله باید بدانید همسرتان چگونه شخصیتی دارد؟ آیا زودرنج است؟ آیا خحالتی است؟ آیا دائم احساس گناه دارد؟ آیا نیازمند توجه بیشتر است؟ چه علاقه هایی دارد؟ دوست دارد با همسرش زیاد خلوت کند؟ از دستور دادن بدش می آید؟ از کنایه زدن متنفر است؟ از غرزدن ......؟ نبض زندگی زناشویی در دستان هردوی شماست، شباهت هایتان را پیدا کنید و با تفاوت ها سازگاری داشته باشید

    ب)حساسیت زیاد به خرج ندهید» اگر دائم حواستان باشد که شوهرتان چند بار در هفته به مادرش سر می زند، اگر به رفت وآمدهایش حساس باشید، اگر به کنایه به او برچسب ترسوبودن بزنید و اگر برخورد هیجانی داشته باشید بدون شک شوهرتان در کنار شما آرامش نخواهد داشت و محیط دیگر را برای آرام بودن انتخاب می کند بنابراین سعی کنید دیگر حساسیتی نشان ندهید ، برای خودتان و ایشان فرصت بازسازی رابطه ایجاد کنید و منتظر تغییرات باشید.

    نکته آخر»سهم ما از عاشقی و دوست داشتن همسرمان تا آنجایی است که اورا محدود نکنیم بلکه شرایطی فراهم آوریم تا او آزادانه محبت ما را بپذیرد.
    http://www.hamdardi.net/imgup/11942/...f0dd7008f3.gif
    [align=center] من تنها یك چیز می‌دانم و آن اینكه هیچ نمی‌دانم[/align]

  12. 2 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (یکشنبه 03 شهریور 92), حنا67 (یکشنبه 03 شهریور 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.