سلام چند ساله كه ازدواج كردم و از همون اول زندگي 1مشكل بزرگ داشتيم و اون مشكل رفت و امد با خانواده هامون بود.اوايل 1.2سال اول هفته اي1بار ميرفتيم ولي به خاطر زبان تند و تيز خانواده شوهري من دوست نداشتم رفت و امد كنم و دعوا ميشد و هميشه با زور منو ميبرد و اگه زورش نميرسيد و حريف من نميشد هميشه به خانوادم زنگ ميزد تا اونا منو راضي كنن كه اين كارش واقعا برام عذاب اور بود و دلم ميشكست كلا خيلي ادم لجبازيه.و اگه من نميومدم تلافي ميكرد و نميومد در صورتي كه من براي نيومدنم دليل داشتم ولي اون نداشت و لج ميكرد.تا اينكه رفتيم مشاوره و مشاور گفت كه با خانوادش رفت وامدو كم كنيم و اونم قبول كرد اما چه فايده هر وقت ميگفتم بريم خونه مامان خودم ميومد ولي فرداش منو اونجا هم ميبرد و به اين دليل من رفت و امدم با خانوادم هم كم شد و كم كم افسرده شدمو...چند روز پيش گفت بريم خونه ي مامانم منم گفتم هفته اي يه بار زياده و من نميام اگه دلت تنگ شده خودت برو بعدم گفتم مگه ما باهم قول و قرارايي نداشتيم؟؟؟بعد اونم قهر كرد و خوابيدو ديروز مامانم مهمون داشت مارو هم دعوت كرد بهش گفتم گفت نميريم گفتم ولي من دوست دارم برم گفت خوب دوست داشته باش.و نرفتيم .از ديروز تا الان باهاش سر سنگين شدم اصلا انتظار اين رفتارو نداشتم چون من تازه بچه دار شدم و تنها اميدم ديدن فاميلم بود .سر سفره برام لقمه درست كرد ولي من نگرفتم .دلم خيلي گرفته و شكسته شده .مخصوصا وقتي مييينم خواهر شوهرام هميشه و به هر مناسبتي خونه مامانشونن و حتي همه مسافرتاشونو با مامانشون ميرن و خيلي كم ميرن خونه مادران شو شو.و هميشه شادن .ولي من هر بار كه برم پيش مامانم بايد حتما اونجاام برم وگرنه دفعه بدي در كار نيست.امروز كه از سر كار مياد باهاش چطوري رفتار كنم؟چند روز ديگه كه مياد ميگه بريم خونه مامانش چي بگم.قبول كنم؟؟؟اينم بگم كه تا الان با هم مونديم به خاطر اين بود كه رابطه ها كم شده.دوست ندارم سريع اشتي كنم مه فكر كنه كارش درست بوده.دلم خيلي از اين مرد شكسته چون من خيلي هميشه هواشو دارمو بهش محبت ميكنم تو رو به خدا كمك كنيد دوستان.
علاقه مندی ها (Bookmarks)