به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 مهر 92 [ 01:32]
    تاریخ عضویت
    1391-10-17
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    662
    سطح
    13
    Points: 662, Level: 13
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چگونه فکرم را شک و تردید پاک کنم!

    با سلام خدمت دوستان عزيز تالار همدردي
    من ي دختر از خانواده سطح بالا که خدا رو شکر تو زندگيم مشکلي ندارم ولي دو سال قبل در محل کارم با مديره شرکت که 10 سال از من بزرگتر بود رابطمونو شروع کرديم اوايل حرف ازدواج بود بعد از مدتي خواهرشون در يک حادثه فوت شدن و ايشون ضربه ي خيلي شديدي خوردن من متاسفانه شخصيت ايشون قبل از رابطمون ميدونستم با دختراي خيلي زيادي در ارتباط بود به خيليا اسمس ميداد خيليا بهش زنگ ميزد تو سن 38 سالگي چت ميکرد ولي انگار کور شدم باهاشون رابطمو شروع کردم ي مدت باهم بوديم تو شرايط سخت فوت خواهرش کنارش بودم ولي بعده اينکه ي مدت گذشت شروع کرد به گفتن اينکه ديگه نميتونه ازدواج کنم از اين حرفا ،رابطمون تموم شد ي همکاره جديد اومد شرکت از لحاظ قيافه ي کم بهتر از من بود شروع کرد با اون خوش بش کردن طوري که چشم ازش برنميداشت هرجا که مينشست زوم ميکرد اونجا عذابم ميداد داغونم ميکرد کسي که تا ي مدت قبل براي من ابراز علاقه ميکرد حالا داشت جلو چشمم عذابم ميداد هر روزم شد گريه کردن طاقت شو نداشتم خلاصه اينقدر موندم تحمل کردم از لحاظ روحي داغون شده بودم تا اينکه ي روز بالاخره اون دختره رفت بعد از همين جريان من ي خواستگار خوب داشتم بخاطره فرار از اين آقا بدون هيچ شناختي بله گفتم بعد از ي هفته قرصهاي افسردگي وسواس فکري تو کيفش پيدا کردم ديگه هيچي ازم نمونده بود با ي دنيا غم و غصه و شکست نامزديمو بهم زدم اينقدر داغون بودم که ي هفته نمستونستم ي کلمه حرف بزنم ....بعدش که اين دختره رفته بود بازم من شدم مرکزه توجه اون آقا مثلا ميخواست تو اون شرايط کمکم کنه دلداريم ميداد همش ميومد مينشست کنارم منو از محبت احساس سيراب ميکرد منم که از همه جا شکست خورده بودم تحت تاثير قرار ميگرفتم بهم محبت ميکرد ولي از اون طرف قايمکي ميرفت اسمس بازي ميکرد قايمکي با تلفن حرف ميزد تو چت با هزاران نفر چت ميکرد بهشون ميگفت خوشحال ميشم بهم اسمس بزنين کاري کرد من رواني بشم از ي طرف منو غرق احساسات ميکرد از طرفي با هزاران نفر ديگه در ارتباط بود اينا باعث شد 2 سال با ترس اينکه با کسي باشه مينشستم دعا ميکردم کسي نباشه اين شد کاره هر روزم....ديگه طوري شدم روزي که اسمس نميداد يا کاره مشکوکي نميکرد من عالي بودم ولي روزي که رفتاري ميکرد من کاملا بهم ريخته بودم و از شرکت ميومدم تو خيابون گريه ميکردم...تا اينکه تو بهمن ماه سال پيش خودش پيشنهاد داد باهم باشيم منم بخاطره اينکه ديگه بهم تعهد داره و ديگه از اين رفتارا نميکنه قبول کردم رابطمون از لحاظ احساسي عاطفي عالي بود از رابطه هاش کم کرد بازم بعد ي مدت تو بيرون ديدم که با يکي از دخترا که هم سن و سال خودش بود ي بار ازدواج کرده بود و جدا شده بود با هم رفته بودن بيرون باز دعوا گريه قسم ميخورد هيچ احساسي با اون ندارم حتي جلو من زنگ زد بهش گفت دوس دخترم منو با تو ديده بگو جز ي دوست معمولي بين ما چيزي نيست دختره هم همه اينارو تاييد کرد....چند ماه گذشت من ي کاره اشتباهي کردم و چون آدم کينه اي بود از دلش به راحتي در نميومد خواهش کردم التماس کردم گوش نداد ي مدت گذشت بازم خوب شديم چون ذهنيتم بد شده بود گوشيشو چک کردم دقيقا روزه بعد از اينکه دعوامون شده بود با همون دختره رفته بود کوه...باز به چند دختره ديگه نمونش همون دختره که همکارمون بود اسمس داده بود حالشونو پرسيده بودو.....من بازم داغون شدم باهاش دعوا کردم اينبار بجاي عذر خواهي ميگفت از لج تو اينکارو کردم اينقدر توي حرف زدن و قانع کردن ماهره طوري حرف زد طوري وانمود کرد که همه چي مقصر منم که گوشيشو چک کردم با حرفاش تحقيرم ميکرد من بيشتر برم طرفش اين اتفاقم افتاد قرار گذاشتيم فراموش کنيم ولي با حرف ميگفت آره ولي عمل برخلافشو انجام ميداد اين مدتم باباش بخاطره سرطان تو بيمارستان بود من همش تلاش کردم تو اين شرايط کنارش باشم ولي اون همکاري نميکرد بازم همه ي دخترا اومده بودن دورو برش بهش زنگ ميزدن منم از ترس اينکه نميخواستم بازم پاشون تو رابطم باز بشه گير دادم اسرار کردم درست شو ولي کينه اي بود نميتونست فراموش کنه هر بيشتر ميديدم اونا زنگ ميزنن بيشتر ميرفتم طرفش اون همش ميگفت ي مدت بيخيال شو شرايط بابام سخته نميتونم به چيزه ديگه فکر کنم ولي فکر ميکردم چرا براي دختراي ديگه وقت داره چرا جواب اونارو ميده من نميخواستم اونا باشن ميخواستم تو شرايط سخت خودم کنارش باشم....خلاصه پدرشون فوت شد و حالا سرکوفتاش شروع شد تو منو درک نکردي تو نميتوني درست تصميم بگيري تو اوني نيستي که من کنارش آرامش داشته باشم تو بابام مريض بود هر روز ي فيلم اجرا کردي ولي بخدا من بخاطره ترس هميشگيم از بودن اون دخترا براي رابطم تلاش کردم ولي اون نميتونه اينو درک کنه همش حرف خودشو ميزنه ميگه نه تو درکشو نداشتي اينقدر تحقيرم کرد که دو روز پيش کارمو ول کردم اومدم چون بازم ميخواست باهام بازي کنه ميگفت ما همو ميبينيم درد و دل ميکنيم باهم خوبيم ولي ديگه تعهد نيست باز ميخواست منو غرق احساسات کنه من طرف کسه ديگه نرم ولي خودش هر غلطي خواست بکنه عذابم بده تورو خدا کمکم کنين من فعلا ذهنم از اون ترسا پاک نشده عذاب ميکشم توروخدا کمکم کنين چيکار کنم ذهنمو پاک کنم.....

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 26 خرداد 93 [ 19:00]
    تاریخ عضویت
    1392-5-03
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    1,016
    سطح
    17
    Points: 1,016, Level: 17
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,066

    تشکرشده 121 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خانم عزیز
    باش قطع رابطه کردین؟کامل؟؟
    پیام؟
    زنگ؟؟
    تصمیم گرفتین به اون شرکت نرین دیگه؟؟
    اذیتتون کرده دیگه؟
    با احساساتتون بازی کرده؟؟
    جلو چشا خودتون ظاهر یکی دیگه رو ترجیح داد؟
    با خیلیا دیگه تو رابطست؟؟؟
    ......؟
    ..؟

    حتما جواباتون به اینا مثبته ! پس کاره خوبی کردین دیگه -بهترین کار قطع رابطه بوده که انجام دادین -مونده فراموش کردنش که اونم به زمان نیاز داره - تو این مدت دنبال کار جدید باشین .

  3. کاربر روبرو از پست مفید **سهیل ** تشکرکرده است .

    ویدا@ (جمعه 11 مرداد 92)

  4. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,367 در 1,792 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اون شخص بیماره وتنوع طلب حتی اگه بهت پیشنهادازدواج داد قبول نکن کسی که ۳۸سالشه تاخودش نخادتغییرنمیکنه فکرنکن بعدازدواج دست ازاین کارهابرمیداره،بعدفوت خواهرش خوب خودشو واست لوس کردکمکهاتو به پای سادگیت گذاشت ولی توباکمک کردن به اوبیشتربه خودت آسیب زدی ووابسته ترشدی شماهیچ وظیفه ای نداشتی دراین زمینه بهش کمک کنی.فقط تعجب میکنم چرایه ذره برای خودت ارزش قائل نبودی وهمون اول که دیدی قیدوبندنداره پروندشو نبستی؟؟بازم تعجب میکنم چراهنوز شک داری رهاش کنی؟؟؟دخترخوب تاکی میخای خودتو گول بزنی.اگه اعتمادبه نفست پائین هست یاشخصیت وابسته ای داری حتمامهارتهاروکسب کن.تاخودت خودتودوس نداشته باشی وواسه خودت ارزش قائل نباشی انتظاری ازدیگران نداشته باش.این لینک رو مطالعه کنhttp://www.hamdardi.net/thread-17296.htmlلینک دومhttp://www.hamdardi.net/thread-19072.htmlاین لینک رو هم ازجهت احتیاط مطالعه کنhttp://www.hamdardi.net/thread-26592.html

  5. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    **سهیل ** (جمعه 11 مرداد 92), ویدا@ (جمعه 11 مرداد 92)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 مهر 92 [ 01:32]
    تاریخ عضویت
    1391-10-17
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    662
    سطح
    13
    Points: 662, Level: 13
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از دوستان ممنونم بخاطر راهنمایی هاتون،من فکرم مریض شده مثل روانیا شدم همش میترسم کسی بیاد تو زندگیش در حالی که میدونم خیلیا هستن و همچنین میدونم خانواده ام به هیچ عنوان با ازدواج من با اون حداقل بخاطره اختلاف سنی راضی نیستن ولی میترسم کسی باشه همش بهم میگفت تو شکاکی تو مریضی هیچ کی نمیتونه با تو بمونه مگه ی آدم چپول گیج باشه ....اینقدر بهم گفته بود دیگه باورم شده بود مشکل منم که نمیتونم با رابطه هاش کنار بیام میگفت اینا رابطه های اجتماعی منن ......تو مشکل داری من با اونا احساسی ندارم یعنی میتونم خودمو کنترل کنم ولی من نباید با کسی حتی ی نگاه میکردم ،واااااااااااااااای یادم میوفته آتیش میگیرم!! تو این سه ماه اینقدر عذابم داده با حرفاش لهم میکرد خوردم میکرد ازدواجمو مسخره میکرد در حالی که ی روز خودش دلداریم میداد که دخترا 1000 تا غلط میکنن ولی تو ی اتفاقی بدی افتاده و نجات پیدا کردی!!

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 مهر 92 [ 01:32]
    تاریخ عضویت
    1391-10-17
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    662
    سطح
    13
    Points: 662, Level: 13
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام چرا هیچ کس منو راهنمایی نمیکنه؟چرا کمکم نمیکنین ؟؟ من توی بد شرایطم افسرده ی افسردم همه خوشحالیه زندگیم بود کنارش خوشحال بودم آرامش داشتم ولی الان همش خودمو مقصر میدونم همش خودمو سرزنش میکنم تقصیر من بوده بهش فرصت ندادم اذیتش کردم تو اون مدت که باباش مریض بود ولی هیچ فرصت برای جبران بهم نداد گفت تو اون لحظه ها درکم نکردی!!من طاقتشو ندارم من رابطمو دوست داشتم !! تورو خدا راهنماییم کنین من چیکار کنم!!

  8. #6
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,367 در 1,792 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام غصه خانم.خواهرخوبم انتظار داری چی بهت بگیم؟بگیم برو منتشو بکش؟بگیم برو رابطه خودفریب(تو)_دیگرفریب(او).خود آزار_دیگرآزار روبرقرارکن؟بهت بگیم برومنت کسی که ۱۰سال ازت بزرگتره وکاملابه ذهنت مسلطه روبکش؟باچه هدفی؟حالایه حرفهاوقوائدی نشونت دادیم که رابطه رودوباره برقرارکنید،باچه هدفی؟مگه شما" پرستار روانی" ایشون هستید؟اصلابگو واسه ازدواج.مگه این آقا قول وقراروتعهدی سرش میشه که هلت بدیم دهن شیر؟خیلی ببخشید حکایت تو حکایت معتادی هست که داره میگه موادمیخام چطورمواد بدست بیارم.دخترخوب زدی روح وروان خودتو داغون کردی بازم از نابودکردن خودت سیر نشدی؟تاکی میخوای این بت ضعیف روبپرستی موقع شکستنش نرسیده؟دوربینو بچرخون سمت خودت تاعلت این واستگی روانیت مشخص بشه.فکرمیکنی ازت زیباتره که خودتوبه پاش باختی؟یابهت اعتمادبه نفس میده؟یاچون پرستیژمدیریت وپول داره؟ما باعشق واحساسات عالی مخالف نیستیم ولی عالیترین فعالیت انسانیت روکجاداری مصرف میکنی؟چندسال ازعمروجوانیت روتلف میکنی.تادیگه نای وجوونی وقیافه نداشته باشی(بواسطه افسردگی ناشی ازاین روابط)تا باکسی که هم کفو تو هست واقعا ازدواج کنی،به نظرم یه تایپیک دیگه بازکن با این موضوع که چطورفراموشش کنم اگه واقعا خودتوجوونیتو دوس داری.این تایپیک یه مقدارشبیه توستhttp://www.hamdardi.net/thread29107-3.html

  9. 3 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    **سهیل ** (سه شنبه 15 مرداد 92), asemani (دوشنبه 14 مرداد 92), sanjab (دوشنبه 14 مرداد 92)

  10. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,367 در 1,792 پست

    Rep Power
    0
    Array
    غصه خانم،من به خاطر پست قبلیم ازت پوزش میخوام،به قول مدیرمحترم همدردی،طلبکارانه وحاکی ازعدم درک احساس مراجع دراون لحظه هست،امیدوارم بادرایت بتوانی احساست رومدیریت کنی و تصمیمات سنجیده ای انتخاب کنی.تازمانی که عقدنامه ای امضا نشده به ما مردها آنچنان که بایداعتماد نکنید.

  11. کاربر روبرو از پست مفید ammin تشکرکرده است .

    sanjab (جمعه 18 مرداد 92)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 مهر 92 [ 01:32]
    تاریخ عضویت
    1391-10-17
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    662
    سطح
    13
    Points: 662, Level: 13
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقاي امين اتفاقا ممنونم لازم بود يکي اينجوري بهم بگه،حرفاتونو قبول دارم ولي دسته خودم نيست من 2 سال با اين فکر ها زندگي کردم برام خيلي سخته ازتون کمک خواستم چه جوري فراموش کنم چه جوري آزار و اذيتاشو فراموش کنم باهام بازي کرده تو شرکتي که بودم از لحاظ کاري به من خيلي وابسته بود چند باري که خواستم در بيام با خواهش التماس و چرب زبونباش که بهت تعهد وفاداري ميدم فقط تو بمون منو راضي کرد من و نگه داشت اون بود که بزرگترين ضربه رو به خودم زدم همکار جديد ميخواستن بيارم کلي باهم دگير بوديم ميگفتم اوني که من ميگم بايد بياد چ.ن ميترسيدم باز رفتارايي که با اون دختره کرد باز با يکي ديگم بکنه .....الانم بازم همين چيزا فکرمو مشغول کرده باز کيو ميخواد بياره باز ميخواد با همکاره جديدم دوست بشه ،چيکار کنه....اون دخترا کين بهش اسمس ميدم قربون صدقش ميرن نکنه دوسشون داره....شايد باورتون نشه هر جا که ميرم دخترارو نگاه ميکنم قيافه هاشونو که ببينم نظر اين آقا نسبت به اونا چيه.....من خودم از هيچ لحاظي کمبود ندارم نه قيافه نه مالي شايد از خيليا هم سن و سال خودم بالاترم ولي اين مدت به دليل داشتن روابطه اين آقا همش احساس مسکنم کمبود از طرف منه که اون اون دخترا به من ترجيح ميده......

    - - - Updated - - -

  13. کاربر روبرو از پست مفید غصه تشکرکرده است .

    **سهیل ** (شنبه 19 مرداد 92)

  14. #9
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,367 در 1,792 پست

    Rep Power
    0
    Array
    غصه خانم الان پست خودتو نگاه کن اولش گفتی" ازتون کمک خواستم چطوری فراموشش کنم" آخراش گفتی"الان چطوری قربون صدقه دخترای جدیدمیره همش فکرمیکنم من یه کمبود داشتم.اول این تناقض رو حل کن من فکرمیکنم اعتمادبه نفست ضعیف بوده وباتحقیرهای او ضعیف ترهم شده.اول هدفت رو مشخص کن میخای فراموشش کنی وازنو خودتو بسازی یا میخای خودت رو واکاوی تخریبی به نفع او کنی؟من به عنوان یه پسرمیگم سعی کن بی خیالش شی وازش نا امیدشو باورکن ادامه دادن فایده نداره الان بدجور دراحاطه احساست هستی دیگه توقف کن وبرگرد،تو هیچی کم نداشتی الان یه دختر زخم خورده ازاشتباهات عاطفی هستی،اگه ماپسرهادختری رو واقعا بخواییم افراطوزیاده روی او درتوجه به ماتاثیرچندانی درخواستنی بودنش نداره همش خودتو زیرسوال نبر که اگه اینجوری رفتارمیکردم...اگه بیشترمحبت میکردم...اگه اون حرفو میزدم اگه اون حرفو نمیزدم...اینها افکارانگل واری هست که تمومی نداره وبه نظرم منشا ش این هست که خودتوقبول نداری .این تایپیک همزمان باتایپیکت درجریان هست:http://www.hamdardi.net/thread-29613.html

  15. کاربر روبرو از پست مفید ammin تشکرکرده است .

    **سهیل ** (شنبه 19 مرداد 92)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 مهر 92 [ 01:32]
    تاریخ عضویت
    1391-10-17
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    662
    سطح
    13
    Points: 662, Level: 13
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام فرشته مهربان من منتظر راهنمایی هاتون هستم!!


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.