به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 63
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array

    فشار عصبی زیادی رو تحمل میکنم که داره مریضم می کنه.

    سلام به همه دوستانی که من رو میشناسن و نمیشناسن.

    دوستان خوبم. نمیدونم مشکلم رو دقیقا چطور بیان کنم؟ و چه طور راهنمایی بخوام؟ حتی عنوان رو هم نمیدونستم چی بنویسم؟

    من بعد از دعواهای پرتنشی که داشتم و قهر و ... از اول سال نو برگشتم. تا الان هرگز حتی یک بار هم اون دعواها پیش نیومده... البته تو این چند ماهه 3 بار دعوای شدید داشتیم که همسر بنده اس ام اسی تا دلش خواسته بد و بیراه گفته و منم تو دعوای آخر بهم فشار اومد و از خجالتش در اومدم...
    میدونم اشتباه کردم اما تو بحث های قبلی خیلی بهم فشار میومد که اون بددهنی می کرد و من با خانومی نشنیده میگرفتم. بگذریم.
    مشکل الان من اینه که حس میکنم شوهرم اصلا و ابدا تغییری نکرده و این منم که دارم کوتاه میام و دارم فشار زیادی رو تحمل میکنم که مبادا دعوا پیش نیاد و اگه دعوا پیش اومد ادامه دار نشه...
    برای اینکه دعوا پیش نیاد خیلیییییی داره بهم فشار میاد... به خاطر سردردهای بدی که دارم رفتم دکتر. خداروشکر میگرن نبود اما سردرد تنشی بود و بهم توصیه اکید کرد که از هرگونه تنش و فکر آزاد دهنده دوری کنم.
    تا حد زیادی مشکل از خودمه ولی نمیدونم چطور حلش کنم و با احساس بدم کنار بیام.

    - - - Updated - - -

    ببینید...
    همسر بنده 1-2 ماه اول خوب بود... من رو آزاد گذاشته بود هرجا میخوام برم و هرکار میخوام بکنم. حتی خونه خواهرم که اونجوری با شوهرش اختلاف داشت... خودم نمیرفتم چون خودم هم از خواهرم دل خوشی نداشتم.
    تا اینکه سر قضیه اون دوستش که اومده بود خونه ما که اوضاع درستی نداشت، من به شوهرم شک کردم و اینقدر سر مسائل مختلف اون فکر تو ذهنم تشدید میشد که شوهرم کلافه شد و هر 3 تا دعوا سر این قضیه بود.
    تا اینکه من الان بهم ثابت شد که شوهر من اهل دود و اون برنامه ها نیست. دیگه نه چکش میکنم نه حواسم هست با کی میره و میاد...
    اما سر این دعوای اخری چنان بهش برخورد که گفت منم میذارمت تو منگنه تا ببینی داری چی کارم میکنی.
    قاطعانه گفت نه میرم خونه خواهرم نه پانسیون پیش دوست هام.
    حتما میگین خب چه اشکالی داره؟؟؟؟
    خونه خواهرم که طوری نیست. اما من خیلی تنهام. تو تهران فامیل داریم اما دورن. تو پانسیون پیش هم دانشگاهیام خیلی راحت بودم. همه دخترهای خوب و بی موردی بودن... شوهرم هم تقریبا هر شب دیر میاد... زودش ساعت 9 شبه.
    من خیلی کلافه میشم.
    خیلی بد شده. آخه الان 1/5 ساله که کارش رو ازش گرفتن، نه اخراجش میکنن نه پسش میدن میگن بیا اداره علاف بشین !!! تا ببینیم چی کارت کنیم !!!
    ایشون هم نمیره و بیرون کار برداشته. تا ظهر میخوابه، ظهر میره بیرون ( نمیگه کجا و من هم نباید بپرسم چون دعوا میشه )
    اولین حرفش هم اینه : به من اعتماد نداری که میپرسی؟؟؟
    ولی میدونم میره سر پروژه. خیلی وقتها 10 میاد یا 12 ... 3-4 تا افطار تا حالا خونه بوده. بعد که میاد خیلییییی خوبه... هرچی بگم قبول میکنه ولی فردا صبح که دوباره بیداره میشه یادش رفته چی گفته و دوباره ...

    - - - Updated - - -

    من یاد گرفتم !!! که صبحها بیدارش نکنم !!! خودم بیدار میشم و پیاده میرم دانشگاه ( یه کورس تاکسیه).
    ولی بیدار میشه میبینه نیستم!!! قاطی میکنه... هی زنگ میزنه کجایی؟ کارت تموم شده بیا خونه.... چکار میکنی ؟؟؟
    منم میام.
    از طرفی اگه بیدارش کنم و بگم دارم میرم ... قاطی میکنه چرا بیدارم کردی؟
    واسه سحری... میگه بیدارم کن. 1-2 بار که با مهربونی بیدارش میکنم با غرغر میخوابه ! شب بعد که بیدارش نمیکنم، صبح با من قهره که چرا بیدارش نکردم !!!
    دارم از پا در میام.
    همه میگن فشار بیکاریه...کارش درست بشه خوب میشه... اما کارش درست نمیشه!!! خیلیییییییییی دعا کردم اما کارش درست نمیشه.

    - - - Updated - - -

    من نگرانم.
    چون تو خود دانشگاه، دعوت به کار شدم. کارم اگه شروع بشه 8 صبح تا 4 بعد از ظهره. نزدیک خونه است. دوستش دارم. نمیخوام از دستش بدم. اما با این رفتارهای این آقا نمیدونم چه طوری باید موقعیتم رو حفظ کنم.
    فشار بدی بهم وارد شده. هفته دیگه جلسه دفاع تز منه. شوهرهای دوست هام از شهرستان میان با شوق و ذوق و دسته گل... اونوقت شوهر من 1% درک نمیکنه من دفاع دارم خودم استرس دارم به دوست هام احتیاج دارم. هرروز یه بهانه میگیره.
    شاید خنده تون بگیره اما من الان استرس این رو دارم که روز دفاعم که ساعت 10:30 دفاع دارم، چه کار کنم؟
    از خواب بیدارش کنم؟ نکنم؟ در چه صورتی ناراحت میشه؟ ممکنه یه بهونه راه بندازه بگه اصلا نمیخواد بری !!!! بعد من چه کار کنم ؟؟؟

    - - - Updated - - -

    من خیلی وقت هایی که نیست گریه میکنم.
    دلم میخواد داد بزنم بگم تو بیخود میکنی تا لنگ ظهر خوابی... بیخود میکنی درک نمیکنی نباید 11 شب بیای خونه... میتونی صبح زودتر کارت رو شروع کنی که شب زودتر بیای...بیخود میکنی نمیذاری برم پیش دوستام و میگی اونا بیان تو نرو...
    بیخود میکنی زورت میاد چون خودت تو خونه ای منم باید تو خونه بمونم تا هروقت تو پات رو ساعت 2 ظهر از خونه گذاشتی بیرون، منم برم بیرون....
    بیخود میکنی مراعات نمیکنی من دفاع دارم. من تنهام. من احساس دارم. که به خودت اجازه میدی هرجور راحتی باهام برخورد کنی...

    - - - Updated - - -

    تو رو خدا لینک های منفعل نباشیم رو نذارید.
    رفتار جرأتمند وقتی نتیجه داره که طرف همکاری کنه. طرف بخواد دبه کنه به قول اون دوستمون میشه سوهان روح.
    دوستش ندارم.
    همش میگم دفاع کنم میرم. تنهاش میذارم. طلاق میگیرم و در آرامش زندگی میکنم. بی دردسر. بی اعصاب خوردی... اما باز میگم من برگشتم که زندگیم رو بسازم. نمیخوام کم بیارم. نمیخوام جا بزنم.
    ولی خیلی تنهام.

    - - - Updated - - -

    خیلیییی برام دعا کنید.
    زندگیم مثل یک کلاف سردرگمه. نمیدونم گیرش کجاست که همون رو برطرف کنم. چون شوهرم کسیه که خودش هم نمیدونه چی میخواد چه برسه به من؟؟؟
    یه بار قاطی میکنه چرا رفتی دانشگاه بیدارم نکردی؟؟؟ من دوست دارن برسونمت...این خیابون یه طرفه است نمیتونی تاکسی بگیری...
    میگم چشم.
    2 روز بعد میخوام برم دانشگاه، سروصدا میکنم که بیدار بشه. بیدار میشه میشینه، باهام حرف میزنی و مثلا منتظره حاضر شم... بعد یه چیزی رو بهونه میکنه میگه خودت برو.انگار نه انگار که اصرار کرده باید خودم برسونمت.
    بعد هم که میرم قهر میکنه و باید هرجوری هست برای آشتی پیش قدم بشم اگر نه به هم میریزه و کار به جای بدی میکشه.
    حالم بده.
    دوستش ندارم. تو ذهن خودم یه دنیای خیالی ساختم که توش خوشبختم و منتظرم بمیرم تا به اون دنیا برسم.
    شاید باورتون نشه اما از روزی که باهاش ازدواج کردم، حتی یک بار هم خوابش رو ندیدم... تو خواب ها و رویاهام نیست... هرگز نیست.
    میدونم کارشناسی به این موضوع سر نمیزنه.
    اما از دوست های خوبم میخوام کمکم کنن. هم خانوم ها هم آقایون تالار...حتی گاهی حس میکنم اگه من نمیرم ولی اون بمیره هم بد نمیشه...
    مهم اینه که جدا بشیم.
    حوصله دردسر طلاق رو ندارم. نه به خاطر ترس از بعدش. به خاطر اینکه طرفم آدمی نیست که منطقی با این موضوع کنار بیاد. همه رو روانی میکنه. طلاق نمیده.
    من خیلی خسته ام.
    تنها دلخوشیم همون دنیای خنک و شیرینی هست که تو ذهنم ساختم.
    از زندگیم ناراضی ام.
    افسرده ام. خونوادم پیشم نیستن. بهتر که نیستن. چون اگه مامانم کنارم بود و میگفت حق نداری بری خونه مادرت چه کار میکردم؟؟؟
    من تحصیل کرده ام. منطقی ام. کم توقعم. زیبام. پر از استعدادم. تو هم ورودی هام فقط به من پیشنهاد دادن تو دانشگاه بمونم. سرسختم. دلم نمیخواست شوهرم اینقدرررررررر بی منطق و بچه سال باشه.
    دوست داشتم اگه مشکلی هست با گفتگو حلش کنیم. نه اینکه برای رسیدن به خواسته هام برم تو جلد یه دختربچه نفهم 5 ساله. که احساس کنه بزرگه و من دارم از موضع بدبختی و نیاز چیزی از اون بزرگوار میخوام.
    ازش بدم میاد. متنفرم. بدجوری گیر کردم. خیلی بدجور. واسه اینه که به مرگ فکر میکنم نه به جدایی. چون آدمی نیست که با جدایی کنار بیاد.
    خیلی برام دعا کنید.

  2. 2 کاربر از پست مفید گل آرا تشکرکرده اند .

    cheshmakk (سه شنبه 05 آبان 94), شمیم الزهرا (چهارشنبه 09 مرداد 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 آذر 95 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1392-3-03
    نوشته ها
    212
    امتیاز
    5,830
    سطح
    49
    Points: 5,830, Level: 49
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    158

    تشکرشده 390 در 142 پست

    Rep Power
    42
    Array
    گل آرا
    تایپیک های شما رو قبل از این خوندم. نمیدونم چی بایست گفت ولی زندگی مشترک به چه قیمتی ؟به این قیمت که بخواهید به همه بفهمونین حق با شماست و شکست نخوردین؟
    براتون مهم نیست از درون بشکنین و خورد بشین ؟واقعا تعجب میکنم شماها که بچه ندارین چرا این فشارها رو تحمل میکنین؟
    امیدوارم زندگیتون بر وفق مرادتون بشه و مشاورها شما رو راهنمایی کنند.

    کسی حرف منو انگار نمیفهمه
    مرده زنده،خواب و بیدار نمی فهمه
    کسی تنهاییمو از من نمی دزده
    درد ما رو در و دیوار نمیفهمه
    واسه تنهایی خودم دلم میسوزه
    قلب امروزی من خالی تر از دیروزه

  4. کاربر روبرو از پست مفید پژمان تشکرکرده است .

    گل آرا (دوشنبه 07 مرداد 92)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    عزیزم از نوشته هات مشخصه که انرژی خیلی زیادی رو صرف فکر کردن به عکس العمل همسرت در مورد عمل خودت می کنی. این انرژی باعث میشه بعد از مدتی کم بیاری (حتی اگر عملت درست باشه). ببین ما مسول عکس العمل ادمها نیستیم اما ما مسول رفتار های خودمون هستیم که در هر حالت بهترین رفتار رو داشته باشیم. من هم همسرم در بیشتر اوقات عصبی و پرخاشگر میشه (دلیلش یا سر کارشه یا منم یا نگرانی های اینده و خیلی چیزهای دیگه). اما من اینو پذیرفتم و این پذیرش من کمک بسیار زیادی به من می کنه که بتونم ارامشم رو حفظ کنم. ببین مهمترین و اساسی ترین راه حل برای من و شما اینه که بتونیم آرامشمون رو در هر شرایطی حفظ کنیم. لینک تاپیکم رو برات می ذارم. یک نگاهی بهش بیانداز و نتیجه نهایی من رو هم بخون.

    - - - Updated - - -

    http://www.hamdardi.net/thread-16213.html
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  6. 3 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    del (شنبه 12 مرداد 92), گل آرا (سه شنبه 08 مرداد 92), صبا_2009 (سه شنبه 08 مرداد 92)

  7. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    فقط این نیست.
    تو پروسه طلاق افتادم یه بار.
    همسر من کسی نیست که بشه باهاش راحت کنار اومد. من اهل مهریه و این برنامه ها نیستم. حاضرم ببخشم و برم. ولی اون کسیه که برای من و بقیه میشه عذاب. راحت کنار نمیاد. تحمل اون پروسه برام سخت تر از جدائیه بعدشه.
    حالم خیلی الان بده.
    امیدوارم . من هم امیدوارم یه بار هم شده یه مشاوری کارشناسی ... بیاد نظر بده. انگار دنبال مطمئن شدنم.

    - - - Updated - - -

    آره دلجو.
    دکتر به من گفت 90% استرست به خاطر فکر کردن به مسائلیه که اتفاق نیفتاده !
    اجازه بده اتفاق بیفته بعد تب کن.
    مشکل همسر من اینه که دنبال شر میگرده. همیشه عصبی نیست. اما اینقدر به دست و پا آدم میپیچه که یه چیزی پیدا کنه واسه گیر دادن و قهر و ...

    - - - Updated - - -

    خوندمش.
    اطرافیانم (دوستهام ) به من میگن که خیلی به جزئیات می پردازم. مثلا شوهرم صبح به من یه حرف نامربوطی بزنه کل روز من و چه بسا فردام هم خراب میشه.
    کل روز به این فکر میکنم که الان شب بیاد چی میگه؟ چی کار میکنه؟
    یعنی این رو میگه؟؟؟ چه پرتوقع !!! این کار و کرد من چه کار کنم؟ من چی من چی...اون چی... سردرد بسیار بدی میگیرم و به هیچ عنوان نمیتونم دلشوره و سردردم رو کنترل کنم طوریکه از استرس حالت تهوع میگیرم.
    بعد همسرم میاد تو ، با یه بالشی چیزی به شوخی یه تلنگر میزنه میگه هنوز قهری ؟؟؟ لوس نشو... خودش میاد سراغم.
    ( البته بعضی وقتها)
    من 2-3 شبه دو تا خواب خیلی بد دیدم و مدام منتظرم تعبیر بشه. دارم کلافه میشم.
    البته در اینکه همسر من زندگیش نظم نداره و این روند بی نظم رو اعصاب منه شکی نیست اما خودم چون میدونم مشکلم چیه تو این قسمت تاپیک زدم نه تو قسمت اختلافات زن و شوهر...

  8. کاربر روبرو از پست مفید گل آرا تشکرکرده است .

    شمیم الزهرا (چهارشنبه 09 مرداد 92)

  9. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گل آرا جون درکت میکنم عزیزم ، ولی نباید به این زودی جا بزنی . من هم شرایط تقریبا مشابهی دارم و بعضی وقت ها خیلی خسته میشم ، ولی به هیچ عنوان به طلاق فکر نمیکنم ، به جاش دنبال راه حل میگردم . همه چیز چاره داره الا مرگ .
    ولی هیچ وقت سر مشکلاتی که پیش اومده یا میاد با همسرت صحبت کردی ؟ مثلا شب قبل از اینکه بخوابید به همسرت جدی ولی یکم لبخند بگو حالا من فردا صبح بیدارت کنم یا نه ؟؟؟ همین الان بگو که اگر فردا میخوای بخوابی من آروم برم ، اگر هم میخوای من رو برسونی بیدارت کنم .

    در مورد قضیه پانسیون هم به نظرم یکم کوتاه بیا فعلا ( ببین فعلا ) ... یکم تنها باش مثلا بعد از یک هفته یا ده روز ، کنارش که نشستی بهش بگو دلم خیلی گرفته ، ... یکم براش ناز کن .. بحث رو یک جوری ادامه بده بدون اینکه خودت اصلا حرفی از دوستات بزنی ... شاید خودش بهت بگه که اگر میخوای بری پیش دوستات برو ... یا شاید این حرف رو بعد از مدتی که فکر کنه بهت بگه مثلا فرداش ... ولی جوری ابراز دلتنگی نکنی که اون فکر کنه که دلیلش همسرته ، چون آقایون در این جور مواقع فکر میکنن خودشون دلیل دلتنگی و ناراحتی هستن و وقتی خودشون رو مقصر بدونن زود عصبانی میشن ودیگه نمیدونن چی کار کنن .کاری میکنن که دل ما بیشتر میگیره ولی قصدشون این نیست .

  10. کاربر روبرو از پست مفید tamanaye man تشکرکرده است .

    گل آرا (سه شنبه 08 مرداد 92)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 مرداد 92 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1392-1-17
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    792
    سطح
    14
    Points: 792, Level: 14
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 30 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم گل آرا وقتی تاپیک شما را خوندم خیلی ناراحت شدم. آخه فکر میکردم اوضاتون گل و بلبله! ببین آبجی در اینکه عمده مشکل همسر شما بیکاریه شکی نیست. خییییییییییلی سخته. تمام روح و روان و وجود مردو میخوره.امیدوارم این مشکل زودتر حل بشه. اما در مورد جدایی! شخص شما فردی بودی که همیشه منو به ادامه زندگی و حفظ زندگی تشویق میکردی! یادتون هست؟ اما خواهر گلم گاهی وقتا هم دختر خوبه هم پسر. اما واقعا به درد همدیگه نمیخورن.بیشتر رو این موضوع فکر کن. شما یه بار تا آستانه طلاق رفتید. زندگی شما مثل یه چینی بند زده میمونه. البته ببخشید رک میگم. چون نمیخوام واست روضه رضوان بخونم! الان نه اما بالاخره این چینی یه روز میشکنه.درست مثل زندگی خود من. شما الان فرزندی نداری. سنتون هم فکر نمیکنم زیاد بالا باشه. باور کن باور کن باور کن جلو ضرر رو از هرجا بگیری منفعته. تصور کن اگه پای بچه بیاد وسط باید بسوزی و بسازی. بشین فکراتو بکن. به یه جمع بندی برس. مطمئن شو بعد تمومش کن. برو شهر و دیار خودتون. واسه خودت یه زندگی جدید رو شروع کن. چشاتو باز میکنی میبینی پیر شدی مریضی روح و روان گرفتی! آخه زندگی به چه قیمتی؟

  12. کاربر روبرو از پست مفید farassoo تشکرکرده است .

    گل آرا (سه شنبه 08 مرداد 92)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    273
    Array
    سلام گل آرای عزیز

    استرس این روزهات بخش زیادیش مربوط به دفاعت هست، پس تا چند روز آینده که دفاع داری سعی کن هیچ بهانه ای دست همسرت ندی و تمرکزت رو از رو ایشون برداری و فقط و فقط به خودت فکر کنی.
    مساله ای بعدی که خودتون بهش اشاره کردین ذهن جزئی نگر و منتقدتون هست یه تاپیک بهار.زندگی دارن که خیلی خیلی بهتون کمک میکنه:
    http://www.hamdardi.net/thread-26620.html

    تو این مدتی که شما برگشتین هم همسرتون بیکار بودن و هم شما مشغله ی چندانی نداشتین و به دلیل دور بودن از خانوادتون و تنهایی واگویه های ذهنی و خودخوری ها و ... بیشتره، پس صبر کنید یه مدت که سر کار برید و بعد شرایط رو بسنجین، مطمئنا مشغله های کاری و ساعات دور بودن از منزل و تعامل با افراد بیشتر و خستگی کار بهتون کمک میکنه که از این فشار و استرس تا حدی رها بشید.

    مساله بیکاری همسرتون هم که همه دوستان اشاره کردن، طبق گفته شما توی 2 سال زندگی مشترکتون همسرتون تقریبا بیکار بودن و مشکلات کاری داشتن این مساله اصلا قابل اغماض نیست، قبل از اینکه هر تصمیم جدی در مورد زندگی تون بگیرید باید یه دوره سرکار رفتن همسرتون رو هم تست کنید، در حال حاضر عمده ی اختلافات شما در مورد وضعیت بی نظم کار و ساعت خواب و خوراک همسرتون هست که اگر مساله کار ایشون حل بشه بخش عمده ای از مشکلات و استرس های شما به صورت اتوماتیک حذف میشه.

    خلاصه ی کلامم اینه یه بازه ی زمانی یک ماهه به ذهنت استراحت بده و تمرکزت رو از همسرت بردار ، بگو مگوهای ذهنیت رو خاموش کن و فقط رو خودت کار کن. خودت در برخورد با همسرت نه!!! خودت در برخورد با خودت چون الان تعامل شما با خودت بیشتر آسیب زا هست تا تعاملت با همسرت.

    این تاپیک هم ممکنه راه حل این روزات باشه:
    http://www.hamdardi.net/thread-10908.html

    پست ششم این تاپیک هم که توسط فرشته مهربان ارسال شده بهت کمک میکنه از این وضعیت زودتر بیایی بیرون
    http://www.hamdardi.net/OLD/thread-21094.html


  14. کاربر روبرو از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده است .

    گل آرا (سه شنبه 08 مرداد 92)

  15. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    مرسی از همه ....
    تمنا جان، شب قدر 19 ام من و همسرم رفتیم امامزاده، اونجا دوستای من رو دیدیم. شوهرم اینقدر خوب برخورد کرد...که دوستای من حتی باور نمیکنن ممکنه این رفتارها رو داشته باشه...بگذریم.
    دوست های من رو رسوند و اومد سحری بخوریم. گفتم مرسی رسوندیشون. گفت عزیزم دوست داری بری پانسیون برو...
    فردا نه پس فرداش که صبح میخواستم بیام دانشگاه، گفت میرسونمت. منم گفتم باشه... بعد از دانشگاه میرم خرید ( به پانسیون نزدیکه) میرم پانسیون بیا دنبالم....
    گفت اگه رفتی اونجا برنگرد خونه !!!!!!
    دیدم قاطیه... بعد از یه مدت گفتم پاشو برسونم دانشگاه شوخی کردم نمیرم پانسیون... گفت خودت برو تنبیه شی حرف مفت نزنی...و خلاصه رفتم دانشگاه و برگشتم همچنان تو خونه خواب بود !!!!
    مجبورم کرد غذا گرم کنم ! فکر کردم شوخی میکنه اما جدی گفت یا گرم کن یا میریزمش.... من مونده بودم چشه؟؟؟ چرا اینطوری باهام برخورد میکنه ؟؟؟
    رفت و تا شب نیومد ساعت 10 زنگ زد با دوستات برو امامزاده من آخرش میام دنبالت.
    گفتم باشه.
    گوشی رو گذاشتم قطع نشد... همچنان صداش میومد داشت با دوست هاش تخته نرد بازی می کرد. خیلیییییییییییی داغون شدم چون از آخرین بحثمون که قول داده بود شب ها تنهام نذاره یه هفته هم نگذشته بود....
    بهش اس دادم...ناراحتیم رو ابراز کردم گفتم خیلیییییی بی انصافی و .... رفتم امامزاده...پیش دوستام.
    کلی زنگ زد و اس داد و دعوام کرد که یه 5 دقیقه اومدیم استراحت کنیم تا تحلیل کامپیوتر بیاد بالا و ببین چه کار میکنی و .... من شنبه سر دفاعت جبران میکنم و .....کلی تهدیدم کرد و بد وبیراه....خیلیییییی ترسیدم.
    گفت برو پانسیون... منم گفتم خودت قول دادی اگه دعوامون شد من از خونه نرم تو بری... گفت پس با دوستات برو خونه فردا تا ظهر ردشون کن برن. بیام حسابت رو برسم...من پول ندارم و مجبورم بیام سر این کار و کلی فحش و ناسزا که تو درک نمیکنی و .....
    الان دوستام رفتن.
    خبری ازش نشده. نمیدونم میاد؟ نمیاد؟ چه برخوردی داره؟

    - - - Updated - - -

    آره صبا جان.
    از این بابت که یه دوره ای سر کار رفتنش رو هم میخوام تست کنم مطمئنم.
    ولی نمیدونم. من بیشتر از اینکه با خودم و خودش سروکله بزنم، به این فکر میکنم که چرا خدا من رو تو این موقعیت قرار داده.
    من اصلا مذهبی نیستم.
    ولی از 18 سالگی به بعد مدام دارم بد میارم. هررررررر کار میکنم سهم خودم رو از انتخاب اشتباه همسرم به هعنوان شوهر آینده ببرم بالا نمیتونم.
    تو انتخابش عجله نکردم. 2 سال موضوع رو بررسی کردم 6 ماه هم نامزد بودیم بعد عقد کردیم.
    پسر خالمه.
    خونواده خالم بسیار آرومن. فقط خالم یکم عصبیه که اونم مثل مامانم زود خاموش میشه. خیلییی آرومن هیچ تنشی نداشتن.
    خود پسرخالم تا قبل از ازدواجم حتی یه برخورد تند ازش ندیدم. تو تمام دوران بچگی.
    تو 23 سالگی با کسی ازدواج کرد که اختلاف ظاهری و فرهنگی و مذهبی و تحصیلیش با پسرخالم بیداد میکرد... اینقدر پسرخاله من انسان با شعوری بود که همه میدونستن دیر یا زود جدا میشن.
    به قدری اون ازدواج مشکل داشت که کسی نگفت چرا جدا شدین؟
    شوهرم ضریب هوشیش بسیاااااار بالاست. اگه بگم یکی از بهترین مهندس های شاید کشورمونه اغراق نکردم. خیلییییی تو کارش پیشرفت کرده بود.
    تو اون 6 ماه حتی یک برخورد ندیدم که بخوام شک کنم...
    حتی موقع رانندگی حواسم بود...نه عجله میکرد نه عصبی میشد... نه بددهنی میکرد... نه بی احترامی میکرد...
    اینقدر برای به دست اووردن من رفتن خواستگاری و اینقدر خواهرام بد برخورد کردن یه بار گله نکرد. همش فیلم بود !!!!!!!!!!!
    به محض اینکه عقد کردیم بعد از یکی دو ماه چهره اصلیش رو نشون داد.
    به خدا مثل یک کابوسه.
    واسه همینه نمیتونم بپذیرم من عاشق کور و کر بودم که چشمم رو بدی هاش بستم. چون کوچکترین ضعفی نداشت.
    واسه همینه که خیلیییییییییییی با خدا درگیرم.
    همش میگم خدایا اگر اشتباه کردم، کمکم جدا شم. نه اینکه تا حرف از طلاق میشه، ممکنه زندونیم هم بکنه و چنان روزگار رو به خونوادم با تهدید و جنگ روانی تلخ میکنه که آرزوی مرگ میکنم.
    اگه هم صلاح نمیدونی جدا شم . چشم !!!!! من ایستادم. پس کمکم کن.
    خدا میدونه چقدرررر اشک ریختم و نذر کردم کارش درست بشه... ولی نمیشه. هییییییییییییییچ فرجی هیچ گشایشی... هییییچ خیری...برکتی....
    تو این 2 سال چنان ضررهای مالی بدی دیده که کمر هر مردی رو میشکنه.
    تصادف کردیم ماشین صفرش پودر شد، ضامن کسی شده بود، در رفته، داره قسط هاش رو میده که نره زندان...هرچی خرج خونه جدیدمون کرد، شبونه لوله ترکید آب گند زد به همه چی....
    نمیدونم چرا اینجوریه؟ نمیدونم چرا هیییچییییییییی جلو نمیره... هیچی تغییر نمیکنه.... درست نمیشه.....
    من خیلی کم آوردم.

  16. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    ممنون صبا.
    من تاپیک منتقد درونی رو خوندم.
    خیلی چیزهاش شبیه من بود. خدا رو شکر که افراد دیگه ای هم هستن که مشکل من رو دارن.
    همسسر بنده الان اس زد که اگه دوستات رفتن؟ گفتم نه. گفت رفتن بگو بیام کار دارم. گفتم فلانی نمیره. فکر میکنه تو مأموریتی منم استرس دفاع دارم مونده پیشم. خواستی بیای بگو ما بریم بیرون بیای کارت رو انجام بدی. گفت باشه.
    اما فکر نکنین قائله خوابیده ها ؟؟؟ وقتی میخوابه که کلی به من گوشزد کنه بنده مقصرم که گیر بیخود دادم و من عذرخواهی کنم.
    بگذریم.
    صبا جان . من اینجا تاپیک زدم چون نمیخوام به روابط خودم با همسرم پرداخته بشه...
    خیلییییی وقتها تقریبا همیشه بعد از دعوا میبینم من بودم که میتونستم جلوش رو بگیرم...اما نتونستم. پس یه چیزی تو من مشکل داره.
    مثلا دیروز در لفافه داشتیم برای هم کری میخوندیم و من با طعنه گفتم میرم پانسیون...( یعنی اینکه اجازه ندادی برام ارزشی نداره)
    از دانشگاهم که برگشتم، خیلی سعی کرد با شوخی مجبورم کنه غذا گرم کنم براش اما منم باشوخی لج کردم و گفتم مگه من کلفتم؟؟؟ ( اون روز به معده اش فشار اومده بود و روزه نگرفت یکم هم سر این موضوع عصبی بود ) مگه تو رسوندیم که واست غذا گرم کنم؟ تا اینکه جدی ناراحت شد.
    اون موضوع رو با بیرون رفتن از خونه فراموش کرد...
    چون اگه فراموش نکرده بود، ساعت 10 زنگ نمیزد با دوستات برو امامزاده.
    اما من از ظهر که رفته بود تا ساعت 10 که زنگ زد اینقدرررررررر تو ذهنم بالا پایین کردم و به دوستم زنگ زدم و گریه کردم و از خدا شاکی شدم و .... تا اینکه وقتی زنگ زد و قطع نشد و صدای تاس شنیدم و ....
    تصور من: شوهرم با 4 تا پسر مجرد علاف دور یه میز جمع شدن دارن تخته و ورق بازی میکنن و تو فضا پر از دوده و بوی گند سیگار و هرچی.... اصلا هم براش مهم نیست من خونه تنهام و داره حال میکنه و بی مسئولیت و بی بندوباره و ..... و کافی بود تو اون لحظات صدای یه زن بشنوم.... ممکن بود هرررررگونه تصور نامربوطی راجع به شوهرم داشته باشم.
    در حالیکه من نه تنها یه مورد جزئی و حتی سوء تفاهم در مورد شوهرم ندیدم ( با یه خانوم غریبه) بلکه یک بار هم سیگار دستش ندیدم که تجسم کنم وقتی سیگار میکشه چه شکلی میشه....
    گفت تا تحلیل کامپیوتر بیاد بالا داشتیم با لپ تاپ تخته بازی میکردیم....و خوب که دقت کردم دیدم راست میگه صدای تاس ریختن هربار خیلی منظم و یکنواخت و بلند بود...مشخص بود بازی تو لپ تاپه... تاس رو تخته هربار با همون صدای قبلی صداش در نمیاد...و خدا رو شکر که همکار خانوم ندارن اگه داشتن و صدای اونم میومد من حکم اعدام شوهرم رو صادر کرده بودم...
    اون 4 تا علاف هم 4 تا مهندسن که سر یه پروژه دارن تحقیق میکنن...
    شهرم حتی وضعیت پیشرفت پروژه و اینکه تا کجا پولش رو گرفتن رو هم برام میگه. پس منی که میدونم کجاست و چه کار میکنه چرا باید تا حدی به هم بریزم که تا میتونم اس ام اس بدم طوریکه فکرکنه درجا طلاق میگیرم... فکر کنه بی غیرته، بی مسئولیته....
    اون 4 نفر شاید تو طول روز کارمندن و نمیتونن زودتر بیان و اون موقع میرن که شوهرمنم مجبوره اون موقع بره؟؟؟؟
    اگه من اون توهمات نمیومد سراغم، اون اس ام اس ها رو نمیزدم، میرفتم امامزاده که شب اومد بگم جریان چی بود؟؟؟ این همه اتفاقات بد نمی افتاد....

  17. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 اردیبهشت 93 [ 21:45]
    تاریخ عضویت
    1392-4-23
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    785
    سطح
    14
    Points: 785, Level: 14
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 46 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گل ارا جان اول از هر چیز امیدوارم هرچه زودتر مشکلاتت حل بشه چون ادم توی مجردی هم اگر مشکلی داشته باشه باز امیدش به اینه که توی متاهلی زنگی خوبی داشته باشه . ولی چند تا مساله واسه من سواله ! تو میگی ادم مذهبی نیستی ولی روزه میگیری ومیری امامزاده و....؟ایا شوهرت هم همینجوره؟
    مساله دیگه اینکه من احساس میکنم شوهرت شکاک وبدبینه .مثلا وقتی میگه فردا خودم میبرمت وبعد تو موافقت میکنی انگار راضی میشه که تو مخالفتی با اینقضیه نداری وبعد بیخیال بردنت میشه.آیا مطمینی مواد مصرف نمیکنه ؟ببین مردها وقتی واسشون مشکل پیش میاد از خانوادشون بخصوص همسرشون توقع دارن باهاش همراهی کنه واین مواقع خیلی حساسه چون ممکنه برای اینکه به مشکلشون فکر نکنن سراغ مواد برن.تو مطمینی براش یه مشاور وهمراه تو زندگی هستی ؟چقدر بهش کمک عاطفی کردی؟نکنه اینقدر سرت به درس و...بوده که ازش غافل شدی؟اینکه نمیذاره با دوستات رفت وامد کنی شاید به خاطر اینه که احساس میکنه به اونا بیشتر توجه میکنی.میدونی مردا مثل بچه ها حسادت میکنن وکلا دوست ندارن زنشون زیاد با دوستای دوران مجردیش رفت وامد کنه.من خیلی هارو دیدم که اینجورین .نمیگم این درسته ولی خب یه کم بهش حق بده که این اخلاق جزو خصایسشه ونمیتونه وشاید سخت میتونه تغییرش بده.اگر اهل مواد نباشه وبدبینی هاش به خاطر اون نباشه ویا مشکل روانی یعنی سوظن نداشته باشه باید ببینیم کجای کار ایراد داره ؟آیا به خاطر بیکاری وفشارهای اقتصادی اینجور شده؟یا شایدم باید شما هم تو رفتارهاتون تجدید نظر کنید!البته تو اینجور موارد هر 2نفر مقصر هستند.مشکله داشتن سوظن رو هم فقط یه مشاور حاذق میتونه متوجه بشه.مسلما وقتی شوهرت هنوز خونه نیومده وشما واسه خودت پیش بینی میکنی که حالا اینو میگه واون کارو میکنه و.....پس فکرت درگیر میشه وتا اونم چیزی بگه جبهه میگیری وجوابی غیر مربوط میدی وفقط اوضاع رو خراب میکنی.توی دعوا هم شیرینی پخش نمیکنن مسلما تهدید وحرفایی که نباید زده بشه میشه.اینکه گفته برای دفاعت جبران میکنم و....همش بخاطر عصبانیتش بوده .ادما وقتی این حرفارو میزنن بعدش پشیمون میشن .من درکت میکنم ومیگم آیا اصلا شوهر وزندگیت رو دوست داری؟ایا از طلاق وعولقب بعدیش هراسی نداری؟اگر همه راهها رو امتحان کردی ومیدونی به بن بست رسیدی که تا بچه نداری تمومش کن.اما اگر راهی مونده ودوست داری زندگیتو نجات بدی با یه مشاور خوب صحبت کن.بچه های اینجا میتونن بهت راهنمایی کنن اما به هر حال شاید نکاتی باشه که ماها نمیدونیم وخدایی نکرده یه چیزی بگیم که وضع بدتر بشه به هر حال مشاور وروان شناس درس اینکارو خوندن.ولی من در حد خودم فکر میکنم این کارا رو بکن :یه مدت کمتر با دوستات رفت وامد کن یا ازش بپرس ایا دوست داره با دوستای متاهلت به صورت خانوادگی رفت وامد کنید؟
    مشکل کارش رو با پیدا کردن کار مناسب حل کنید تا به زندگیش هم نظم بده.کار که منظم باشه خواب ادم/زمان تفریح و...هم نظم پیدا میکنه.توی این شرایط اقتصادی سعی کنید در امدتون رو مدیریت کنید وچیزهای اضافه رو کمتر بخرید تا بهتون فشار نیاد.توی خونه محیط شادی رو براش فراهم کنوتو زندگیت تنوع بیار و مثلابهش بگو دلم میخوادامروز با تو برم بیرون(نه اینکه بری پانسیون).ببین از نظر عاطفی چی کم داره وخودتم خواسته هاتو بهش بگو .واسش غذاهایی رو که دوست داره درست کن ووقتایی که حوصله داره وخسته وگرسنه نیست خواسته هاتو ازش بخواه نه وقتی داره برنامه مورد علاقشو میبینه .میدونی مردا تو مواقع خاصی فقط شنونده هستند!!کتابهایی رو که میدونی برای زندگیتون مفیده رو بخون وجمله هاییش که کاربردیه رو زیرش خط بکش وبذار روی میز تا خودش بخونه نه اینکه بهش بگی بیا بخون تو هم یه کتاب بگیر دستت وبخون تا اونم راغب بشه بخونه .البته اینکه مردا اینجور کتابارو بخونن کار حضرت فیله.و گفته ی اخرم اینکه همه این کارهارو با صبوری انجام بده وبارها تمرین کن تا انشالله نتیجه بده ودر کنارش یادت باشه خدا رو از تو زندگیت بیرون نبر که وعده داده اگه از من با ایمان بخوایید من بهتون عطا میکنم .نماز بخون وبخصوص وقتی شوهرت خونست نه اینکه واسه خودنمایی !نه واسه اینکه تاثیر زیادی داره .فقط ازت میخوام امتحان کنی چون نمیتونم در این باره چیزی بگم!


    - - - Updated - - -

    گل ارا جان اول از هر چیز امیدوارم هرچه زودتر مشکلاتت حل بشه چون ادم توی مجردی هم اگر مشکلی داشته باشه باز امیدش به اینه که توی متاهلی زنگی خوبی داشته باشه . ولی چند تا مساله واسه من سواله ! تو میگی ادم مذهبی نیستی ولی روزه میگیری ومیری امامزاده و....؟ایا شوهرت هم همینجوره؟
    مساله دیگه اینکه من احساس میکنم شوهرت شکاک وبدبینه .مثلا وقتی میگه فردا خودم میبرمت وبعد تو موافقت میکنی انگار راضی میشه که تو مخالفتی با اینقضیه نداری وبعد بیخیال بردنت میشه.آیا مطمینی مواد مصرف نمیکنه ؟ببین مردها وقتی واسشون مشکل پیش میاد از خانوادشون بخصوص همسرشون توقع دارن باهاش همراهی کنه واین مواقع خیلی حساسه چون ممکنه برای اینکه به مشکلشون فکر نکنن سراغ مواد برن.تو مطمینی براش یه مشاور وهمراه تو زندگی هستی ؟چقدر بهش کمک عاطفی کردی؟نکنه اینقدر سرت به درس و...بوده که ازش غافل شدی؟اینکه نمیذاره با دوستات رفت وامد کنی شاید به خاطر اینه که احساس میکنه به اونا بیشتر توجه میکنی.میدونی مردا مثل بچه ها حسادت میکنن وکلا دوست ندارن زنشون زیاد با دوستای دوران مجردیش رفت وامد کنه.من خیلی هارو دیدم که اینجورین .نمیگم این درسته ولی خب یه کم بهش حق بده که این اخلاق جزو خصایسشه ونمیتونه وشاید سخت میتونه تغییرش بده.اگر اهل مواد نباشه وبدبینی هاش به خاطر اون نباشه ویا مشکل روانی یعنی سوظن نداشته باشه باید ببینیم کجای کار ایراد داره ؟آیا به خاطر بیکاری وفشارهای اقتصادی اینجور شده؟یا شایدم باید شما هم تو رفتارهاتون تجدید نظر کنید!البته تو اینجور موارد هر 2نفر مقصر هستند.مشکله داشتن سوظن رو هم فقط یه مشاور حاذق میتونه متوجه بشه.مسلما وقتی شوهرت هنوز خونه نیومده وشما واسه خودت پیش بینی میکنی که حالا اینو میگه واون کارو میکنه و.....پس فکرت درگیر میشه وتا اونم چیزی بگه جبهه میگیری وجوابی غیر مربوط میدی وفقط اوضاع رو خراب میکنی.توی دعوا هم شیرینی پخش نمیکنن مسلما تهدید وحرفایی که نباید زده بشه میشه.اینکه گفته برای دفاعت جبران میکنم و....همش بخاطر عصبانیتش بوده .ادما وقتی این حرفارو میزنن بعدش پشیمون میشن .من درکت میکنم ومیگم آیا اصلا شوهر وزندگیت رو دوست داری؟ایا از طلاق وعولقب بعدیش هراسی نداری؟اگر همه راهها رو امتحان کردی ومیدونی به بن بست رسیدی که تا بچه نداری تمومش کن.اما اگر راهی مونده ودوست داری زندگیتو نجات بدی با یه مشاور خوب صحبت کن.بچه های اینجا میتونن بهت راهنمایی کنن اما به هر حال شاید نکاتی باشه که ماها نمیدونیم وخدایی نکرده یه چیزی بگیم که وضع بدتر بشه به هر حال مشاور وروان شناس درس اینکارو خوندن.ولی من در حد خودم فکر میکنم این کارا رو بکن :یه مدت کمتر با دوستات رفت وامد کن یا ازش بپرس ایا دوست داره با دوستای متاهلت به صورت خانوادگی رفت وامد کنید؟
    مشکل کارش رو با پیدا کردن کار مناسب حل کنید تا به زندگیش هم نظم بده.کار که منظم باشه خواب ادم/زمان تفریح و...هم نظم پیدا میکنه.توی این شرایط اقتصادی سعی کنید در امدتون رو مدیریت کنید وچیزهای اضافه رو کمتر بخرید تا بهتون فشار نیاد.توی خونه محیط شادی رو براش فراهم کن وتو زندگیت تنوع بیار و مثلابهش بگو دلم میخوادامروز با تو برم بیرون(نه اینکه بری پانسیون).ببین از نظر عاطفی چی کم داره وخودتم خواسته هاتو بهش بگو .واسش غذاهایی رو که دوست داره درست کن ووقتایی که حوصله داره وخسته وگرسنه نیست خواسته هاتو ازش بخواه نه وقتی داره برنامه مورد علاقشو میبینه .میدونی مردا تو مواقع خاصی فقط شنونده هستند!!کتابهایی رو که میدونی برای زندگیتون مفیده رو بخون وجمله هاییش که کاربردیه رو زیرش خط بکش وبذار روی میز تا خودش بخونه نه اینکه بهش بگی بیا بخون تو هم یه کتاب بگیر دستت وبخون تا اونم راغب بشه بخونه .البته اینکه مردا اینجور کتابارو بخونن کار حضرت فیله.و گفته ی اخرم اینکه همه این کارهارو با صبوری انجام بده وبارها تمرین کن تا انشالله نتیجه بده ودر کنارش یادت باشه خدا رو از تو زندگیت بیرون نبر که وعده داده اگه از من با ایمان بخوایید من بهتون عطا میکنم .نماز بخون وبخصوص وقتی شوهرت خونست نه اینکه واسه خودنمایی !نه واسه اینکه تاثیر زیادی داره .فقط ازت میخوام امتحان کنی چون نمیتونم در این باره چیزی بگم!
    ویرایش توسط آدرین : سه شنبه 08 مرداد 92 در ساعت 16:23


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اعصابم رو خورد کردم با فکر کردن زیاد به کارهای خانواده شوهرم
    توسط maman arina در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 20 تیر 94, 22:57
  2. پاسخ ها: 54
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 تیر 94, 18:47
  3. چرا اینقدر عصبی؟چرا اینقدر عصبانی؟
    توسط کاربر19 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 24 مرداد 93, 12:06
  4. دوز استرس و فشار عصبی ام خیلی زیاد شده، راهکار به آرامش رسیدن چیست ؟
    توسط فارهه در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 27 فروردین 93, 02:24
  5. استرس شدید -تنبلی زیاد -بی حوصلگی زیاد باعث شده همه اش بخورم
    توسط پونه در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 دی 92, 23:06

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.