با همسرم 10 سال پیش اشنا شدم. اختلاف فرهنگی و طبقاتی شدیدی بین ما بود ولی با پافشاری هر دو ازدواج کردیم. من عاشق همسرم بودم و در مقابل ایرادهایی که خانواده ام از او می گرفتند همیشه حمایتش می کردم . فوق لیسانسم را گرفتم و شغل خوبی داشتم و صاحب یک پسر شدیم. حقوق بالایی داشتم و تمام تلاشم جهت پیشبرد زندگی رو به جلو بود. همسرم شخصیت مغروری داشت کوچکترین ابراز علاقه ای نمی کرد . ادم مسوول و پدر خوبی بود ولی هرگز سعی در ایجاد رابطه عاطفی نداشت و وقتی که من انجام می دادم تو ذوقم می زد. اهیچ مناسبت و یا تولدی براش معنی نداشت و وقتی من براش هدیه می خریدم اهمیت زیادی نمی داد. خیلی بهش اعتراض می کردم ولی میگفت من از این لوس بازیها خوشم نمیاد. از نظر مالی هم کاملا مقتصد بود و ماشینی که من خریده بودم با عوض کردن به اسم خودش کرد. من تمام مخارج شخصی خودم و پسرم را خودم پوشش می دادم و اون حتی روی خرج کردن حقوقم نظارت دقیق داشت. پسرم که 3 ساله شد من از نظر عاطفی ارام ارام دور شدم. بارها بهش گفتم ما با هم مشکل داریم و باید حلش کنیم ولی مدام می گفت من مشگلی نمی بینم. یکبار رفتم مشاورو ولی نخ تنها خودش نیامد بلکه من را هم منع کرد. تمام این خلا را شروع کردم با گرفتن پذیرش دکترا در یک کشور خارجی پر کردن. مخالفتی نمی کرد ولی توی ذهنش این بود که موفق نمی شم. تو گیر و دار پذیرش با چت کردن اشنا شدم. تمام حرفهای نگفته را در اینترنت با غریبه ها می زدم برام موزیک می فرستادند و من هم همینطور. با یک پسر که 8 سال از من کوچکتر بود شروع به چت کردم. حرفهای معمولی و درد دلو چقدر من را می فهمید. یکبار از من وب کم خواست وقتی من را دید شروع کرد به تعریف. اولین بار بود که یک جنس مخالف به من می گفت زیبا هستم از من تعریف می کرد ولی من هرگز محبتی نداشتم فقط یک عادت شده بود. یکبار با پسرم به دیدنش رفتم. من اون را یک دوست معمولی می دیدم ولی اون ابراز علاقه می کرد. پسرم به همسرم این دیدار را خبر داد. بلوایی به پا شد. و من با دروغ قضیه را جمع کردم. یکبار در اینترنت چت ها را دید و ایمیلها را. من بسیار پرخاشگر و افسرده شده بودم. به روانپزشک رفتم و داروهای قوی برام شروع کرد تو این مدت اگر کوچکترین محبتی از همسرم می دیدم شاید همه چیز عوض می شد ولی کوچکترین تلاشی نکرد مدام ئعوا راه می انداختم گریه می کردم و می گفتم می خوام جدا شم یکبار با قهر به خان مادرم رفتم توی 3 روز از ترس مهریه قرار داد خانه را به نام برادرش کرد هربار حرف جدایی زدم منو تهدید به گرفتن پسرم کرد موفق شدم ازمون زبان قبول شم و پذیرش با بورس عالی گرفتم از استرالیا تمام مراحل پذیرش و ویزا ازارم داد ولی نه مخالفت قاطع کرد و نه با محبت منصرفم کرد همه ی هدفم فرار از این شرایط بود با هم به استرالیا رفتیم و 2 ماه بود و برگشت باز هم تنها بودم شروع به چت کردم بعد 4 ماه به ایران اومدم به طور اتفاقی اس ام اس های من را با همان پسر جوان دید یکسری تکستهای معمولی از سال گذشته شروع به تهدید کرد که ابروت رو می برم باید توافقی جدا شیم و مهریه را ببخشی از جدایی وحشت کردم دوستش داشتم هنوز پیشنهاد دادم مهریه را می بخشم ولی جدا نشیم استقبال کرد و دو روزه محضر اشنا پیدا کرد و ازم امضا گرفت وکالت ماشینم را هم گرفت و من به استرالیا برگشتم ددر این 5 ماه هرگز بهم نگفت دلتنگه جواب پیامهمو نمی ده خوب بهش گفتم بیا از صفر زندگیمونو بسازیم تو هم مهریه را برگردون گفت هرکز قضیه مهریه را به خانواده ام گفتم و اونا شدیدا واکنش نشون دان الان ر اپارنمان پدرم زندگی می کنه و کلی به پدرم بدهکاره جهت یک اپارتمان پیش فروش مادرم بهش اخطادر داده سریع اپارتمان را تخلیه کنه حس می کنم به من اعتماد نداره و علاقه هم نداره فقط برای منافع مالی و پسرمون میخواد ادامه بده میگه باید برگردی و اعتماد من را جلب کنی ایا ادامه با این شرایط صحیحه؟ من با دکترا بهترین موقعیت را اینجا دارم ولی برگشتم یعنی برگشت به یک زندگی بدون اعتماد بدون علاقه پرداخت اقساط و همان شرایط سابق شاید هم بدتر. ایا فرزندم با من در اینجا خوشبخته یا در کنار ما که روزانه جدال می کنیم در اون جدالها فرزندم دچار اضطراب شدید شده بود ولی پسرم عاشق پدرشه و همسرم کماکان تهدید می کنه که پسرم را می گیره از من.الان از برگشت به ایران وحشت دارم.
- - - Updated - - -
ایا میتوانم مهریه بخشیده شده را استرداد کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)