از فشارهای عصبی خسته شدم
سلام مجدد
توی تاپیک قبلیم از همسرم و رفتاراش و اینا زیاد گفتم ولی اینجا نمیخوام مشکلم رو با اون حل کنم.
میخوام مشکلم رو با خودم حل کنم . مدتیه واقعا روحیه ضعیفی دارم و خیلی زود عصبی میشم و خیلی خودمو کنترل میکنم که پرخاش نکنم و تا حدی هم موفق میشم ولی همه این فشار ها توی دلم میمونه و باعث میشه حتی گاهی به مردن فکر کنم ولی از خودکشی میترسم و برا همین فقط گاهی ارزوی مرگ میکنم.
به شدت احساس تنهایی میکنم و واقعا نیاز به همدرد و همدم واقعی دارم با مادرم و کلا با خانوادم نمیتونم درد دل کنم چون نه درک خوبی ازم دارن نه کاری ازشون برمیاد و تازه میگن مقصر خودتی و میخواستی زندگیتو ادامه ندی و... ( به طور کلی محکوم میشم)
حتی مدتی به این فکر میکردم که بتونم با یه دوست صمیمی درد دل کنم و این کارو هم کردم ولی دوستای دانشگاهی که ازدواج کردن و زن دارن اکثرا میگن مشکلات تو رو تا حدی ما هم داریم ولی اونا روحیشون خیلی خوبه خیلی امیدوارن و خیلی شوق دارن برای زندگی با همسرشون ولی من چی؟ احساس میکنم کسی درکم نمیکنه و به معنی واقعی از زندگی خسته شدم حتی حس حرف زدن با خدا رو هم ندارم خوابم زیاد شده و تنبل شدم (البته توی کارای فکری) اصلا نمیتونم تمرکز کنم روی کاری و فقط پاره وقت کار میکنم که اونم برای پوله و کارشم فکری نیست خیلی.
از درس خوندن خسته شدم.
دوس دارم همیشه دورم شلوغ باشه و به هیچی فکر نکنم وقتی تنهام واقعا کلافه ام و با خودم حرف میزنم. با خانمم اصلا نمیتونم درد دل کنم چون نه درست گوش میده نه درست همدردی میکنه باهام. چند روزی میخواستم توی چت روم ها کسیو واسه درد دل کردن پیدا کنم ولی دیدم این کار هم درست نیست. هر روز دارم تنها تر میشم و خسته تر و اینو دیگه خانوادمم فهمیدن ولی اونا هم خیلی بهم کاری ندارن. ظاهرمو خوب جلوه میدم و همیشه شوخ طبعیمو حفظ میکنم ولی درونم داغونه.
خیلی راه های مختلف رو امتحان کردم واسه رها شدن از این وضع و اوضاع روحی ولی نمیشه.... نه ایمان قوی دارم نه حس با خدا حرف زدنو...
قبل ازدواج با دختری اشنا بودم بعضی وقتا به سرم میزنه که بهش پیام بدم و حداقل یکمی یه نفر درکم کنه و میدونم حالمو بهتر میکنه حداقل موقتی . قصدم خیانت نیست فقط میخوام از این حالت روانی بیرون بیام.
5 روزه هیچ ارتباطی با خانمم ندارم و نمیخوامم داشته باشم و حتی نمیخوام باهاش حرف بزنم چون حالمو خرابتر میکنه دیدنش...
حتی اشک هم نمیتونم بریزم و تو اوج ناراحتی فقط ساکت میشینم یا اگه بتونم میخوابم
[size=medium]تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی!
یکی دیروز و یکی فردا . [/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)