به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    35
    Array

    Sad امان از خانواده همسرم...

    سلام
    نمیدونم از کجا شروع کنم.یک سال و نیم تو عقد بودم و حدود یک سال و نیمه عروسی کردم.اصلا رابطه خوبی با خانواده همسرم ندارم.نه اینکه همیشه جنگ و دعوا باشه ها اما کلا کاری به کار هم نداریم.من اوایل ازدواجمون هر چند وقت درمیون به مادرشوهرم و خواهرشوهرام زنگ میزدم اما دیدم اونا اصلا زنگ نمیزنن.منم دیگه بیخیال شدم و الان اگه یه ماه هم اونجا نرم اصلا اصلا تماس نمیگیرن باهام و به موبایل پسرشون زنگ میزنن.
    خانواده شوهرم یه جورایی عصبی هستن.ما که اونجاییم مادرشوهر و پدرشوهرم کلا دارن با هم دعوا میکنن.برادرشوهرامم همین.شوهرمم خب مثل اوناست.چندباری با پدر مادرش دعواش شده اما زود آشتی میکردن و تموم میشد.شوهرم با منم همینطوری بود اما الان خیلی بهتر شده.
    چند وقت پیش پدرش زنگ زد به شوهرم راجع به یه موضوعی و شوهرم از دستش عصبانی شد و پشت تلفن دعوا کرد.هر چی خواستم آرومش کنم نشد و رفت خونشون و اونجام کلی دعوا کرد.ازون به بعد مادرش دیگه بهش اصلا زنگ نمیزنه(دعوا با پدرش بود)
    شوهرم خیلی ناراحته.ما چند باری اونجا رفتیم عادی بود.اما شوهرم میگه مثل قبل نیست باهام.جالبه که همه تقصیرارو میندازن گردن من و غیر مستقیم میگن بعد ازدواجش اینطوری شده.درحالیکه من کاملا شخصیت آرومی دارم و اولین بار تو عمرم همچین دعواهایی رو تو خونه اونا دیدم.
    نمیدونم چیکار کنم باهاشون.نه تنها هیچ خیری برامون ندارن(نه مالی،نه معنوی)و همه هزینه های عقد و عروسیو شوهرم خودش داده فقط مزاحم زندگیمون هستن و با این رفتاراشون آزارمون میدن.

    - - - Updated - - -

    مادرشوهرم به شدت به خانواده من حساسه.
    چند روز بعد عروسیمون خونشون بودیم و از اونجا با خانوادم قرار گذاشتیم که بریم بیرون.وقتی برگشتیم یه دعوای وحشتناک راه انداخت.
    این بارم چون با خانوادم مسافرت رفته بودیم اینطوری شده.جالبه ما از وقتی ازدواج کردیم دختر و دامادش همه مسافرتهاشون با اینا بوده.از این اخلاقشون متنفرم.
    کلا اصلا دوسشون ندارم اما نمیخوام زندگیم خراب شه.
    ویرایش توسط reyhan : جمعه 28 تیر 92 در ساعت 16:16

  2. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    35
    Array
    دوستان لطفا کمکم کنین
    هر چند وقت بریم خونشون؟
    من بهشون زنگ بزنم یا نه؟
    چطور میتونم باهاشون صمیمی تر شم؟
    ممنون میشم راهنماییم کنین

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 خرداد 99 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1392-2-20
    نوشته ها
    227
    امتیاز
    7,750
    سطح
    58
    Points: 7,750, Level: 58
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 200
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Recommendation Second ClassVeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    887

    تشکرشده 279 در 146 پست

    Rep Power
    40
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط reyhan نمایش پست ها
    دوستان لطفا کمکم کنین
    هر چند وقت بریم خونشون؟
    من بهشون زنگ بزنم یا نه؟
    چطور میتونم باهاشون صمیمی تر شم؟
    ممنون میشم راهنماییم کنین
    بنظرمن اگه میبینی (عذر میخام از خانوما ) بدتر خاله زنکی و از این داستانا پیش نمیاد اهل این داستانا نیستن ؟ اگه هستن که سعی کن دوریو دوستی باشه

    اکه اهل این داستانا نیستن شما مثل دخترشون باش ، میگن تا عروسی مادر شوهر ، خواهرشوهرن ولی وقتی دخترشون میشی اونا هم مادر و خاهراتون میشن

    مثل دخترشون کمکشون کن هواشونو داشته باش و واقعا ساپورتشون کن و پیگیر و حامیشون باش باهاشون در ارتباط باش و در کاراشون و مشکلاتشون مشارکت داشته باشید

    اینجوری رابطوتون صمیمی و گرم میشه

    براتون آرزوی بهترینارو میکنم

  4. 2 کاربر از پست مفید mercedes62 تشکرکرده اند .

    reyhan (دوشنبه 31 تیر 92), سیمین‌دخت (شنبه 29 تیر 92)

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 26 آبان 92 [ 23:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-13
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    439
    سطح
    8
    Points: 439, Level: 8
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    17

    تشکرشده 68 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    شما اشناییتون از ابتدا از طریق خانواده ها بوده یا نه دوستی؟ یعنی خانوادش رو ازدواج پسرشون رضایت داشتن؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید سیمین‌دخت تشکرکرده است .

    reyhan (دوشنبه 31 تیر 92)

  7. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سیمین‌دخت نمایش پست ها
    سلام
    شما اشناییتون از ابتدا از طریق خانواده ها بوده یا نه دوستی؟ یعنی خانوادش رو ازدواج پسرشون رضایت داشتن؟
    سلام دوست عزیز.ممنون از پاسختون
    ازدواجمون از طریق خانواده ها بوده و اصلا خواهرشوهرم منو جایی دیدن و شمارمو گرفتن و بعدا اومدن خواستگاری.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط mercedes62 نمایش پست ها
    بنظرمن اگه میبینی (عذر میخام از خانوما ) بدتر خاله زنکی و از این داستانا پیش نمیاد اهل این داستانا نیستن ؟ اگه هستن که سعی کن دوریو دوستی باشه

    اکه اهل این داستانا نیستن شما مثل دخترشون باش ، میگن تا عروسی مادر شوهر ، خواهرشوهرن ولی وقتی دخترشون میشی اونا هم مادر و خاهراتون میشن

    مثل دخترشون کمکشون کن هواشونو داشته باش و واقعا ساپورتشون کن و پیگیر و حامیشون باش باهاشون در ارتباط باش و در کاراشون و مشکلاتشون مشارکت داشته باشید

    اینجوری رابطوتون صمیمی و گرم میشه

    براتون آرزوی بهترینارو میکنم
    ممنون از پاسختون
    نه،خوشبختانه خاله زنک نیستن.منم میخوام رابطم باهاشون بهتر باشه اما نمیدونم چطور.
    اونا کلا انتظارشون از بچه هاشون زیاده بخصوص همسر من و هر کمکی بهشون میکنه میگن وظیفشه.اونا اصلا بهم زنگ نمیزنن.منم دیگه نمیزنم.وقتی هم برم اونجا از مسائل جزئیشون چیزی نمیگن.اگرم یه وقتی بپرسم رد میدن.یعنی نمیخوان بگن

    - - - Updated - - -

    حس میکنم دوست داشتن طبقه بالای خونه اونا زندگی کنیم.اما من دوست نداشتم.خیلی هم از تصمیمم خوشحالم.چون میدونم اونطوری آرامش نداشتم.چون اونطوری شوهرم باید میشد راننده شون. همینطوریشم با هم نمیسازن و همش دعوا دارن.سر همه چیزهای پیش پا افتاده بحثشون میشه.کلا ما الانشم هر وقت اونجا میریم و برمیگردیم شوهرم رفتارش به صورت قابل ملاحظه ای عوض میشه و عصبی میشه.واقعا انرژیشون بهش منتقل میشه.
    انتظار دارن زیاد بریم اونجا.هفته ای یه بارو خیلی کم میدونن.و اگه دیر به دیر بریم به من میگن خونه مادرتم همینقدر میری؟خب ما هم کار داریم.زندگی داریم.نمیدونم واقعا...

    - - - Updated - - -

    یه چیزی که هست ما معمولا مهمونی هارو دیر میرسیم.بخاطر شغل همسرم.حس کردم شاید اینم تاثیر داره تو روابط.دیروز دعوتمون کردن و شوهرم به مامانش گفت ما نمیایم و اون گفت حتما بیاین و طبق معمول با عصبانیت از هم خداحافظی کردن.من به شوهرم گفتم که من زودتر میرم تو بعدا بیا.اینطوری خوب بود و رفتارشونم بهتر.به نظرتون ازین به بعد اینکارو بکنم؟یعنی شوهرم چون نمیتونه زود بیاد خودم تنها زودتر برم تا مثل مهمون نباشم

  8. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    35
    Array
    دوستان میشه جواب منم بدین
    بهشون زنگ بزنم؟
    من کجای کار مقصرم؟
    هر چند وقت بهشون سر بزنیم طبیعیه؟
    و چطور میتونم باهاشون صمیمی تر باشم؟

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 27 خرداد 94 [ 23:42]
    تاریخ عضویت
    1392-2-16
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    2,266
    سطح
    28
    Points: 2,266, Level: 28
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 18 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Eh S

    ببخشید مثل خروس بی موقع امدم اینجا بچه ها می خوام یه تاپیک جدید باز کنم ولی ایکن ارسال جدید برای من نیست باید چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  10. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    35
    Array
    این بار که من مهمونیو زودتر رفتم اوضاع کمی بهتر بود.البته تماسی بازم باهام نداشتن.این بار قراره خانواده منو دعوت کنن.بازم میخوام از صبح یا ظهر برم.
    اما نمیدونم چیکار کنم ؟بهشون نزدیکتر باشم یا همینطوری خوبه؟کمکم نمیکنین چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  11. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    35
    Array
    خانواده من خونه مادرشوهرم دعوت بودن.من و شوهرم از 3 اونجا بودیم و کلی کمک کردم.اما یه تشکر خشک و خالی هم ازم نکرد مادرش.حتی رفتارش با زمانی که دیر میرفتم هیچ فرقی نداشت.
    مشکل اصلی اونجایی بود که داداشم نیومد.مامانم میگفت هر چی بهش گفتم حاضر نشد بیاد.درس داشت.پیش دانشگاهیه.مادرشوهرم همون اول احوالپرسی گفت پس ما هم کسیو نمیاریم.
    برگشتنی با شوهرم دعوا کردیم.چون اون به شدت ناراحت شد و هی میگفت منم دیگه خونه فامیلاتون نمیام.آخه داداشم همه جاهای دیگه افطاری اومده بود و شوهرم حق داشتواما از اینکه تا یه چیز میشه بخواد مهمونی نیاد و منو ضایع کنه بدم میاد و جوابشو میدادم و بدجوری بحثمون شد.الانم حوصله هیچ چیو ندارم.مامانم اینا اصلا بلد نیستن چیکار کنن و چطور رفتار کنن تا نت ضایع نشم.دخترخالمم با من ازدواج کرد.خالم اینقدر بلده چیکار کنه.حالا من نمیدونم وقتی مامانم دعوتشون کنه چی میشه.کلی استرس دارم.اصلا دلم نمیخواد دعوتشون کنه.چون مطمئنا میخوان جبران کنن.تو رو خدا بگین چیکار کنم؟
    تو این قسمت هیچ کی نمیاد چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.