سلام. من دختری 22ساله و همین ترم کارشناسی رو تموم کردم و قراره به زودی کارمند بانک بشم.ساکن تهران و خانواده تحصیلکرده و نسبتا مذهبی دارم(چادری نیستم اما واجبات دینم رو رعایت می کنم) با وضعیت مالی خوب و قیافه معمولی نسبتا خوب. من تا حالا شخصیتم اجازه نداده که بخواهم با پسری دوست باشم و درعین اینکه در خانه و جمع دوستام خیلی شوخ هستم ولی همیشه جلوی یک پسر متانتم را حفظ کردم. اما گفتم یه کم خودمو خالی کنم. از دردام بگم. از تنهاییم بگم. خیلی دلم گرفته.دیگه واقعا خسته شدم.دیدم که اکثر پسر ها میگن: دوست داریم همسرمون نجیب باشه، خانوم باشه، خوش اخلاق باشه! اما من نه آرایش غلیظ میکنم، نه خانواده بدی دارم، خوش اخلاقم، مهربونم، همیشه نجابت خودم رو حفظ کردم اما تا به حال یه خواستگار جدی هم نداشتم. دارم دیوونه میشم. وقتی دوستام از خواستگارای دکتر مهندسشون تعریف می کنند داغون میشم. نمیدونم چرا انقد بدبختم. الان مدتیه که با خدا لج کردم. اون منو دوست نداره. چرا صدامو نمیشنوه؟ مگه من چه گناهی کردم؟ تو رو خدا نگید باید خودت یه کاری کنی، مجالس زنانه و اینا و ... . من همیشه در جمع هستم. همیشه ظاهرم مرتب و تر و تمیزه، همیشه خوش برخوردم. اما من دیگه از زندگیم هیچ لذتی نمیبرم. من واقعا نیاز به همسر دارم. الان مدتیه که برای برادرم رفتیم خواستگاری، خانواده دخترخانومه چندین بار گفتن که دختر ما خواستگار زیاد داشته، با اینکه از من 2 سال کوچکتره.اما من خودم خیلی خجالت میکشم از اینکه هیچکس انتخابم نمیکنه.نه اینکه خانوادم بد باشن، اونا اصلا به روی خودشون نمیارن.همش روزمرگیه. من دختری هستم که از سن کوچیکی نماز میخوندم. حجابم هم تقریبا کامله. چادری نیستم اما مانتوم موردی نداره. مگه من چی از زندگی میخوام؟ اصلا مادیات برام مهم نیست. همین که محتاج کسی نباشیم برام کافیه. همین که حلال رو حروم نکنه کافیه، همین که اهل دود و دم نباشه کافیه. توقع زیادیه؟ واسم خیلی جالبه که فامیل دورمون دخترش جلو بابای من و همکارای باباش که نامحرمن با تاپ و شلوار میاد و در سن 16 سالگی ازدواج کرد.با یک آدم خوب. ملاک پسرها اینه؟ عدالت خدا اینه؟ دلم خیلی گرفته. همین الان دارم مثل ابر بهار اشک میریزم.
دیگه واقعا نمیدونم چیکار کنم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)