سلام دوستان
این چیزی که میگم در ارتباط با پدر و مادرمه
راستش الان خیلی وقت هست که پدر و مادرم شاید دچار یه طلاق عاطفی شدن
ولی حدودا از مهر ماه به اینور خیلی بدتر شدن
پدرم سالهاست افسردگی داره
میتونم حس کنم که چقدر حس اضافی بودن داره...چقدر عزت نفسش کمه...
اعتیاد ب الکل داشت.... تا زمستون که یک بار بیهوش شد و کارش به بیمارستان کشید و از اون به بعد خیلی کمتر کرده...جوری ک الان دو ماهه نخورده...ولی خب افسردگیش بیشتر شده..
الان شش هفت ماهی هست که بیماریش دوباره بیشتر شده...افسردگیش منظورمه...مدتهاست که دارو میخوره...
دکتر نمیره..
مامانم خودش میره دکتر و براش دارو میگیره...
ولی بابام خیلی به مامانم کم محلی میکنه
مامانم همه جوره داره میسازه
ولی ...
الان شش ماهی هست که بابام شبا توی هال میخوابه...
انگار حتی زورش میاد با مامانم حرف بزنه :((
اینا همه بخاطر افسردگیه؟
فکر نمیکنم...
یه زن نیاز به توجه، نیاز به محبت، نیاز به عشق داره....
ولی....
دلم برای مامانم میسوزه...
از طرقی بابام هم این روزا فقط حوصله منو داره
یعنی حتی نمیتونم به بابام با یکم کم محلی کردن بگم که اشتباه میکنه
چون با کوچکترین برخوردی از طرف من میره تو خودش و باز من باید درد بکشم که چشمای قرمزشو میبینم....
من واقعا نمیدونم چیکار کنم....
مثلا دیشب مامانم داروهاشو توی داروخونه جا گذاشته بود به بابام گفته بود که میری سر کوچه داروهامو بگیری؟ بابام گفته بود نه و مامانم تا صبج از درد دستش خوب نتونسته بود بخوابه...
با این حال مامانم خودش غذا میذاره، میره تره بار...گوشت و مرغ میگیره...خلاصه همه جوره از خودش و تفریحاش میزنه که ما راحت باشیم...
وقتی شکستن مامانمو میبینم دلم میخواد هزار بار بمیرم...
نمیدونم باید چکار کنم....
حالم اصلا خوب نیست
شما میتونید راهنماییم کنید چکار کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)