سلام خسته نباشید امیدوارم نتیجه های عالی از این گفتمان بگیرم.من 22سال تمام دارم فارغ التحصیل علوم انسانی سال 82 ام سال 83 هم دانشگاه شرکت کردم 2ماه مانده به کنکور رفتم سرکار ولی بدبختانه اونجا عاشق شدم و باعث شد از تحصیلم حسابی دور بشم .خلاصه من رشته تحصیلیمو اصلا دوست نداشتم وندارم علاقه بسیاری به تجربی داشتم و دارم ولی سر لجبازی دبیر شیمیم با ندادن نیم نمره به اجبارانسانی و خواندم در حال حاضرم از نظر اقتصادی موقعیتش و ندارم که برای فیزیک وریاضی و شیمی کلاس برم به همین دلیل به اجبار بی خیال تحصیل شدم فعلا .این از یک طرف که اقوام کوچکتر از من دارم از این نظر از من میزنن بالا باعث دپسرده گیم شده .از طرف دیگه از تنهایی روح خیلی خسته شدم با یک بنده خدایی بعاز 4سال تنهایی الان دوستم حدودا 10 ماه ولی یک 6 ماهیم میشه همدیگرو ندیدیم فقط هر از گاهی اس ام اس میزنیم چند شب پیشم که بعداز ده دوازده روز بهش اس ام اس دادم وقتی بهم گفت من اون کسی که تو فکر میکنی نیستم :منم در جوابش گفتم که من نه تنها با تو بلکه با کس دیگریم قصد ازدواج فعلا ندارم چون هم از اینده وازدواج کلا میترسم :چشم نخوره (البته خیلاش راحت شد که کاری بهش ندارم اویزونش نیستم) دیشبس چند تایی اس ام اس فرستاد .ولی اینها منو راضی نمیکنه دیگه نمی خوام تنها باشم دوست دارم با یکی مثل اون گاهی حرف بزنم دوستش دارم ولی نمی خوام بفهمه چون مثل قبلی میزاره میره من هنوزم منتظر قبلی هستم چون فکر میکنم شاید برگرده خلاصه کلام از این بلا تکلیفی و بیهدفی بد اذیت میشم کمکم کنید .لطف کنید راهنماییم کنید نه نصیحت .ستایش:[/b]
علاقه مندی ها (Bookmarks)