سلام
من دختری هستم که دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه تهران هستم سه ماه پیش یکی از پسرای دانشگاهمون که برای مصاحبه دکترا اومده بود ازم تقاضای ازدواج کرد( من در دوره کارشناسی و ایشون در دوره کارشناسی ارشد در همون دانشگاه بودیم و همدیگه رو دیده بودیم ولی من از ایشون شناخت زیادی نداشتم) ایشون پسری شهرستانی بودند وضع مالی خوبی هم نداشتند کار نداشتند خانوادشون بیسواد بودن و از نظر فرهنگی خیلی پایینتر از ما بودن و... من هم دختری تهرانی و نسبتا اوضاع مالی بدی ندارم خانوادم همه تحصیلکرده و با اصالت و.. با همه ی این احوالات من با ایشون صحبت کردم من به ایشون اولین چیزی که گفتم این بود که در شهرستان زندگی نمی کنم ایشونم گفتن که حاضر نیستن در تهران زندگی کنن ولی بازم اصرار به صحبت کردن در نهایت ما به زندگی در یکی از شهرهای اطراف تهران به توافق رسیدیم. ما در مورد همه چیز حرف زدیم و به توافق رسیدیم ایشون که خیلی وقت بود که به من علاقه داشتن و علیرغم مخالفت های من به من پیامک های احساسی می دادن تا اینکه بالاخره موفق شدن منو به خودشون علاقه مند کنن !!! من بخاطر شرایط مالی ایشون هیچی ازشون نخواستم نه خونه نه ماشین نه حتی یه جشن کوچیک برای عروسی هیچی و هیچی !!من ایشونو فقط بخاطر ایمانشون پذیرفته بودم
من همون روز اول ازشون خواستم که باید مادرشون به طور رسمی بیان خاستگاری و ایشون هم گفتن مادرشون به سلیقه ایشون احترام میذاره و دل منو از این بابت قرص کردن و قرار شد بعد از امتحانای من بیان خاستگاری!!اما هر چی به روزی که قرار گذاشته بودیم میرسیدیم حرفای ایشون تغییر کرد ایشون گفتن که خانوادشون مخالفن و نمیان اونم به بهونه اینکه من ازشون حق محل سکونت می خواستم چون می ترسیدم بعد از چندسال منو به شهرخودشون ببرن یعنی من نباید هیچ حقوقی می داشتم!!! باز هم من قبول کردم از حقم بگذرم و اونا اومدن روزی هم که اومدن همه چیز خوب بود و ما حتی قرار عقد هم گذاشتیم اما فردای اونروز پسره زنگ زد و گفت اونا یه بهونه دیگه برای مخالفت پیدا کردن من مهریه رو 313 سکه گفته بودم حتی گفتم هروقت 14تاشو دادی بقیه رو می بخشم (اینو از قبل با خود پسره به توافق رسیده بودیم)این تعداد سکه کمترین تعداد در کل فامیل مابود ولی چون من از چشم و هم چشمی بدم میومد بخاطر این پسرجلوی همه ایستادم !!!من که دیگه تحمل اینهمه امتیاز دادن و حقارتو نداشتم همه چیزو تموم کردم ایشون هم پذیرفت اما بعد از یک هفته پیام داد که چون میدونسته من عصبانی هستم صبر کرده تا آروم شم تا دوباره بیاد اینبار همه ی شرایط منو پذیرفته بود و میگفت که خانوادشم رضایت دارن!!! اما من در این مدت متوجه اختلافات شدید فرهنگی بین خانواده هامون شدم و خانوادم هم شدیدا مخالفن!! حالا نمیدونم چه کنم از طرفی پسره هزار وعده میده از طرف دیگه هم حرفای خانوادم منطقیه .. چه کنم؟؟ از پر حرفی ام معذرت میخوام!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)