به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 29

موضوع: خيلي تنهام

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 مهر 92 [ 16:18]
    تاریخ عضویت
    1392-4-23
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    147
    سطح
    2
    Points: 147, Level: 2
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خيلي تنهام

    سلام به همه ىوستاننميدونم از كجا بايد شروع كنم فقط ميدونم امشب خيلي دلم غم ىاره خيلي احساس تنهايي ميكنم نميدونم اينوقت شب كسي بيىاره يا نه اما من يه ؤن متاهلم كه اين وقت شب تنهام همسرم رفته بالا واسه خوىش خوابيده روزهاست كسي رو نديدم با كسي حرف نزىم تنها كسي كه ميبينم شوهرمه اونم بعد از يه بحث الكي باهام قهر كرده ميدونه خيلي تنهام تو اين شهر لعنتي كسي رو ندارم قبلا حتي طاقت نيم ساعت قهر بودن هم نىاشت ولي جديدا خيلي وقيح شده محبتي ازش نمكيرم مكر مواقعي كه رابطه ميخوادد مشكلات مالي خيلي بهم فشار اورده و هم دوري از خانوادم احساس ميكنم دليلي براي زندكي ندارم نه براي كسي مهمم نه براي خودم در درونم هميشه در حال التماس كردن به خدام كه خداجون تو رو هر كي دوس داري يه تغييري تو زندكيم ايجاد كن بين من و همسرم خيلي حرفا هست كه حتي حوصله ندارم بنويسم ولي اين تابيك بيشتر جنبه درد و دل داره واقعا كسي نيست كه بخواد صدامو بشنوه جه برسه به كريه كردنم خسته ام نه از كسي از خودم و زندكيم هميشه ميكم كاش يه خواب بود خدا غلط كردم ولي فايده اي نداره فقط ميدونم من اكه خدا بودم وقتي ميديدم يكي انقد بشيمونه كمكش ميكردم!!!!!

    - - - Updated - - -

    ميدونم اين وقت شب كسي مثل من تنها نيست!!!!!

  2. کاربر روبرو از پست مفید fateme_zahra تشکرکرده است .

    دختری تنها (سه شنبه 25 تیر 92)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 مرداد 93 [ 12:35]
    تاریخ عضویت
    1391-7-12
    نوشته ها
    90
    امتیاز
    1,935
    سطح
    26
    Points: 1,935, Level: 26
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    271

    تشکرشده 287 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیزم من بیدارمو به دردو دلت گوش دادم. اما بدون تو فقط تنها نیستی/ منم دور از همسرم خونه مامانم اینام. 2 شبه اومدم قهر اما دلم واسه اش پر میکشه. لعنت به این دلم که هر پی میکشم از سادگی اونه

  4. کاربر روبرو از پست مفید ستاره تنها تشکرکرده است .

    fateme_zahra (یکشنبه 23 تیر 92)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 مهر 92 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    790
    سطح
    14
    Points: 790, Level: 14
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    139

    تشکرشده 82 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز می شه واضح تر توضیح بدی چند سال ازدواج کردی چرا باهاش قهری چرا این قدر پشیمونی

  6. 2 کاربر از پست مفید سان آی تشکرکرده اند .

    fateme_zahra (یکشنبه 23 تیر 92), shapoor (یکشنبه 23 تیر 92)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array
    منم تنهام شوهرم همش میخوابه و من باید تو تنهاییم بمونم نمیدونم چند وقته مث ادم باهم حرف نزدیم...

  8. کاربر روبرو از پست مفید ساحل75 تشکرکرده است .

    fateme_zahra (یکشنبه 23 تیر 92)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 مهر 92 [ 16:18]
    تاریخ عضویت
    1392-4-23
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    147
    سطح
    2
    Points: 147, Level: 2
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سان آی نمایش پست ها
    دوست عزیز می شه واضح تر توضیح بدی چند سال ازدواج کردی چرا باهاش قهری چرا این قدر پشیمونی

    کمتر از دو سال عقد بودیم و این شهریور هم میشه 2 سال که عروسی کردم
    من باهاش قهر نکردم فقط داشتم باهاش حرف میزدم که یدفعه بالا رفت بهش گفتم بعد از ماه رمضون باید مانتو بخرم میگه بذار پاییز گفتم آخه دیگه پاییز باید لباس زمستونی بخرم میگه لباس پارسالت رو بپوش گفتم چرا خودت رو گول میززنی پارسالم که یه چیز درست و حسابی نخریدی امسالم دوباره همونو بپوشم میگه ندارم از اول هم بهت گفتم وضعم اینطوریه میگم گفتی خونه و ماشین ندارم نگفتی عرضه سالی یبار لباس خریدنم برات ندارم میگه گفتم میگم اگه گفتی من غلط میکردم با یه مرد همچین مردی ازدواج کنم میگه من خودم ندارم واسه خودم بخرم میگم خوب چه کنم میخوای من برات بخرم ؟؟؟
    میگه نههههه صرفه جویی کن میگم روت میشه به من!!! بگی صرفه جویی کن؟؟؟
    این ماه چی خریدم ماه پیش چی خریدم دو ماه پیش چی خریدم یکی شو بگو بعد بگو ولخرجم
    دیگه جوابم رو نداد رفت بخوابه دوبار صدای تلویزیون رو کم کرد (یعنی خفه کرد) من دوباره زیاد کردم بالشش رو برداشت رفت بالا بهش گفتم من سحر نمیام بالا بیدارت کنم میگه نیا!!! گفتم تحمل حرف حق رو هم نداری میگه آره حقه ماهی 50 هزار تومن بهت میدم معلوم نیست باهاش چیکار میکنی!!!
    میگم فکر کردم 5 میلیونه تو حسابای سوییس ئخیره شون میکنم!!!

    خلاصه رفته بالا مثلا قهره
    قبلا اصلا اینطوری نبود الان راحت قهر میکنه هر چی دلش میخواد بهم میگه توجهی بهم نداره هر وقت هم ازش هر چیزی بخوام میگه ندارم راحت!!!

    شاید بگی درککن ولی دیگه چقد؟؟؟ قسمت بد ماجرا که اصلا هم نمیتونم بهش بفهمونم اینه که خوب تویی که نداری غلط میکنی 4 بعد از ظهر میای خونه عالم و آدم اضافه کاری میمونن شغل دوم دارن فقط ایشون کارشون خیلی فشار میاره روش بیشتر از ساعت 4 نمیکشه دیگه!!!

    هر چی کم توقع بودم خیلی بدتر شده باید از اول ازش میخواستم که الان سالی یبار رو نگه زیاد!!!
    از خانواده خودم دورم با خانواده خودش هم رابطه نداریم یعنی اونا نخواستن که موضوع اونم خیلی مفصله حتی باباش تو این 2 سال نخواسته یبار ببیندش
    فقط دلش خوشه به من از اول گفته بود نداره منه احمق هم چون طعم نداشتن رو نچشیده بودم چه میفهمیدم ولی الانم چیز زیادینمیخوام میخوام حداقل درککنه بخاطرش از همه خواسته هام زدم از خانوادم که دورم همه دوستای احمق تر از خودم ادامه تحصیل دادن من ندادم چون آقا پول نداشت و همون کاردانی هم پولش رو بابام میداد حتی پول پروژه که 50 هزار تومن میشد رو دست نکرد تو جیبش بده بابام داد ما با هم رفتیم گرفتیم
    خونه و ماشین که هیچی دوران عقد هم که شب یلدا اومد هزار تا عید اومد دریغ از یه کادو از خانوادش عروسیمون هم که کلا هیچکس نیومد
    جالب تر اینکه اونوقت که من ازدواج کردم (4 سال پیش) همه مث ما ازدواج میکردن بعد از من مد شده الان پسر تا خونه و ماشین نداشته باشه مهندس نباشه اصلا باهاش ازدواج نمیکنن همه ازدواج میکنن میرن خونه خودشون ما هنوز مستاجریم بعد که بهش میگم خوب یه خونه بگیریم یا ماشین میگه من از اول همین بودم میگم ای بمیریی از اول این بودی من قبول کردم کجای دنیا نوشته دیگه نباید هیچوقت پیشرفت کنیم؟؟؟


    کلا پرتوقع هم نیستمااا همین خونه رو هم واسه راحتی زندگی میخوام یعنی 50 متر تو شهرک دور دست هم باشه قبول دارم یا ماشین از پراید پایین ترم راضی ام اینا رو میگم فکر نکنی پر توقع ام حتی عروسیم خیلی مزخرف بود ارزون ترین لباس عروس و تالار و کلا هرچیزی پایین تر فقط یه آرایشگاه جونم در اومد گفتم فلان جا برم باز 400 بیشتر نداد 200 بقیه رو مامانم داد!!! میگفت النگوهایی که بابات برات خریده بفروش پولشو بده من برات سرویس بخرم
    همین عروسی رو هم با دعوا گرفتم

    کلا خیلی مفصله ماجرا اگه هم بگی چرا ازدواج کردی چون قبل عقد حرفش یه چیز دیگه بود مهربون پرفکت مرد رویایی بعد ازدواج کلا برگشت باز من دوسش داشتم ولی هر چقدر هم بدی کرد دوران عقد نبریدم چون ما اهل طلاق و این چیزا نیستیم فقط غم میشدم رو دل مامان و بابام!!!

    دعواهای بدی هم باهم داشتیم ولی همیشه میومد آشتی خودشم میومد چون همیشه بهش گفتم حتی منم مقصر باشم تو بیا من نمیتونم!!!

    ولی نزدیک 1 ماه پیش یه قهر 1 هفته ای داشتیم!!!
    اینم از امشب که سر هیچی رفت واسه خودش


    واقعا احساس پوچی میکنم!!
    راستی من 23 و ایشون 32 سالشونه!!!

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستاره تنها نمایش پست ها
    سلام دوست عزیزم من بیدارمو به دردو دلت گوش دادم. اما بدون تو فقط تنها نیستی/ منم دور از همسرم خونه مامانم اینام. 2 شبه اومدم قهر اما دلم واسه اش پر میکشه. لعنت به این دلم که هر پی میکشم از سادگی اونه
    سلام عزیزم تاپیکت رو خوندم یعنی مدتها قبل از اینکه عضو شم میام اینجا و مطالب مربوط به دوستان رو میخونم میتونم درک کنم که چه حس بدیه!!!! برات دعا میکنم همه چیز به خوبی و خوشی حل شه هر چند میدونم میشه ولی امیدوارم خاطره اش هم زود یادت بره!!!

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط ساحل75 نمایش پست ها
    منم تنهام شوهرم همش میخوابه و من باید تو تنهاییم بمونم نمیدونم چند وقته مث ادم باهم حرف نزدیم...
    دقیقا مثل شوهر من که همش میخوابه


    همه چی هم که خوب شه یادت نمیره از روز اول تا آخرش هست یادت نمیره!!!

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    42
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط baran23 نمایش پست ها
    احساس ميكنم دليلي براي زندكي ندارم نه براي كسي مهمم نه براي خودم
    دوست عزیز وقتی برای خودت مهم نیستی چطور انتظار داری که برای کسی مهم باشی؟

    وقتی اینجا اومدید و در و دل کردید برای مایی که دردودل هاتونو شنیدیدیم مهم شدید . فقط با دعا کردن هم مشکلتون حل نمی شه بگید چه مشکلاتی دارید و تا حالا چه تلاش هایی کردید تا برطرفشون کنید؟اینطوری می تونیم کمکتون کنیم.



    بست با شما همزمان شد
    ویرایش توسط shapoor : یکشنبه 23 تیر 92 در ساعت 02:47

  11. کاربر روبرو از پست مفید shapoor تشکرکرده است .

    fateme_zahra (یکشنبه 23 تیر 92)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 مهر 92 [ 16:18]
    تاریخ عضویت
    1392-4-23
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    147
    سطح
    2
    Points: 147, Level: 2
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فکر نکنید مشکلات همینه این بحث امشب بود خیلی چیزا هست که کتاب میشه اگه بنویسم که مهمترینش همین بی توجهیش به زندگیمونه دلش به این خوشه بعدازظهر بیاد بخوابه بعدش یه فیس بوک بره شبا هم با من باشه بقیه موارد حوصله حرف زدن نداره !!!


    منم هر چی دلم بخواد بهش میگم چون اصلا به خودش نمیگیره مثل اردک آب رو خودش رو میتکونه میره انگار نه انگار من دارم اینجا خودمو میکشم بعد خیلی راحت میگه تو از ... با من لذت میبری؟؟؟؟ منم حقیقت رو میگم که نه!!!! اصلا برام بی اهمیته باشه یا نباشه
    ولی نمیخواد هرگز مشکل رو حل کنه اون کارش رو میکنه و تموم فکر نمیکنم جز ... در مورد چیز دیگه ای با من صحبت کنه عوضش مکالمه یک طرفه از طرف من زیاده یه ساعت در حالی که نگاهش اصلا به من نیست و داره یه مطلبی رو میخونه باهاش حرف میزنم و مرتب باید ازش بپرسم که میشنوی؟؟؟ اگه میشنوی بگو آخرش چی گفتم!!

    همیشه میگم اگه خانوادم بودن 4 تا دوست داشتم کمتر بهش اهمیت میدادم اون زندگی خودشو میکرد منم زندگی خودم ولی متاسفانه توی این شهر غریبه بهش وابسته ام هر چند سعی کردم همه کارامو خودم انجام بدم و محتاجش نباشم اما بعضی کارا واقعا مردونه اس اونوقت یکی باید نازو ادای ایشونو جمع کنه!!!!

    کلا همیشه با اینکه چیزی نیست خودش رو برتر میدونه برای دوستای خودش و خانوادش احترام زیادی قائله(خدا رو همیشه شکر میکنم که اونا طردش کردن اگه نه خدا میدونست چه بساطی داشتیم همون دوران عقد با چندصد کیلومتر فاصله با اینکه مادر شوهرم علنا به من گفت از رفت و آمد خوشش نمیاد اگه سالی یبار واسه دو روز اونم خریدای ضروری میومدم تهران باید برای دست بوسی عمه و عموهاش میرفتم خونه شون اونا هم تحویلم نمیگرفتن یبار رفتم خونه عموش اینا زن عموش طبقه بالا خونه مادربزرگ شوهرمبود مبدونست ما اومدیمنیومد حتی با ما سلام علیک کنه یا اونیکیعموش نیم ساعت نشستیم حتی یک کلمه حرف هم با ما نزدن!!)

    در عوض از طرف خانواده ما همیشه احترام و حمایت بوده اما بازم از اونا توقع داره و با اینکه مامانم کارایی کرده که مامان خودشم براش نکرده از پشت سرش باهاش زیاد خوب نیست و کلا همیشه انتظار داره از خانواده من!!! با داداش و زن داداشم که کارد و پنیره منم باهاشون زیاد رابطه ندارم

    کلا یکی دو تا خوبی نداره که میگم بخوام بنویسم کتاب میشه نمیگم من عالی ام ولی حداقل سعی میکنم خوب باشم یا یه سری بدی ها دارم که همیشه هست ولی محدوده!!! اما اون نه تنها که نمیخواد تغییر کنه هر روز بدتر از دیروووزه

    اینا رو که گفتم نفرتم بیشتر شد ولی دلم سبک تر شد!!!

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط @@@ نمایش پست ها
    دوست عزیز وقتی برای خودت مهم نیستی چطور انتظار داری که برای کسی مهم باشی؟

    وقتی اینجا اومدید و در و دل کردید برای مایی که دردودل هاتونو شنیدیدیم مهم شدید . فقط با دعا کردن هم مشکلتون حل نمی شه بگید چه مشکلاتی دارید و تا حالا چه تلاش هایی کردید تا برطرفشون کنید؟اینطوری می تونیم کمکتون کنیم.



    بست با شما همزمان شد
    بببخشید انقد طولانی مینویسم حوصله تون سر میره!!!!


    ممنون از توجهتون دوست من ولی واقعا دیگه هیچ انگیزه ای ندارم فقط میخوام کمی شادتر باشم مثل اکثر جوون ها که ازدواج میکنن و خوشن باشم تو اطرافیانم همیشه دارم خودم رو مقایسه میکنم که بعد از ازدواج فقط درجا زدم اما دیگران از من جلو زدن با شوهراشون مسافرت و اینور برو اونور بیا هر دفعه یه رنگ لباس پوشیدن تو کیفشون مث زن ها پوله نه دخترا که خرج خونه باهاشون نیس فقط پول تو جیبی میگیرن
    میخوام درس بخونم بینیمو عمل کنم چه میدونم همه این کارا که زنا میکنن باشگاه میرن دغدغه/ دقدقه ندارن سالگر ازدواج بگیرم یا چه میدونم تو فیس بوک عکس دو نفره بذاریم ییه شب بگه شام بریم بیرون یا هیچی درست نکن من میخوام آشپزی کنم من میخوام ظرف بشورم یکم همه چی عوض شه بخدا همشون نه مفصل عادی مث همه حتی دلم میخواد بچه دار شم اما شوهرم میگه از پسش برنمیای
    میخوام سر کار برم اما سخته برام کارای خونه و کار و اینکه کار خوب گیر نمیاد وقتی تحصیلات آنچنانی نداری!!!هدفی ندارم برای زندگیم چون همه هدف ها یا نیاز به پول داره یا انگیزه که جفتش رو من ندارم
    اصلا هیچ چیزرو نمیخوام

    - - - Updated - - -

    تا خود سحر که الان باشه نخوابیدم الا باید برم سحری بخورم ولی نمیدونم چجوری اون راحت خوابیده!!!
    دیگه به خدا نمیگم اینو میخوام اونو میخوام بچه ها دعا کنید برام که هر چی خودش صلاح/ سلاح میدونه بشه
    التماس دعا

    - - - Updated - - -

    الان که بیدارش کردم (یعنی زنگیدم گوشیش اومد پایین ) یه لحظه دستش رو زد به کمرم منم واکنشم کلا تو بدنم مشخص بود چون ترسیدم و لرزیدم حالا نمیدونم میخواست منو بگیره یا دستش خورد اما من وانمود کردم نمیبینمش نمازمو خوندم اونم سحریش خورد رفت بالا
    یه موضوع مهم اینه که میدونه من تنهایی میترسم خوابم نمیبره تا الان هم نخوابیدم اما بعد از سحر هم نکرد پاییین بخوابه خودش میدونه بدترین دعوا ها هم که من قهر کردم رفتم یه اتاق دیگه ولی برای خواب اومدم پیشش حتی همون 1 هفته که قهر بودیم و پشت به هم میخوابیدیم!!!! ولی الان رفته بالا منم میترسم بخوابم

    - - - Updated - - -

    راستی منم هر وقت قهر میکنیم نه غذا میپزم نه ظرف میشورم نه کارای خونه رو میکنم چون منم از اول بهش گفته بودم از این کارا بلد نیستم!!!
    نمیدونم چرا من باید تلاش کنم یاد بگیرم اونوقت اون نباید تلاش کنه یکم درآمدش بیشتر بشه؟؟؟ همون چیزی که از اول گفته بود باید تا آخر هم همون باشه؟؟
    ویرایش توسط fateme_zahra : یکشنبه 23 تیر 92 در ساعت 03:06

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 مهر 92 [ 16:18]
    تاریخ عضویت
    1392-4-23
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    147
    سطح
    2
    Points: 147, Level: 2
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    صبح بخیر!!!!

    واقعا احساس میکنم خواب آرومترم کرده
    صب شوهرم از سر کار زنگ زد که من خواب بودم نمیدونم دوباره زنگ میزنه یا نه!!! ولی اگه زنگ بزنه چی باید بگم؟؟؟ باز حرف بزنم مث همیشه همیشه دعوا میشه و کلی اعصاب خوردی بعد هم آشتی میکنیم و تموم میشه اما این احساسمو به خودمو زندگیم تغییر نمیده مگر اینکه بیشتر بریزم تو خودم و کمتر از این مسائل حرف بزنم!

    - - - Updated - - -

    بله دوباره زنگ زده میگه علیک سلام میخوام بهت سلام دادن یاد بدم و از این حرفا الکی حرف خونه و اینا رو زده بعد میگه لنگ ظهره خوابیدی؟ میگم آره چون دیشب نخوابیدم میگه چرا میگم خودتو به اون راه نزن میگه خسته بودم صدای تی وی نمیذاشت بخوابم میگم هرشب میذاشت فقط دیشب نمیذاشت؟؟
    خلاصه یکم از این حرفا زدیم بعدا میگم تو الکی دیشب دعوا راه انداختی بازم میگه من یا تو و هنوز سر حرفاش مسره که تو صرفه جویی نمیکنی و این حرفا یعنی اصلا کوتاه نمیاد منم گفتم باشه تو راست میگی ولی توی تهران واسه من خونه رهن میکنی چون میخوام برم سر کار!!!



    قرار بود بخاطر اجاره خونه بالا بریم اطراف تهران چون از پس اجاره خونه بر نمیایم ولی الان برام مهم نیست میخوام برم سر کار!!! نمیدونم هیچ زن دیگه ای به اندازه من صرفه جویی میکنه قناعت میکنه آخرش هم بهش بگن ولخرج؟؟؟
    با همه چیز راه میام آخرشم پرتوقعم نمیدونم چطور باید بهش بفهمونم زن گرفتن خرج داره یعنی از اولش همینطوری بود میخواست همه چیز مفت باشه منم مراعاتش رو میکردم الان پر رو شده :((

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 بهمن 95 [ 11:36]
    تاریخ عضویت
    1392-4-15
    نوشته ها
    123
    امتیاز
    4,459
    سطح
    42
    Points: 4,459, Level: 42
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    141

    تشکرشده 70 در 40 پست

    Rep Power
    23
    Array
    سلام باران عزیز نمیدونم جوابتو چی بدم ولی میتونم بهت بگم این راهش نیست تو میتونی با روحیه دادن بهش یا تلقین اینکه آدم موفقیه وادارش کنی تو کارش پیشرفت کنه! بعدشم الان تیرماهه دوماه دیگه پاییزه حالا نمیشد خرید مانتو رو موکول میکردی واسه پاییز که شوهرت هم دلخور نشه؟
    حالا نمیدونم شوهرت چطور آدمیه ولی میدونم سیاست زنانه میتونه هر مردی رو موفق کنه! تو ظاهرا خیلی بی سیاستی اگر هم میگی شوهرم اولا اینطوری نبود بعد از ازدواج اینطوری شده یه نگاه به خودت بنداز ببین تو هم همون باران قبل ازدواجی یا نه تو هم از زندگی خسته و کلافه شدی؟قبول دارم مشکلات مادی سخته ما خودمون شدیدا مشکل مالی داشتیم ولی چون شوهرمو دوست دارم باورت نمیشه همه طلاهامو فروختم دادم بهش بجاش نقره گرفتم هیچکس هم نفهمید ! لباس هم تا برام خودش نخره من هیچی نمیگم الان هم بعد عروسی هیچی نخریدم در حالی که خودم کار میکنم و دستم تو جیب خودمه ! باران جان یه خورده عشق به همسرت رو در خودت تقویت کن مطمئن باش مسائلت حل میشه و دیگه این مشکلات کوچیک رو نمیبینی

  15. 2 کاربر از پست مفید mah naz تشکرکرده اند .

    fateme_zahra (یکشنبه 23 تیر 92), shapoor (یکشنبه 23 تیر 92)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 مهر 92 [ 16:18]
    تاریخ عضویت
    1392-4-23
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    147
    سطح
    2
    Points: 147, Level: 2
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mah naz نمایش پست ها
    سلام باران عزیز نمیدونم جوابتو چی بدم ولی میتونم بهت بگم این راهش نیست تو میتونی با روحیه دادن بهش یا تلقین اینکه آدم موفقیه وادارش کنی تو کارش پیشرفت کنه! بعدشم الان تیرماهه دوماه دیگه پاییزه حالا نمیشد خرید مانتو رو موکول میکردی واسه پاییز که شوهرت هم دلخور نشه؟
    حالا نمیدونم شوهرت چطور آدمیه ولی میدونم سیاست زنانه میتونه هر مردی رو موفق کنه! تو ظاهرا خیلی بی سیاستی اگر هم میگی شوهرم اولا اینطوری نبود بعد از ازدواج اینطوری شده یه نگاه به خودت بنداز ببین تو هم همون باران قبل ازدواجی یا نه تو هم از زندگی خسته و کلافه شدی؟قبول دارم مشکلات مادی سخته ما خودمون شدیدا مشکل مالی داشتیم ولی چون شوهرمو دوست دارم باورت نمیشه همه طلاهامو فروختم دادم بهش بجاش نقره گرفتم هیچکس هم نفهمید ! لباس هم تا برام خودش نخره من هیچی نمیگم الان هم بعد عروسی هیچی نخریدم در حالی که خودم کار میکنم و دستم تو جیب خودمه ! باران جان یه خورده عشق به همسرت رو در خودت تقویت کن مطمئن باش مسائلت حل میشه و دیگه این مشکلات کوچیک رو نمیبینی
    سلام مهناز خانوم واقعیت اینه که من بهش روحیه نداده اون خودش رو همیشه موفق و برتر از همه میدونه یعنی همین الانش هم فکر میکنه از اون موفق تر تو شرکتشون وجود نداره و همه بی عرضه هستن اما اون با توجه به عرضه و لیاقت بالایی که داره همیشه مورد ظلم قرار میگیره
    در مورد مانتو آیا واسه کل تابستون یه دست لباس زیاده؟؟؟ خوب برای پاییز و زمستون هم که کلا یه پالتو میخوام همین و بس یعنی زیاده اینا بازم من باید کوتاه میومدم؟

    بله من اصلا سیاست ندارم و دوست هم ندارم داشته باشم شاید بگید اشتباهه ولی من آدم رک و صادقی هستم هرچیزی رو میگم حتی اگه به ضررم باشه یعنی اگه بخوام سیاست به خرج بدم و رفتاری بکنم که رفتار واقعی من نیست یعنی میمیرم یه چیز انگار تو مغزم شروع میکنه به مرتب تکرار کردن تا بازم کار خودمو بکنم و حرف خودمو بزنم
    و اینکه صد البته من خیلی خسته و کلافم و مثل قبل از ازدواجم نیستم و درمورد طلا هم من حتی حاضرم همه طلاهامو بفروشم جاش نقره هم نخرم همه هم بفهمن ولی شوهرمم بفهمه
    مشکل فقط مسائل مادی نیست مشکل اینه نه تنها این مسائل وجود داره بلکه همسرم و من همسرم رو درک نمیکنم!!
    اون همیشه انتظار داره من مثل مامانای خودمون رفتار کنم دخترا و زنای همسن منو نمیبینه نمیبینه از همه بیشتر هواشو دارم بازم بیشتر میخواد که در توان من نیست
    شاید اگر علاوه بر نداشتن پول توقع هم نداشت و از من طلبکار نبود تلاش بیشتر میکرد و بازم پولمون نمیرسید من فقط ناراحت میشدم چرا نمیتونم فلان چیزو بخرم اما الان علاوه بر این موضوع باید ناراحت باشم که همچین همسری دارم

    شاید اگه بعد از عقد شروع به خساست نمیکرد من بشتر درکش میکردم و میگفتم نداره اما الان حس مییکنم یه جورایی داره زرنگی میکنه شاید اینطوری نیست اما احساسی که من دارم منو اذیت میکنه×

    مثلا پدرم همیشه میگه ناراحت نباشین خانوادش کمک نمیکنه منم پشتوانه نداشتم خیلی سختی کشیدیم تا به اینجا برسیم بابام میگه من 3 شیفت کار میکردم اصلا خانوادمو نمیدیدم چه میدونم شوهر من فقط سختشه ساعت 4 تا 10 شب هم بره یه جا دیگه کار کنه
    یا مثلا با وسیله ای که داره شبی دو تا مسافر ببره بخدا تو زندگی ما خیلی تاثیر داره



    من یه مدت زمان کوتاهی یه جا کار میکردم که علاوه بر شرایط سخت کاری شرایط روحی بدی هم داشتم اصلا از کارم راضی نبودم ولی چون یه درآمدی بود و کمتر از شوهرم خواسته داشتم ایشون خیلی مایل بودن من به کارم ادامه بدم هر چی باهاش مشورت میکردم که من نمیتونم ادامه بدم باید بیام بیرون؟؟؟ میگفت خودت میدونی ولی داری اشتباه میکنی (میدونه من برای عملی کردن تصمیمم اصولا نیاز به تایید همسرم یا مادرم دارم چون راحت نمیتونم تصمیم بگیرم)

    با اینکه الان پشیمون نیستم ولی هنوز ناراحتم که تو اون شرایط داشتم کار میکردم چون همسرم پول نداره و مهمتر اینکه اون نمیگفت انقد که عذاب میکشی نرو !!!




    فکر میکنم به جای اینکه بخوام عشقمو زیاد کنم اول باید همه اتفاقای بد رو فراموش کنم که لعنتی فراموش نمیشه هر کاری میکنم گذشته از یادم نمیره تا میاد یادم بره مشکلات دیگه مشکلات دیگه...

    - - - Updated - - -

    چقد من حرف زدم!!!

    نمیدونم انتظار چه حرفی از دیگران دارم چون واقعا خودمممیدونم هیچ راهی نیست هیچ اتفاق خوبی قرار نیست بیوفته :(
    حتی خودمم نمیدونم چکار باید بکنم


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.