با سلام خدمت دوستان عزیز
من 25 سالمه و دانشجوی کارشناس ارشد مکانیک هستم و با دختری همسن خودم - چند ماه بزرگتر - نزدیک به 3 سالی هست که سر موضوعات کاری و درسی از طریق اینترنت آشنا شدم (از یک دانشگاه دیگه بودن و سر پروژه کارشناسیشون باهاشون آشنا شدم) از مدت آشناییمون به بعد با یکسری راهنمایی من ایشون هم کارشناسی ارشد قبول شدن اما یک دانشگاه دیگه!

این آشنایی حدود 3 سال هست که ادامه داره و من و ایشون شاید اگر واقع بینانه باشیم علت اصلی این انتخابمون - علاقه مندی به همدیگه برای زندگی مشترک - شرایطی بودن که جفتمون درونش بودیم. بچه آخر خانواده بودیم که در خونه با اختلاف سنی که با پدر ومادر داشتیم بیشتر اوقات خودمون رو با هم سپری میکردیم. خداروشکر این همه مدت رابطه ما به انحراف هم کشیده نشد و بلکه سبب رشد جفتمون شد.

ما از دو شهر متفاوت هستیم. اما خداروشکر خانواده جفتمون تحصیل کرده هستند و فرهنگ هایی هم که داریم آنچنان با هم تفاوت ندارند که در مسائلی به مشکل بر بخوریم. گرچه افکار ایده آل خودم رو کنار گذاشتم و پیه همه چیز رو به تنم مالیدم.

بهتره اول من از خانوادم بگم
خانواده ای که من درونش هستم یک خانواده کاملا آزاده اما با باید و نباید هایی که هیچوقت به ما دیکته نشده و اونها رو خودمون با توجه به شناختی که داریم از بنیان خانواده حفظ کردیم. چهار برادریم که سه تاشون ازدواج کردن و من تنها توی خونه موندم. برای دو تا از برادرم خانوادم انتخاب کردن و برای یکی خودش انتخاب کرد و خوشبختانه از همشون مجموعا راضی هستند اما زندگی اونی که خودش همسرشو انتخاب کرد خیلی بهتره (گرچه هیچ نتیجه ای نمیخوام بگیرم) - خانواده من با توجه به تجربیاتی که توی این مدت کسب کردن میخوان که برای من که تحصیلات بالایی رو بین بچه های دیگشون دارم سنگ تموم بذارن اما غافل از اینکه من هرگز نمیخوام تن به اشتباهاتی بدم که اونا به سادگی برای برادرانم مرتکب شدند و الان به حساب خودشون رو با تجربه خطاب میکنند . در صورتی که 10 سال پیش اونها هم مرتکب اشتباهات خیلی راحت شدند.

خانواده دختر مد نظر من
ایشون هم در یک خانواده با یک پسر و دو دختری بزرگ شدند و بچه آخر هم هستند. همه تحصیلکرده و مادر و پدر معلم. خانواده کمی سنتی به طوری که ایشون توی خونه نمیتونه در مورد مسائل ازدواج حرف بزنه و باید خواستگاری بیاد و نظرشو مطرح کنه. خواهرشم که ازدواج کرده الان از خانوادشون دور زندگی میکنه (با وجود اینکه دامادشون از شهر خودشونه اما از خانوادشون دور تر زندگی میکنن - اینو گفتم تا این مسئله که میگن باید نزدیک خانواده همسرم باشم به کلی برطرف بشه و ایشون رضایت کامل با زندگی من در هر جایی دارند) - ایشون در حال حاضر در دانشگاهی دور تر از منزل خودشون در حال تحصیل هستند.

من و ایشون از مدتی که با هم آشنا شدیم شاید تا دلتون بخواد از هر دری حرف زدیمو از زمانی که تصمیم به این پیوند و تلاش برای رسیدن گرفتیم(غلط و درست رو نمیخوام بحث کنم) تا بحال همه مشکلاتی که ممکن بوده مواجه ما بشه رو به بحث گذاشتیم. و از اول هم میدونستیم به این مشکل برمیخوریم حالا هم خوردیم!!
توی این دو سال با توجه به راه دوری که داریم و محدودیت هایی که ایشون و حتی من داشتم زیاد نتونستیم همو ببینیم. شاید چند یک بار ایشون تنها و یک بار هم که با خانواده شهر من اومدن و من هم به دیدنشون رفتم. بار اول که تنها بودن خودم به دیدنشون رفتم و بار اول دیدنمون بود و بار دیگه هم که با خانواده رفتن و من خیلی دوست داشتم خودمو به خانوادشون معرفی کنم. اما با مخالفت مادرشون (ایشون گفته بودن که یکی از دانشجویان هم پروژه ای شون هستم که واقعا هم بودم و برای دیدن و تعارف پدر و مادرشون میخوام خدمت برسم که مادر ایشون فرموده بودن که نخیر ایشون باید هر کاری میکنه با خانوادشون باشه!!!) مواجه شدم. حتی پدر ومادر من هم راضی نشدن برای دیدن خانوادش اقدام کوچکی بکنن(جتی دیدن!)
و بار دیگه ای هم که خودم ایشون رو دیدم باری بود که سر زده رفتم به دانشگاه محل تحصیل برای اینکه به صورت سر زده ایشون رو ملاقات کنم جوری که اصلا روحشون هم خبر نداشت و یک روزی با ایشون تمام سپری شد
از نظر صحت و سقم خانواده ایشون من هیچ شکی ندارم چرا که از طرق گوناگون تحقیقات رو به عمل آوردم و واقعا همون چیزی هستند که من شناختم.
از نظر خیلی مسائل هم تقریبا همون گمشده ای هست که من به دنبالش بودم.

اما مسئله اصلی در حال حاضر خانواده من هست

من از ابتدا این مسئله رو با خانوادم در میون گذاشتم و گفتم که همچین دختری هست که آشنا شدم باهاشون و این شرایط رو دارند. اما خانوادم نمیدونم روی چه حسابی زیاد جدی نگرفتند و الان نزدیک به 3 سال هست که میگذره و من با اصرار های مختلف درخواست تحقیقات رو دارم !!!
حتی یک باری که مادرم به برادرم سپرده بود که ازشون تحقیقات کنن به هیچ مسئله ای برنخوردن و حرفهای خوبی از خانوادشون شنیدن.
اما مخالفتشون از نوعی دیگست!!
خانواده من از یک طرف اعلام میکنن ما نمیخوایم کسی رو بگیری که دوست نداری اما از طرف دیگه با اینی هم که دوست دارم مخالفت میکنن.
اولش بگم خانوادم همیشه دوست داره که من زنی بگیرم تا اونا به وسیله زن من سرشون رو توی فامیل بالا بگیرن و یکجور حس رقابت در زن من بوجود اومده ( نمیدونم چرا با بچه های خالم مقایسه میشم!!! ) بدترین حرفهایی که به من زده میشه همین حرفهایی مقایسه ای هست که خدا میدونه چقدر تحملشون برام سخته

من هیچ احترامی از خانوادم ضایع نکردم تا الان در صورتی که خدا میدونه چقدر این دختر رو دوست دارم و شاید الان هر کسی دیگه بود به خانوادش پشت کرده بود. اما نه اون دختر به این رضایت داره و نه من همچین کسی هستم. اما حرف من اینجاست که کجای کار من اشتباهه؟
یعنی من با توجه به اینکه توی این مدت تمام تلاشمو کردم برای موفقیت ها و سرافرازی خانوادم آیا این حق رو ندارم که کسی رو که انتخاب میکنم خانوادم چند روزی برای شناخت کاملش وقت بگذارند؟

آقا برن بشناسند و بیان بگن نهههههههههههههههه به این دلیل
این که سر جات بشینی و به این دلیل ها بگی نه خدایی طلم نیست؟
1 ) سنش زیاده
2) هم فرهنگ نیستیم ( کسی رو که ندیدی میدونی فرهنگش چیه؟)
3) بریم بهشون چی بگیم!
4) دوره!! ( یاد فامیل دور میفتم!!)

خدایی بشینی سر جات و این حرفا رو بزنی میشه دلیل منطقی؟
آیا من میتونم دختری رو که هیچ مشکلی توش نمیبینم در نگاه اول بگم برووووووووو نمیخوام؟
پدر و مادر چقدر در تصمیم ازدواج من حق دارند؟ اینکه زن رو انتخاب کنند؟ یا اینکه راهنمایی کنند؟
آیا درسته که پدر من برمیگرده به من میگه باید از محدوده استان خودمون زن بگیری؟
من برای پذیرش دانشگاه های خارجی خودمو آماده میکنم اونوقت باید خودمو محدود به یک منطقه کوچیک بکنم؟
آیا هنوز زمانه قدیمه که از این شهر به اون شهر 20 ساعت راه باشه؟
من واقعا موندم حرمت نگه داشتن برای پدر و مادری که هیچوقت رابطشون رو با بچشون دوستانه نکردن چه معنی داره؟

آیا عشق فرزند و والد در نگه داشتن بچه کنار خودش رقم میخوره؟ مگر نه اینه که عشق مادر و فرزند در رها کردنه؟ و عشق همسر در دریافت کردن؟
جز اینه که مادری که بچشو بزرگ کرده اگر نگهش داره ظلم بزرگی به اون بچه کرده؟
من و این سوالات و چه کنم هاییی که در انتظار من هستند همیشه همخوابه های هم هستیم!!
ممنون میشم از شمایی که وقت خود را برای کمک به من هدیه میکنید. امیدوارم بتوانم پاسخ این هدیه شما را بدهم.

ارادتمند شما