به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 تیر 92 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1392-3-25
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    148
    سطح
    2
    Points: 148, Level: 2
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    9

    تشکرشده 12 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    1 وقتی به این قضیه فکر میکنم از همسرم متنفر میشم!!!!!!!!

    شهریور امسال دو سال کامل میشه که از عروسیم میگذره. یه بار پست گذاسته بودم ولی متاسفانه جوب درستی ندیدم.
    نمیدونم از کجا بگم. خانواده مذهبی در سطح متوسطی دارم . خانواده همسرم مذهبی تر از ما هستن.
    برای عروسیمون جریانای مختلفی بوجود اومد.
    نمیدونم چرا اقاوام همسرم اینقدر روی ما حساس بودن.
    مادربزرگش که الهی خدا ازش نگذره به همه فامیلشون گفت که اینا مراسمشون مختلطه نرید. در صورتی که اصلا پدر و مادر من با مختلط بودن توی عروسی کاملا مخالفن.
    اینجور بهتون بگم که از کل فامیلاشون شاید سرجمع 30 نفر بیشتر نیومدن ( که اصلا هم برام مهم نیست ) یه عقیده ابلحانه دارن اینا. میگن داماد نباید بیاد داخل مجلس زنونه پیش عروس. همسرم نامردی کرد و تا شب قبل عروسی به من نگفته بود میخواد همچین کاری بکنه. من نه شنیده بودم و نه دیده بودم داماد شب عروسی نیاد پیش عروسش !!!!!! مسخره است.
    شب حنابندون اینو بهم گفت.
    خیلی ناراحت شدم و باش جرو بحث کردم. هیچی نگفت من احمق فکر کردم کوتاه اومده.
    تا اینکه شب عروسی شد و نیومد.
    من انقدر ناراحت شده بودم و پیش فامیلامون سرخورده شده بودم که حد نداره. حتی نیومد با فامیلام عکس بگیرم.
    روز بعدش مادرم تماس گرفت و گفت انگار داماد خارج بود که نیومد. اینو گفت بیشتر آتیش گرفتم.
    از اون روز به بعد این برام مثل یه عقده شده. عروسی هرکی که میرم بعدش کلی گریه میکنم و نمیتونم با همسرم حرف بزنم.
    همسرم مرد مهربون و آرومیه. خداییش مرد خوبیه و احساساتش بالاست. ولی وقتی یاد عروسی مزخرفم میفتم نمیتونم علاقشو باور کنم.
    ازش متنفر میشم حتی دوست ندارم نگاهش بکنم. در حقم نامردی کرد. ازش بدم میاد. دلمو سوزونده.
    هیچ وقت دلم نمیخواد عروسی هیچ کس برم.
    نذاشت برام یه خاطره ی خوب بشه.
    طبق خواسته خودشو خانوادش عمل کرد.
    از خانوادشم بدم میاد.
    خیلی دلم ازش گرفته. هیچوقت نمیبخشمش.
    بهش گفتم باسد برام سالگرد بگیری و جبران کنی. قبول کرد ولی بلند پروازه. میگه پول دستم بیاد بهترینو برات میگیرم. متاسفانه فشار مالی اینقدر رومون زیاده که فرصت خرید هم پیدا نمیکنیم. هرچی در میاریم پای قرض و قسط میره.

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام

    چه مشکل عجیبی داری شما

    خوب رسمشون این بوده و ایشون تو اون فرهنگ بزرگ شده بوده و به نظرش اون کار درست بوده

    حرف و حدیث تو همه عروسی ها هست ای کاش پدر مادرها می فهمیدن به جای بدبین کردن عروس داماد به همدیگه و انتقاد کردن میتونن گذشت کنن و سکوت تا اون زوج بتونن زندگی گرمی رو شروع کنن

    راه حل مشکل شما اینه

    برو تاپیکهای مشکلات زن و شوهر ها، چند همسری ، خیانت و ... رو بخن تا متوجه بشی چه چیز بچه گانه ای رو بهونه تنفر از همسرت کردی

    البته مادر شما هم بی تقصیر نبوده که به جای دفاع از شرایط جلوی فامیل و حفظ انسجام خانواده اومده انتقاد کرده و دختر کم تجربه اش هم تحت تاثیر قرار گرفته

    دو سال گذشته و شما همچنان به اون شب فکر میکنی

    پس کسانی که کلا براشون مورد ازدواج پیش نیومده یا پول ندارن خونه اجاره کنن عروسی هم نمیخوان بگیرن فقط حداقلها رو برای شروع زندگی میخوان چی بگن؟؟؟؟؟؟

    اونا دل ندارن که این چیزا به دلشون بمونه؟

    به موارد منفی دیگه فکر نکن

    به کاری کلاسی چیزی سرتو گرم کن تا این افکار غیر منطقی دیگه به ذهنت نرسه
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  3. 4 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    Linus (شنبه 15 تیر 92), roze sepid (شنبه 15 تیر 92), tamanaye man (دوشنبه 17 تیر 92), toojih (شنبه 15 تیر 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 تیر 92 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1392-3-25
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    148
    سطح
    2
    Points: 148, Level: 2
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    9

    تشکرشده 12 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من هم دانشجو هستم هم شاغل. دوتامون جون میکنیم و با هم کار میکنیم و بازم هشتمون گرو نهمونه !!!!!!!!
    خدارو شکر که مشکل خاصی با همسرم ندارم ولی این قضیه خیلی ناراحتم میکنه و اعصابمو ضعیف. دلم ازش میگیره.

  5. #4
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم ناراحتیت رو درک میکنم ، ولی یک عروسی اونقدر مهم نیست که انقدر اوقات خودت و همسرت رو تلخ کنی و از همسرت متنفر شی ؟
    عروسی فقط جشنی هست که عروس و داماد میگیرن تا همدیگر رو به همه معرفی کنند ، وگرنه ما به خاطر عروسی که ازدواج نمیکنیم . به خاطر ازدواجمون عروسی میگیریم .
    این هم حتما خیریتی داشته ، باور کن .
    گذشته ها گذشته و این مساله هیچ اهمیتی توی خوشبختی شما نداره .
    من فکر میکنم همسرت رو برای این موضوع ببخش ، ولی در عوض خوبی هایی که داره رو به یاد بیار که باعث خوشبختیتون شده .
    ویرایش توسط tamanaye man : شنبه 15 تیر 92 در ساعت 13:24

  6. 2 کاربر از پست مفید tamanaye man تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 17 تیر 92), خانم گرافیست (شنبه 15 تیر 92)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 تیر 92 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1392-3-25
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    148
    سطح
    2
    Points: 148, Level: 2
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    9

    تشکرشده 12 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تمنای عزیز ممنون از همدردیت. حرفاتونو کاملا قبول دارم و درک میکنم. خودمم خیلی اذیت میشم بخدا.
    همسرم از علاقه من به جشن عروسیمون خبر داشت . نامردی کرد که با وجود علاقه من کار خودشو کرد. وقتی کسی کسیو خیلی دوست داشته باشه نباید به خاطر اون طرف یکم از موضعش پایین بیاد؟ نباید یکم به علاقه اونم توجه کنه ؟
    خانوادش گیر داده بودن که نه زشته داماد بیاد. اصلا ما نداریم همچین چیزی. اینا روش بی اثر نبودن ولی قبول نداره.
    دلم از این میگیره. خدایی من خیلی چیزا رو تحمل کردم.
    حقوقمو که میگیرم میدم به اون بزنه پای قسط و چیزای دیگه. قدر نشناس نیست اصلا. ولی خوب چکار کنم بدجور تو دلم مونده.
    چند وقت دیگه عروسی دختر دایمه که خیلی با هم جوریم. ولی اصلا دلم نمیخواد برم چون باز دلم میگیره.
    نمیدونم میتونید منو درک کنید یا نه؟ !!!!!!!!
    منم همسرمو خیلی دوست دارم. خیلی از خودم گذشتم بخاطر اون.
    دلم میخواد برام یه جشن کوچیک بگیره. فکر نمیکنم توقع زیادی باشه

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 آذر 92 [ 23:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-08
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    791
    سطح
    14
    Points: 791, Level: 14
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 202 در 83 پست

    Rep Power
    24
    Array
    میتونی همیشه ناراحت باشی و به تنفرت ادامه بدی و از همسرت بدت بیاد و همه عروسی ها تا اخر عمر گریه کنی فکر میکنی چه اتفاقی می افته زمان برمیگرده به عقب و شوهرت همه چیز رو درست میکنه ؟ نه فقط تنفر تو رو از پا در میاره .. حتی به همسرت هم اسیب زیادی نمیرسه تنها تو اسیب میبینی با این همه ناراحتی
    و میتونی همسرت رو ببخشی و از کنار این مسئله بگذری و دوستش داشته باشی و به خودت بگی خب این رسمشون بوده هیچ اشکالی نداره مهم بودنشه مهم اینه که الان کنارمه و این بزرگترین خوشبختی برای منه و همیشه ارامش داشته باشی و احساس خوشبختی کنی
    خودت انتخاب کن کدوم رو میخوای فقط یادت بمونه زمان به عقب برنمیگرده و این اتفاق افتاده و تنها راه حل برای خلاص شدن ازش گذشته

  9. 2 کاربر از پست مفید hamrahi تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 17 تیر 92), خانم گرافیست (شنبه 15 تیر 92)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 تیر 92 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1392-3-25
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    148
    سطح
    2
    Points: 148, Level: 2
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    9

    تشکرشده 12 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا همیشه من باید گذشت کنم ؟؟؟؟؟ چرا اون نباید میگذشت بخاطر من ؟؟؟؟؟؟؟

  11. #8
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    جمعه 29 شهریور 92 [ 20:28]
    تاریخ عضویت
    1391-6-26
    نوشته ها
    83
    امتیاز
    982
    سطح
    16
    Points: 982, Level: 16
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    121

    تشکرشده 135 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درووود
    سلام گل به سر عروس.
    ببین شاید من خیلی نتونم راهنمایی ات کنم. اما مشابه شما رو دیدم حالا ماهیتش فرق می کنه. خانمی که می خواست عروسیش فلان چیزا باشه و نبود و همیشه وقتی عروسی دیگران می رفت داغ دلش تازه میشد.
    نتیجه چی شد اینکه گفت گفت گفت..... به همه به شوهرش. به مادر شوهرش. به پدر شوهرش به جاری و.......
    پیش شوهرش به فامیل می گفت البته اوایل نه ولی با گذشت زمان مثل این می موند که با عدم فراموشی اون خاطره همه چی براش روشن تر و تازه تر میشد.

    شوهرش خیلی کوتاه می اومد ولی الان زندگیشو ببینی .... این خانم به خاطر یدونه دخترش که حالا بزرگ شده و نمی خواست دخترش از پدرش بد بشنوه. نمی خواست تربیت ناصحیح داشته باشه. کوتاه اومد بله خانم کوتاه اومد ولی دیگه خیلی دیر شده خیلیییییییییییی...... چرا؟؟؟؟؟
    چون شوهرش دیگه اون شوهری نیست که همه می گفتن از چشاش محبت و عشق معلومه. یا اینکه سال های ششم یا هفتم زندگیشون شوهرش طوری بهش محبت می کرد که همه می گفتن مثل اینکه دیروز عقد کردن ......
    ولی این خانم با ندانم کاری های خودش عشق دریایی شوهرشو خشک کرد.
    شوهرش بعد اینکه وضع مالی شون خوب شد براش یه جشن گرفت ولی ولی ولی هیچ وقت یه چیزی تمومی نداره و اون حرف مردمه.

    بچسب به زندگیت. به خاطر عشقی که بین تون هست بگذر . فراموش کن.
    به خدا توکل کن و فراموشش نکن.
    بدرووووووووووود

  12. کاربر روبرو از پست مفید masom تشکرکرده است .

    خانم گرافیست (شنبه 15 تیر 92)

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 تیر 92 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1392-3-25
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    148
    سطح
    2
    Points: 148, Level: 2
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    9

    تشکرشده 12 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    معصوم عزیزم ممنون از راهنماییتون. حرفاتون به دلم نشست. مردم حرفی نزدن. فامیلای من همیشه وقتی دور هم میشینن از خوشیاش میگن. دلم از این هم میسوزه که اونا راضی بودن ولی من که راس مهمونی بودم نه.
    همسرم همیشه به این توجه داشت که میزبان خوبی باشه. میگفت مردا به ما اعتماد کردن که همسراشونو آوردن. با اومدن من داخل مجلس زنونه مثل این میمونه که از اعتمادشون سوء استفاده کردیم.
    میگفت رضایت خدا توی اینکار نیست نباید گناه بار بشیم شب عروسی . من همه فامیلو توجیه کرده بودم که وقتی داماد اومد پوشیده باشن ولی اون نیومد و ضایعم کرد.
    میدونم رفتارم اشتباهه. میدونم بخدا. دلم نمیخواد زندگیم خراب شه. شایدم از توجه زیاد همسرمه که نمیتونم کوتاه بیام. نمیدونم.
    دلم خیلی سنگینه از همه چیز. دلم گرفته.
    برام دعا کنید تروخدا این قضایا رو فراموش کنم هرچند که میدونم نمیشه.
    ویرایش توسط خانم گرافیست : شنبه 15 تیر 92 در ساعت 16:23

  14. کاربر روبرو از پست مفید خانم گرافیست تشکرکرده است .

    masom (شنبه 15 تیر 92)

  15. #10
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    جمعه 29 شهریور 92 [ 20:28]
    تاریخ عضویت
    1391-6-26
    نوشته ها
    83
    امتیاز
    982
    سطح
    16
    Points: 982, Level: 16
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    121

    تشکرشده 135 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دروووود
    خانم گرافیست عزیز خوش به حالت که چنین فامیلای خوبی داری که از خوشیا می گن.
    برعکس ما که فامیلامون برای هر چی کلی حرف دارن
    سعی کن فراموش کردن را تمرین کنی. هر وقت یادت افتاد برو خودتو مشغول کن مثلا با نقاشی کردن یا .....
    عروسی بقیه هم رفتی به خوبی ها و خوشی هایی که در مراسم خودتون داشتی فکر کن نذار فکرای بیخودی سراغت بیاد.
    ماها باید یاد بگیریم فکر کردن مون هم با مدیریت خودمون باشه.
    میدونی با این فکرهای الکی چقدر به سلامتی خودت و همسرت لطمه میزنی؟؟!! خیلی از بیماری ها از این فکرها و تازه کردن خاطرات ناخوشایند می یاد.
    و اینکه هیچ وقت نگو نمیشه که اینطوری تو ارادت اثر میذاره.
    موفق باشی

    بدروووووود

  16. کاربر روبرو از پست مفید masom تشکرکرده است .

    خانم گرافیست (شنبه 15 تیر 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وقتی ناراحتم به سختی می تونم حرف بزنم(دوستان قدیمی لطفا باهام صحبت کنید)
    توسط ستاره آشنا در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 مهر 97, 23:46
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 بهمن 96, 14:47
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  4. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 آبان 93, 00:32
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 30 فروردین 92, 11:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.