با سلام
من مهران هستم و 22سالمه و دانشجوی عمران هستم و مدتیست با یکی از دختران فامیل رابطه ی دوستی دارم البته من 3سال بود که واقعا عاشقش بودم و هرجا میدیدمش احساس میکردم اون لحظه بهترین لحظه ی زندگیمه
تا اینکه سال گذشته در فروردین تونستم شماره ی موبایلشو پیدا کنم و باهاش صحبت کنم، وقتی قبول کرد با هم باشیم داشتم سکته میکردم باورم نمیشد اون دختری که هر شب خوابشو میدیدمو عاشقش بودم الان باهاش هستم
بعد مدتی اون موضوع رو به مادرش گفت و اونم که براش خیلی جالب بود موافقت کرد بعد من به پدرم گفتم که اون هم با یک سری توصیه در آدابه دوستی موافقت کرد ولی وقتی به مادرم گفتم چون فکر میکرد قصد ما ازدواج شدیدا مخالفت کرد تا جاییکه پدرم هم مخالف شدو ما مجبور شدیم از هم جا شدیم ولی از اون موقع تا 3ماه پیش که دوباره باهم تماس گرفتیم داشتم دیوونه میشدم
خلاصه ما تصمیم داریم بعد فارغ التحصیلی دوتامون که 2سال دیگه است باهم نامزد کنیم و بعد ازدواج، من به مادرم گفتم بریم خونه اونا و فقط طوری بشه که خانواده ها بدونن ما همو میخوایم ولی اون مخالفت کرد تا جاییکه گفت خانواده اونا به ما نمیخورند ولی گفت اگه بابات موافق باشه من حرفی ندارم، موندم چطور به بابام بگم
ما هیچی نمیخوایم، نه میخوایم الان نامزد کنیم نه صیغه کنیم حتی به مادرم گفتم اگه این کهرو بکنین ما تا 2-3 سال دیگه با هم قطع ارتباط میکنیم تا موقش که شد بریم خواستگاری
چند روز پیش دوباره با مادرم که صحبت کردم حرفی زد که دلم خیلی شکست گفت اصلا نمیخوام هیچ وقت از اون خانواده دختر بگیریم و گفت یا اون یا من
خواهش میکنم بگید چکار کنم چطور با پدرم صحبت کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)