من 4 ساله ازدواج کردم و تقریبا تو زندگیم مشکل خاصی نداشتم به جز؛ به جز اینکه اینقدر که من همسری رو دوست دارم دوسم نداره همیشه اونیکه تو محبت کردن پیشقدم میشه منم - اگه از هم دور شیم اونیکه ابراز دلتنگی میکنه منم - اونیکه جمله دوستت دارم رو میگه بیشتر وقتا منم ( به ندرت هم اون میگه). وقتایی که از سر کار میاد اگه پیشش بشینم بغلم میکنه اما اگه پیشش نشینم هرگز به سمتم نمیاد یا حتی ازم نمیخواد که کنارش بشینم. خیلی کم پیش میاد بی مقدمه به طرفم بیاد و منوببوسه مگر اینکه بخوادنیاز جنسیشو ارضا کنه. بعضی وقتا به خودم میگم دختر محکم باش، نرو طرفش تا اون بیاد اما دو روز سه روز چهار روز، یک هفته تحمل میکنم اما واقعا دلم براش تنگ نمیشه و نمیتونم تاب بیارم و دوباره میشه روز از نو و روزی از نو؛ آقا میشه همه نار و من هم میشم همه نیاز مثله دیشب که دوباره دلم واسه اش تنگ شده بود. آخه سه روزه که فقط موقع اومدن از سر کار و صبح موقع رفتن فقط قد چند ثانیه بغلش میکنم و هیچ ابراز محبتی بینمون نبوده. دیشب که خوابش برد اومدم کنارش خوابیدم و توی نور چراغ خواب صورتشو تماشا میکردم. حس کردم چقدر دلتتگ آغوش مردونه اشم. چقدر واسه بوسیدنش بیتابم. اما اون چی؟ راحت گرفته بود خوابیده بود و من بعد از کلی بیخوابی با چشمای خیس خوابیدم. امروز 4 روزه که یه دل سیر لمسش نکردم. شما بگین من چیکار کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)