نزدیک یک سال از نامزدی ما میگذره خانواده شوهرم خیلی تحت تاثیر برادر شوهر بزرگمن و اون هم با ازدواج ما مخالف بودتو هر جلسه خواستگاری که میومد بدون اینکه حتی یک کلمه هم با من حرف زده باشه هر حرفی دهنش میومد به من و خانوادم میزد بعدها فهمیدیم که چون میخواسته خواهرزاده خانومش با شوهر من ازدواج کنه و خانومش واسه همین دو سه هفته قهر کرده بوده اینکارا رو میکرده
این جریانا همینجوری ادامه پیدا کرد تا اینکه که ما سوم عیدرفتیم خونه خودمون.
2 روز پیش زنداداش شوهرم زنگ زد به کسی که خونه ما مهمون بود و بعد حرف زدن با اونا خواست با من حرف بزنه وگفت پنجشنبه تولد پسرمه همه دعوتن و ما هم میخوایم شمارو پاگشا کنیم
به من خیلی برخورد چون از یه طرف ماروجدا واسه پاگشا دعوت نکرده بود و از یه طرف هم تولد پسرش ما رو دعوت کرده بودو از طرفی به خود من هم زنگ نزده بود شوهرمم این اشتباه اونا رو قبول داره ولی دقیقا از همون روز دعوای ما شروع شده شوهرم میخواد سایر برادر خواهراشو ببینه و میگه واسه من اصلا اونا مهم نیستن من هم نمیخوام با رفتنم خودمو کوچیک کنم
امشب باید بریم و ما هنوز به نتیجه نرسیدیم
خواهش میکنم کمکم کنید واقعا نمیدونم چه کاری درسته:(
علاقه مندی ها (Bookmarks)