به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 شهریور 92 [ 22:49]
    تاریخ عضویت
    1392-2-01
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    336
    سطح
    6
    Points: 336, Level: 6
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 خیلی خسته و گنگم نمیدونم راه درست چیه.تنهام

    از اینکه اینقدر تنهام و هیچ کسی رو ندارم کمکم کنه دلم میگیره از سادگی خودم دلم میگیره...پدرم یه آدم تحصیلکرده است که وقتی من بچه بودم شغلشو تحصیلاتش خیلی بزرگ و دهن پرکن بود الانم یه آدم پیشکسوته اما به شدت به شدت بد اخلاق و غیر قابل تحمل خیلی بی منطق .به قول خودش با مامانم ازدواج کرد حمالیشو کنه که درسش تموم بشه ازش بچه نمیخواست....ولی خدا منو نخواسته بهشون داد و پدرمم چون از زن قبلیش یه بچه داشت که فوت کرده بود توی بغلش دلش نیومد من بی مادر بزرگ بشم و مامانمو نگه داشت بعدشم یه پسر آوردن....اما پدرم یه لحظه هم از فکر ازدواج و زن خارج نشد بارها صیغه کرد چند بارم آورد خونه من با چشمای خودم میدیدم......اه خیلی صحنه بدی بود خیلی....مامانم به شدت آدم ساده و بی سیاستیه توی دهات بزرگ شده بود فقط یاد گرفته کار کنه و از ترسش بگه چشم من تا وقتی عقد کردم یه بارم پام به آرایشگاه باز نشده بود از همه چیزهای روز کاملا بی اطلاع بودم اما برعکس توی چشم بقیه ما خیلی کسی بودیم خونه بالا شهر لباس آنچنانی منم که زیبا بودم و همیشه توی چشم هیچکس باورش نمیشه ماها اینقدر ساده ایم....پدرم همیشه میگفت فقط درستونو بخونید اما در عین حال که من درسخون بودم همیشه هم تحقیرم میکرد کلا پدرم عادت داره همیشه داد بزنه دعوا کنه حرف حرف خودش منطق خودش نظر خودش....همیشه منو برادرم عصبی بودیم من آرزو داشتم فقط از این خونه برم که هرروزش دعواست فقط زور حاکمه مامانمم هیچی نگه و بیاد بامن درددل کنه منم بشم دایم پر بغض و کینه....با شوهرم توی دانشگاه اشنا شدیم من خواستگار خیلی داشتم چون خوش چهره بودمو پوششم خاص بودم درس خون کسی نبود که طرفم نیومده باشه اما فقط عاشق همسرم شدم اون از یه خانواده جنوب شهری با وضع اقتصادی خیلی پایین بود خودشم یه چهره معمولی داشت.برعکس من که همه میگفتن خشنمو جدی همسرم به اروم بودن و سازگاری معروف بود پدرم که دید مذهبین و آروم قبول کردو اصلا شرایط سخت نذاشت....شوهرم بعد من درسش تموم شد عقد کردیم 1سال عقد بودیم آماده شد برای سربازی وقتی من 1ماهه عروس بودم رفت آموزشی...تمام مدت کنارش بودم عاشقانه باهم پدرم از لحاظ مالی هوامونو داشت ماشین و خونه و....اما خیلی دعواها داشتیم پمسرم به شدت به خانواده اش وابسته بود خیلی زیاد اونها هم خصوصا مادر شوهرم تا جا داشت منو اذیت میکرد و همسرم جیک نمیزد منم ساده و بی سیاست و بی راهنما با اون اعصاب داغون از خانواده که هنوزم تمومی نداشت فقط بحث میکردم و دعوا میخواستم همسرم از وابستگیش کم بشه نمیخواستن مثل مامانم باشم همسرم هرچند هیچوقت از گا نازکتر به مامان جونش نگفت با وجودی که همیشه هم میگه و میدونه اون مقصره ولی اوایل نازمو میکشید و مهربون بود میگفت بذار س ربازیم تموم بشه برم سرکار...خدا میدونه 4سال بیکاریو سختیو تحمل کردم گفتم همه چیز بهتر میشه اما الان با براردرم یه شرکت زدن.داداشم اخلاقهاش عین پدرم حتی از کارهای بابا یه مدت توی بیمارستان اعصاب بستری شد اما هیچی عوض نشد بابا یه بارم ملاحظه هیچکسو نکرد الانم دایم دعوا دارن هرروز دادو بیداد منم نزدیکم و در جریان...نمیخواستم شوهرم بدونه اما خودش داره میبینه منم نگم داداشم همکارشه...من روحیه ام حساسه زودرنجم با پدرم رابطه گرمی ندارم خودش نمیخواد با داداشم معمولا قهرم چون دایم زور میگه و چندبارم منو زده...این اعصاب خراب و کارهای خانواده همسرم دیوانه ام کرد ما شدیدا نیاز مالی بودم پدرشوهرم وضعشون خیلی بهتر شده حتی یه بارم باوجود اینکه خود همسرم گفت به ما کمک نکردن اما بازم همسرم پشتشونه الان میفهمم نباید حرف میزدم اما کی بهم میگفت؟چند بار دعوامون شد صدامون رفت بالا و همدیگه رو هول دادیم دفعه های بعد شد کتک کاری چند بار بهش گفتم این کارو نکن دعوا همه جا هست چرا تا ببحث میشه میزنی اما بازم میزد یبار دیدم کوتاه نمیاد منم زورم کم بود صندلی پرت کردم دستش شکست بعد اون دیگه نزد تا دیشب...من باردارم اما روابطمون خیلی سرده نمیدونم چرا باوجود اینکه دیگه از خانواده اش حرفی نمیزنم و این مدت حتی رفت و امدم بیشتر بوده اما سرده مثل قبل بغلم نمیکنه طرفم نمیاد میگه کار دارم سرم شلوغه فکرم مشغوله....هرروز درگیر دعوا داداشم و بابامه یا از کارهای بچه گانه داداشم میناله...خوب من چه تقصیری دارم؟پریشب ساعت 12شب اس داد به خواهر کوچیکش که گوشی نو مبارک....منم گفتم میذاشتی بریم اونجا بعدن بگی الان که شبه خوابه....از این حرفم بدش او.مد شروع کرد قیافه گرفتن مثل این چند وقت این کارش برام خیلی سنگینه فردا صبحش اس دادم پرا اینطوری شده چقدر عوض شدی مگه چی گفتم...بعدش فحش داد و....منم جواب دادم و دعوا شد اما وقتی اومد به روز خودم نیاوردم و آشتی کردم ولی بازم برام قیافه میگیره یه جوری که انگار من نچسبم اضافیم یا چندشم چراااا نمیدونم...خسته ام...بعد مدتها دستشو کشیدم باهم باشیم بخاطر بارداری خیلی دور شدیم اما همه هیجان از من بود انگار هیچ حسی نداشت...گفتم نمیخوام از هم دور بشیم ما عاشق هم بودیم همه حسادت عشق مارو میخورن گفت خوب نشیم....دیدم چقدر ساده ام همیشه من خواستم دور نشیم ...بعدشم گفت تو بدت میاد من با خانواده ام باشم گفتم چه ربطی داره من یه جمله معمولی گفتم...گفت حق نداری از من بپرسسی کجام و چیکار میکنم اما من نپرسیدم قبل به هم روزی 200تا اس مددایدمو 30بار زنگ میزدیم الان شده زنگ روزی یه بار و اس که فقط چی بخر اونم بخاطر اینکه نپرسم عزیزم کجایی چه خبر چون برداشت بد میکنه....میدونم اهل زن بازی نیست خیلی مومنه اما بازم گیجم ....بعدش از حرفش دلخور شدم نشستم تود اتاق کتاب خوندن 1بار اومد گفت با گفتم کار داردم ریلکس رفت خوابد خیلی بهم زور اومد حتی نخواست حرف بزنیم از بغض داشتم خفه میشدم گفتم برم بیرون باهاش حرف بزنم فکر کردم اونم ناراحته بیداره چراغ و روش کردم یهو فحش داد منم ناراحت شدم گفتم چته خوب رفتم سمت تلویزیون با فحش رفت توی اتاق منم جواب دادم اخه خیلی بد گفت اونم اومد بیرون لباسشو پوشیده بود یهو بهم حمله کرد و کتکم زد...منه باردارو....و رفت تا صبحم نیومد فقط صبح اومد کیفشو برداشتو رفت....خیلی گریه کردم خیلی بغض دارم ناراحتم آخه چرا اینقدر عوض شده اون که همیشه واسه من میمرد من براش میمردم همیشه احترام بودو عشق....حتی نه زنگی نه اسی انگار من مقصرم....خیلی قلبم شکست منو زد به خودم میگم دیگه باهاش قهر باشم تا چند ماه اما نمیدونم درسته یا نه از طرفی میخوام متوجه رفتارش بشه منم ادم حساب کنه راهدرست چیه؟سکوت کنم قهر کنم هیچی نگم....چی درسته؟

  2. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    khorshid-banoo عزیز اول این و بگم که جملاتت خیلی به هم چسبیده هست و متنت طولانیه ، خوندش سخته عزیزم . مثلا میتونستی متنت رو 5 6 تا پاراگراف کنی و بینشون اینتر بزنی که فاصله داشته باشه . دوستان بیان ببینن شاید حوصلشون نشه بخونن .

    با تمام نا امیدی یک جمله همسرت خوب بود وقتی که بهش گفتی نمیخوام از هم دور شیم و اون هم گفته خوب نشیم . میتونی همسرت رو گرم کنی دوباره .
    فکر میکنم عصبانیتایی که داشتی یکم همسرت رو خسته کرده
    از خودت شروع کن ؛ سعی کن خیلی خوشرو باشی ، همیشه لبخندت فراموش نشه . به همسرت خیلی احترام بگزار . به خانوادش هم بیشتر .
    خودت برای رفتن به خونه مادر شوهرت پیش قدم شو و حتی به همسرت هم پیشنهاد بده ، که مثلا می خوای بریم پیش مامانت اینا حوصلم سر رفته ....
    یا زنگ بزن احوال مادر شوهرت رو بپرس و وقتی همسرت اومد خونه بهش بگو که زنگ زدم احوالشون رو پرسیدم و اینا .
    بزار تغییر رو همسرت ببینه .
    محبتت رو ببینه .
    به خودت این حق رو نده که عصبانی شی .
    وقتی از دست همسرت ناراحتی با جواب دادن به جایی نمیرسی ، اما با سکوت به چیزی که میخوای میرسی .با سکوتت شرمندش کن .
    با تغییرات تو همسرت هم تغییر میکنه عزیزم .
    کارگاه مرد مقتدر/ زن لطیف
    رو حتما اینجا سرچ بزن و بخون ، بهت کمک میکنه .

  3. 3 کاربر از پست مفید tamanaye man تشکرکرده اند .

    del (چهارشنبه 29 خرداد 92), zendegiye movafagh (جمعه 31 خرداد 92), شیدا. (سه شنبه 28 خرداد 92)

  4. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    عزیزم،
    مشکلات بقیه را که توی تالار بخونی،
    متوجه می شی که چقدر حل کردن مشکلت آسون تر از مواردی مثل اعتیاد همسر، خیانت و هوس بازی همسر، مشکلات اقتصادی و بیکاری همسر و ... است.


    شما می تونی یک مشاور یا روانشناس خوب پیدا کنی و در بلند مدت ریشه همه این عصبانیت ها و نارضایتی ها را در خودت از بین ببری.
    می تونی روی مهارتهای ارتباطی با همسرت کار کنی.
    می تونید دوباره عاشق هم بشید و آرامش را به زندگیتون برگردونید.

    این را هم در نظر داشته باش که بخاطر بارداری شما حساس تر شدی.

    از خودت باید شروع کنی.
    حتما این مساله را جدی بگیر. دوران بارداری مخصوصا ماههای آخر فاصله بین شما ممکنه بخاطر مسائل جنسی و ... بیشتر بشه.
    این شما هستی که باید با مهارت و محبت این فاصله را پر کنی.
    بعد از اون هم با دنیا اومدن بچه مشغولیت های شما ممکنه بیشتر بشه و کمی از هم دور بشید.
    پس از همین الان هوشیار باش.

    شروع کن به یاد گرفتن و تغییر دادن فضای روابطتون.

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 تیر 93 [ 21:39]
    تاریخ عضویت
    1392-3-02
    نوشته ها
    90
    امتیاز
    872
    سطح
    15
    Points: 872, Level: 15
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 75 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    همه این حرفا درست..اما عزیزم وقتی شوهرت بهت توهین میکنه و دست روت بلند میکنه و تو هیچ عکس العملی نشون نمیدی اون اقا فکر مینه این ماجرا مشکلی نداره و بازم تکرارش میکنه..اینطوری ارزشتم از بین میره..با خودش میگه من هر بالائی سرش بیارم بازم این هست..پس دفعه دیگه که حرف زد توهین بدتر میکن و بدتر میزنمش...یه بار باید محکم وایسی..نمیگم قهر کن برو..اما جوری وانمود نکن که انگار چیزی نشده..بذار بدونه خیلی ناراحتی از این حرکاتش..آخه اینجوریم که نوشتی سر هر مساله کوچیکی دست روت بلدن میکنه وتوهین میکنه..حتما یه مقدار سفت بگیر سر این ماجرا

  6. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    عزیزم دوران بارداری طوریه که آدم خیلی حساس میشه
    سعی کن تا جایی که ممکنه به خودت مسلط باشی و آرامشت رو حفظ کنی
    اصلا در مقابل توهین ها و فحش ها جواب نده چون فقط باعث میشه روتون به هم باز شه همین
    اما اگه سکوت کنی ارزشت بیشتر حفظ میشه و اون هم شرمنده میشه
    گیر نده بهش اصلا مثلا به خواهرش اس داده گوشی نو مبارک خب عزیزم همه مزه تبریک گفتنش به اس دادن دیگران هست دیگه صبر کنه تا فردا شب بره حضوری بگه گوشیت مبارک ؟؟یه کم از حساسیت خودت کم کن .
    و مهمترین راه به دست آوردن قلب یه مرد خوب رفتار کردن با خانوادش هست . سعی کن بهشون محبت کنی و با احترام باهاشون صحبت کنی و هرگز هر چقدر هم از دستشون ناراحتی پشت سرشون بد وبیرا نگی به شوهرت
    آروم آروم شروع کن به محبت کردن
    فضای خونه رو برای بچه آماده کن
    با ذوق و شوق از بچه ای که قراره بیاد و آرزوهای شیرینتون بگو
    بهت قول میدم همسرت مثل قبل میشه اما یه کم باید صبر داشته باشی
    میدونم دوران سختیه درک می کنم اما اگه میخوای زندگیت درست شه باید از راه اصولیش وارد شی.. هر چقدر که سخت باشه شاید دو ماه زمان ببره ولی به نتیجه میرسه .
    پیشنهاد رفتن به خونه مادرشوه و سر زدن بهشون هم خیلی خوبه

  7. #6
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اگر اشتباه نکنم از وقتی همسر شما با برادرت یک شرکت باز کردند اخلاق همسرت عوض شد. با توجه به اینکه برادر شما ناراحتی اعصاب دارد و با پدرت هم اختلاف دارد ظاهرا محیط شرکت جو متشنجی دارد. خوب این تشنج و اختلاف در محیط کار به محیط خانه کشیده شده است به خصوص که با برادر شما شریک است و احتمالا رفتارهایش را از چشم شما می بیند. حالا دو را وجود دارد . ایشان محل کارش را عوض کند چون آن طور که گفتی به شدت تحت فشار است و احتمال دارد پرخاشگری اش تبدیل به ناراحتی اعصاب شود. یا اینکه در مورد برادرتان با او صحبت کنید و بیماری اش را شرح دهید. اصولا این گونه بیماران از درون خودشان تحت فشار شدید هستند. از طرف دیگر بسیار حساس هستند به طوری که چیزهایی که دیگران راحت می پذیرند برایشان فشار شدید ایجاد می کند. پس رفتارهایشان عمدی نیست. همه اینها را برایش توضیح بده و از او خواهش کن که رفتارهای برادرت را از این دریچه ببیند تا عصبانی نشود. به نظر من راه اول بهتر است چون اطلاع مردم راجع به بیماری اعصاب بسیار کم است بنابراین مدارا با آنان کار هر کسی نیست.
    اما خودت اگر واقعا عصبانیت های شدید و پی در پی داری و اوقات زیادی فشار روحی تحمل می کنی با توجه به سابقه خانواده ات حتما باید با یک روانپزشک مشورت کنی و چکاپ شوی.
    اما درباره خانواده شوهرت. گرچه آنها رفتارهای ناراحت کننده ای داشته اند اما سابقه ذهنی شما از زندگی پدر و مادرتان و اضطرابی که در نتیجه این فکر به شما عارض شده بود باعث شده مشکل دوچندان شود. اول از همه به زندگی پدر و مادرت فکر نکن. آنها اگر می خواستند جور دیگری زندگی می کردند. اما انتخابشان این بوده است. انتخاب شما و همسرت چیز دیگری است بنابراین زندگی شما متفاوت خواهد بود. از همین الان زندگی را که می خواهی داشته باشی ( با توجه به خصوصیات و علایق خود و همسرت) به طور دقیق و با ذکر جزئیات تعیین کن و بیا اینجا بنویس تا وارد مرحله بعد شویم. البته این کار وقت گذاشتن می خواهد.اگر برایت مشکل است نگران نباش . هر چه می توانی بنویس با هم قدم به قدم اصلاحش می کنیم تا یک نقشه روشن و کامل شود.
    اما به این نکته توجه کن که چیزهایی که می خواهی باشند بنویس نه چیزهایی که می خواهی نباشند. یعنی در این لیست چیزهایی را ننویس که در زندگی ات بد و اضافه تلقی می کنی و خواهان حذف آنها هستی. شرایط مطلوبی را ترسیم کن که خواهان وجود آن هستی. لازم نیست طولانی هم باشد.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 آبان 94, 19:18
  2. پاسخ ها: 29
    آخرين نوشته: شنبه 17 خرداد 93, 01:49
  3. استفاده از سایت همسریابی برای آشنایی و ازدواج درست هست
    توسط شمیم بهار در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 فروردین 93, 17:30
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  5. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 فروردین 90, 07:04

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.