به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 31 فروردین 93 [ 22:14]
    تاریخ عضویت
    1392-3-25
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    631
    سطح
    12
    Points: 631, Level: 12
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با وجود شکست در ازدواج و زندگی چگونه میتوان بهترین بود؟

    سلام...
    من خیلی وقته به این سایت میام...خیلی سعی کردم مطالبی شبیه مال خودم پیدا کنم تا دیگه مزاحم شما فرشته مهربون...شیدا خانم و بقیه نشم...اما راستش موضوع من یکم پیچیدست...
    راستش قضیه ازونجا شروع میشه که من 2سال قبل تو دانشگاه یه آقا پسری از من خواستگاری کردند ازونجایی که من ازین آقا هیچ شناختی نداشتم و البته چون ما از 2تا دانشگاه مختلف بودیم ترجیح دادیم برای آشنایی بیشتر دوره های کارآموزیمونو باهم بگذرونیم...
    ملاک من برای ازدواج ایمان و اصالت خانوادگی بود...بقیه چیزام در حد نرمالش...که این آقا همرو داشتن... خانوادشون تو شهر ما خیلی خانواده سرشناسی هستن...
    1ماه بعد از تموم شدن کارآموزی مادر عرشیا تشریف آوردن خونه ما...
    من فک میکنم مادر ایشون بعد از مخالفت کوتاهی که با اومدن به خواستگاری داشتن,تنها به این دلیل اومدن که با حرفهایی که به من و مادرم میزنن مخالفت علنی خودشونو با ازدواج ما اعلام کنن آخه عرشیا به مادرشون نگفته بود که ما با هم درتماسیم(در اصل مادرشون که نتونسته بود ایشونو راضی کنه که دست از این اصرارشون برداره میخاست با گفتن این حرفا ما با این ازدواج مخالفت کنیم)
    از جمله اینکه گفتن ما هیچ حمایت مادی از بچمون نمیکنیم و...
    اما من در پاسخشون گفتم که پسرتون با من قبلا صحبت کردند و چیز دیگه ای گفتن...
    خلاصه اینکه خواستگاری کلا هم از نظر خانواده من هم از نظر ایشون کلا منتفی شد...
    اما من هنوز با ایشون در تماس بودم...چون واقعا بهشون علاقه پیدا کرده بودم..
    اما ایشون هربار یه بهونه ای برای تموم کردن این رابطه میاوردن...
    مثلا یبار اینکه با مادرشون رفتن استخاره و بد اومده...
    یبار مریضی قلبی که تو خانوادشون ارثیه رو بهونه میکردن و بهونه های دیگه...
    راستش تو این مدت من هیچ خواستگاریو به خونه راه ندادم و ندیده همرو رد کردم..
    بجز یکی که اونم فقط برای اینکه یه مدت خونوادم دست از گیر دادناش به من بردارن که اونم این آقا فهمیدو کلی از دستم دلخور شد...
    الانم میگن که خانوادشونو برای اومدن راضی کردن فقط مادرشون گفته که زنت هم باید مثله تمام زنای فامیل ما شاغل باشه تا بتونید کنار هم زندگیتونو بسازید...
    این داستان من بود اما از الان میخام مشکل خودم مطرح کنم...ممنون میشم راهنماییم کنید...
    راستش هردفعه که این آقا میخاستن رابطشونو با من قطع کننن...من یه بلایی سر خودم آوردمو چندبارم کارم به بیمارستان کشیده...به این خاطر احساس میکنم ایشون تنها از ترس اینکه من بلایی سر خودم بیارم موندن...اونم خیلی سرد
    ببینید من واقعا حتی از مادرم بیشتر دوس دارم من الان23 سالمه و علاقم اصلا سطحی نیست(ما هم سنیم)
    من تو خودم این تواناییو میبینم که حتی اگه این آقا به من علاقه نداشته باشه بعد از ازدواج واقعا عاشقم بشه...
    حتی حاضرم اگه خدای نکرده خواستن بعدا طلاقم بگیرن با این موضوع کنار بیام...آخه من بودن برام با ایشون آرزوء حتی اگه فقط یکسال باشه...به این خاطر تصمیم گرفتم حداقل تا چندسال بچه دار نشم که اگه جداشدیم فقط من آسیب ببینم...
    ببینید
    من هیچوقت بجز این آقا با هیچکس ازدواج نمیکنم...
    پس بعد ایشون یا خودمو میکشم...یا برای همیشه مثه الان دچار افسردگیو معتاد به یسری قرص میشم...
    راه پر کردن اوقاتو فراموش کردنشون هیچوقت برای من جواب نداده...
    الان از شما فقط اینو میخام که من باید چیکار کنم که این آقا و خونوادش زودتر به خاستگاری من بیان...
    راستی ایشون ارشدشون درحال تمام شدنه و قراره برای رفتن به سربازی اقدام کنن...
    ازینکه اینقد حرف زدم معذرت
    ممنون میشم کمک کنید......
    خیلی افسرده شدم...خیلیییییییییی

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    42
    Array
    راستش من هرچی فکر کردم عقلم به جایی نرسید،فقط توصیه می کنم به هیچ عنوان نذارید بفهمه که اینقدر دوسش دارید چون کسی که استخاره رو بهونه می کنه معلومه که وابستگی به شما نداره پس سعی کن غرور خودتو حفظ کنی.

  3. 2 کاربر از پست مفید shapoor تشکرکرده اند .

    roze sepid (شنبه 25 خرداد 92), ساناز68 (شنبه 25 خرداد 92)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    744
    امتیاز
    8,604
    سطح
    62
    Points: 8,604, Level: 62
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,594

    تشکرشده 1,946 در 612 پست

    Rep Power
    88
    Array
    عزیز دلم
    احساس تو رابطه شما موج میزنه
    احساسی که انقدر زیادش کردی که اون آقا سرد شده و الان خودتم چشم هاتو رو همه چی بستی

    واقعیتش اینه که بهترین کار برای تو اینه که اون آدم نیاد خواستگاری

    من فکر مکینم شما عشقتو خیلی رویای و آسمونی میبینی
    واقعیت اینه که همه این حس رو تو رابطه ای که هستن دارن و اصلا چیز خاص و عجیبی نیست
    و هر انسانی میتونه بارها و بارها این تجربه احساسیو داشته باشه

    فقط یک راهکار بت میدوم که هم برای خودت وآیندت خوبه و هم اگه اون پسر برات مناسب باشه و دوست داشته باشه خودش خود به خود میاد سراغت

    راهکار:
    هرگونه راه ارتباطیتو با اون از بین ببر نزار هیچ جوره بت دسترسی داشته باشه ( مگه مامانش بخواد تماس بگیره خونتون)

    اگه لازمه بشین صبح تا شب اونقدر گریه کن تا از این احساس خلاص شی

    به خودت برس تفریحات جدید برای خودت جوور کن دوستای جدید پیدا کن با خانواده صمیمیتر باش
    خلاصه حال خودتو بدون اون آدم خوب کن


    راستش اینه که هر چی بیشتر زور بزنی که بیاد خواستگاری و ازدواج کنید و این زور زدن التماسی باشه اون ازت دورتر و دورتر میشه

    همه این انرژی و احساس و بزار برای دور شدن از اون و رسیدن به خودت اونوقته که هم خودت به آرامش میرسی هم اون میاد سراغت
    اونوقته که چشمهات باز میشه و حتی ممکنه خودت بش جواب رد بدی

    !

    اتفاقا قضیه تو اصلا هم پیجیده نیست خیلیم عادیه و بعدا که از نظر احساسی ترمیم شی تازه میفهمی کلی سر نخ تو رابطه بوده که تو ندیدی ( اگه اولین تاپیک منو ببینی منم توش نوشتم رابطه ما یکم پیچیده است!!!)


    موفق باشی و جدی بگیر حرفامو، فکر نکن این حسو فقط تو تجربه کردی!!!
    [align=center]ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم ...از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم[/align]

  5. 8 کاربر از پست مفید جوانه؟؟؟ تشکرکرده اند .

    aysu (یکشنبه 26 خرداد 92), roze sepid (شنبه 25 خرداد 92), sanjab (شنبه 25 خرداد 92), فرهنگ 27 (شنبه 25 خرداد 92), دلنشین (یکشنبه 26 خرداد 92), دختر مهربون (یکشنبه 26 خرداد 92), ساناز68 (شنبه 25 خرداد 92), شیدا. (یکشنبه 26 خرداد 92)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 31 فروردین 93 [ 22:14]
    تاریخ عضویت
    1392-3-25
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    631
    سطح
    12
    Points: 631, Level: 12
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    جوانه جان خیلی ازت ممنونم...راستش من مشکلم یکی دوتا نیست...
    من فک میکنم 90% دختریایی که اینطور وارد رابطه عاطفی میشن از طرف خونواده مخصوصا پدرشون از نظر عاطفی ارضا نشدن...
    من پدرم آدم خودخواهیه...تمام زندگیش تو خودش معنی شده
    هر روز با مادرم دعوا دارن...هر روز و سر کوچکترین موضوعاتی...
    میدونی شاید این اصطلاح درستی نباشه اما یبار داداشم به بابام میگفت تو برای ما هیچ تلاشی نکردی یه گیاهو (یه علف هرزو) یجا بکارن بالاخره یجوری رشد میکنه...
    پدرم به هیچ چیز ما اهمیت نمیداد نه به تربیتمون نه درسمون نه زندگیمون نه هیچ چیز دیگه...
    میدونی از یه آدمی که اخلاقو ایمانو... سرش نمیشه خب نمیشه هیچ توقعی داشت...من از پدرم هیچوقت نه حمایتی دیدم نه محبتی و نه...
    من الان 23 سالمه...اما به خدا هیچ امیدی به زندگی ندارم...از یه دانشگاه خوب مدرک مهندسیمو گرفتم اما کار کو...
    میخاستم ازدواج کنم که اینطوری شد...
    ارشدم رتبم خوب نشدو قبول نمیشم...آزادم که هزینش زیاده
    جوانه جان نمیخاستم این حرفا رو بزنم...درد دلم یدفعه ای ریخت بیرون
    ببخشید
    راستی...راهکار اولتو قبلا انجام دادم...الان حدود یک ماهه با اون آقا حرف نمیزنم...قرارمون این بود که جمعه این هفته که میاد بزنگه و تصمیم نهاییشو بگه...میخاستم اگه بازم حرف جدایی زد یکاری کنمو نذارم...اما الان با حرف شما خانمی یکم میخام تجدید نظر کنم...نمیدونم...به خدا هیچی نمیدونم
    بفرما اینم عملی کردن راه حل دوم

  7. 2 کاربر از پست مفید ساناز68 تشکرکرده اند .

    جوانه؟؟؟ (یکشنبه 26 خرداد 92), شیدا. (یکشنبه 26 خرداد 92)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    744
    امتیاز
    8,604
    سطح
    62
    Points: 8,604, Level: 62
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,594

    تشکرشده 1,946 در 612 پست

    Rep Power
    88
    Array
    سخته میدونم
    گاهی وقتا آدمها مثل خون تو وجودت جاری میشن
    سخته خلاص شدن از یه آدم

    عزیزم شما 23 سالته اونقدر بزرگ شدی که خوب و بد و تشخیص بدی
    در ضمن پدرت برای درست کاری نکرد چطور مهندسی داری از یه دانشگاه خوب؟؟؟؟;)

    بشین یه لیست از خوشبختی های زندگیتهمین الان برام بنویس
    وقت هایی که به داشتن پدر و مادر و خانوادت افتخار کردیم به یاد بیار و بنویس
    منتظرم
    [align=center]ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم ...از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم[/align]

  9. کاربر روبرو از پست مفید جوانه؟؟؟ تشکرکرده است .

    ساناز68 (یکشنبه 26 خرداد 92)

  10. #6
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    ساناز68 عزیز

    به تالار همدردی خوش آمدی



    جوانه حرفهای خوبی برات داشت که بهتره توجه کنی

    منم میخوام بهت بگم ، حیف نیست اینقدر خودتو محدود و ضعیف ببینی ؟؟؟

    درگیر احساسات شدی شدیداً ، وابستگی عاطفی پیدا کرده ای،و الا خودت خوب می دونی که دنیا به آخر نمیرسد اگر نشود با این آقا ازدواج کنی ، می دانی که

    هستند پسرهای خوب دیگری که منت ازدواج با شما را خواهند داشت و شما می توانی در کنار یکی از آنها که با معیارهایت جور در میاد زندگی خوبی را بسازی،

    و آنوقت عشق است که نثار هم می کنید و روزی به اینکه فکر می کردی اگر فلانی نباشد دیگر با هیچ کس دیگر نمی توانی ازدوج کنی ، افسرده و معتاد یک مشت

    قرص میشی و ..... خواهی خندید ، یا از یادآوریش فرار می کنی و خجالت می کشی .

    تو می توانی از آنچه پیش آمده به عنوان یک فرصت استفاده کنی . از درسهاش بهره ببری و از وابستگی پیش آمده با تلاش در جهت قطع وابستگی استفاده

    کنی تا قوی شوی . تا دلت به راحتی به پای کسی نلرزد و در پی اش نرود و مچل او نشود و .....


    آری می توانی از این وضعیت یک فرصت بسازی برای رهایی ، رهایی از وابستگی و انتظار .....

    خودت که می بینی او بهانه می آورد . حتی اگر واقعاً ترا بخواهد ، لابد در زندگیش با شرایطی مواجه هست که باید بخاطرش قید شما را بزند و نمی تواند باشما ازدواج

    کند ،آن وقت اگر شما اصرار داشته باشی یعنی خودخواهی کردی .

    از همه مهمتر اینکه یک دختر ارززش وقتی هست که خانواده پسر نیز خواهانش باشند ، نه اینکه از همان ابتدا با تحمیل پسرشون براش قدم برداشته باشند . حاضری

    پیوسته شده با نگاه ، تحقیر شوی ؟؟؟

    قدر خودت را بدان . تویی که توانستی با وجود ناملایمات زندگی تحصیل کنی و صبور باشی .

    یک نکته مهم را دقت کن :

    مواظب وسوسه هایی که پدرت و رفتارش را مجوزی برای ارتباطات دوستی ولو به قصد ازدواج ، به بهانه اینکه خلاء ارتباط با پدر هست می داند، باش.یادمه در نوجوانی،

    به خودم می گفتم همینکه بگی بخاطر فلان کاستی و خلاء در زندگیم هست که فلان رفتار را پیدا کرده ام ، یعنی اینکه دیگر آگاه شده ای و آگاهی مسئولیت میاورد و ما

    وقتی می فهمیم چه شرایطی چه تبعاتی دارد ، در اون شرایط باید مواظب باشیم گرفتار تبعات منفی نشویم و اینگونه شرایط تهدید آمیز را تبدیل می کنیم به فرصت .


    ارتباط را قطع کن ، راه های تماس را قطع کن و بگو من دیگر حاضر به ارتباط نیستم اگر موفق شدی خانواده ات را راضی کنی ( نه اینکه بخوای منو به اونها تحمیل کنی ) ،

    می توانی بیایی خواستگاری . و من دیگه نمیخوام رابطه داشته باشم .



    این یعنی عزت نفس

    این یعنی حفظ غرور سالم

    این یعنی اعتماد به نفس

    این یعنی احساس قوت و قدرت

    اینرا به یاد داشته باش ، مخالفت اغلب خانواده ها با ازدواج پسرشان با دختری که با او در ارتبطا بوده اند ، بخاطر همان دوستی بین آنهاست . این

    دوستی ها برایشان قبیح هست و تصوراتی پیدامی کنند.به عبارتی اون دختر از چشمشان می افت ودیگرارزشی پیششان ندارد.بنا براین تا می توانی

    از این روابط دوری کن .



    موفق باشی




    ویرایش توسط فرشته مهربان : یکشنبه 26 خرداد 92 در ساعت 05:06

  11. 5 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (یکشنبه 26 خرداد 92), ویدا@ (یکشنبه 26 خرداد 92), دلنشین (یکشنبه 26 خرداد 92), ساناز68 (یکشنبه 26 خرداد 92), شیدا. (یکشنبه 26 خرداد 92)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 تیر 93 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-17
    نوشته ها
    187
    امتیاز
    1,506
    سطح
    22
    Points: 1,506, Level: 22
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    123

    تشکرشده 231 در 92 پست

    Rep Power
    29
    Array
    عزیزم فرشته و جوانه عزیز تمام حرفا رو بهت زدن شما الان در اوج احساس و بعد از وارد شدن و رویایی با مسائل یکدفعه از خواب بیدار میشی که چه بلایی سرت الومده و چقدر مشکلات داری خیلی خونسرد باش خیلی آروم باش منطقی فکر کن آیا فردا این آقا بگه که من نمیخواستمت تو مجبورم کردی کشش و داری یا در مقابل برخورد های خانواده اش اون ور قضیه را ببین خاوم گل برو یه کار پیدا کن برو سرکار وقتت را پر بکن به اونم بگو هروقت خودت و خانواده ات راضی بودید بیاید من از تحمیل شدن بدم میادش > و این جمله ای که نوشتی حتی حاضرم اگه خدای نکرده خواستن بعدا طلاقم بگیرن با این موضوع کنار بیام الان حال و روزت اینه اون موقع هیچ فکردی به کجا میرسی و چقدر اذیت میشی چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

  13. 3 کاربر از پست مفید nosh nosh تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (یکشنبه 26 خرداد 92), ساناز68 (یکشنبه 26 خرداد 92), شیدا. (یکشنبه 26 خرداد 92)

  14. #8
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 19:01]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,421
    امتیاز
    287,175
    سطح
    100
    Points: 287,175, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,081 در 7,003 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    لطفا عنوان تاپیک را مناسب انتخاب کنید و از طریق لینک تماس با ما برای من ارسال کنید تا تاپیک شما مجددا بازگشایی شود.
    با تشکر

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  15. کاربر روبرو از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده است .

    keyvan (یکشنبه 26 خرداد 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خیانت شوهرخواهرم به خواهرم ، من چه کار میتوانم بکنم ؟
    توسط soha10 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 آبان 91, 09:52
  2. پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: سه شنبه 23 خرداد 91, 15:32
  3. پیامدهای سنگین یک رابطه، نه میتوانم فراموش کنم نه میتوانم ادامه بدهم
    توسط kindly girl در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 14 فروردین 91, 02:26
  4. چگونه میتوانم ازدواجی هدفمند داشته باشم ؟ ( هدف از ازدواج ؟ )
    توسط demasoni در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 34
    آخرين نوشته: شنبه 31 اردیبهشت 90, 21:02

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.