سلام این تاپیک قبلیم بود http://www.hamdardi.net/thread-28595.html
اول میخواستم ازتون تشکر کنم از همتون که چشممو باز کردید خدا شما را جلو پام گذاشت تا من آسیبی نبینم
من دیگه بش زنگ نزدم همه سعیمو کردم تو این چند روز واقعا به اندازه چند سال پیر شدم بدتر از همه اینکه حرف دلمم به کسی نمیتونم بگم . همش حس میکنم یه چیزی گم کردم تو سایتم گشتم از تکنیک توقف فکرم استفاده کردم فکرمم کنترل کردم ولی این دلمه که دائما براش تنگ میشه دائما نگرانشه همش چشمام اشکیه مادرم حال و روزمو که میبینه نفرینش میکنه ولی من باش دعوا میکنم دلم نمیخواد کوچکترین آسیبی ببینه. دیگه سر کارمم نتونستم برم چون سر ساعتایی که اون زنگ میزد اشکم سرازیر میشه و خیلی خجالت میکشم از همکارام . همش منتظرشم حداقل چرا زنگ نمیزنه و بگه من شرایطتو قبول نمیکنمو با هم خداحافظی کنیم چرا منو تو انتظار قرار داده این انتظار داره منو میکشه منو چشم به راه گذاشته چشم به راهی خیلی بده خیلی زیاد .قرار شد فکراشو بکنه و خبر بده مگه چقدر طول باید بکشه میدونم دیگه نمیخواد ولی من منتظر زنگشم حداقل برای خداحافظی خداحافظی با تنها کسیکه تو زندگیم ازش محبت دیدم ازش حمایت دیدم صورتش جلو چشممه همش. اون چشمای مهربونشو نمیتونم از تو ذهنم پاک کنم بعضی وقتا میخوام نفرینش کنم که یه وقتی به اشتباهش پی ببره و حسرتمو بخوره ولی دلم نمیادو آرزو میکنم خیلی خیلی خوشبخت بشه .گوشیم برام شده عذاب همش دارم نگاش میکنم که زنگ بخوره چکار کنم که این انتظار تموم شه
علاقه مندی ها (Bookmarks)